𓆉𓆉𓆉

219 48 23
                                    


تهیونگ: جیمین زود باش دیر شده!

جیمین چشماشو چرخوند و مشغول جمع کردن وسایلش شد، برای اولین روز کاریش استرس زیادی داشت.
قصد داشت موهاشو رنگ کنه ولی با تشنجی که تهیونگ ایجاد کرده بود نمیتونست، روبه روی اینه ایستاد و شروع کرد به کشیدن خط چشم مورد علاقش.

معتقد بود که اعتماد بنفس بالایی داره وقتی این خط چشم رو میکشه.

جیمین: اوه، پارک جیمین چقدر ناز شدی!

از جیبش برق لبی که مادرش بهش هدیه داده بود رو در اورد و روی لب های پفکیش کشید، مادرش قبل از مرگش مادام هفت جعبه برق لب میفرستاد سئول، میدونست که جیمین خوشش نمیاد لباش سفید باشه.

جیمین: ای وای، برق لبم داره تموم میشه! هایش باید یه بسته دیگه رو باز کنم.

باز هم صدای تهیونگ رو شنید و از کارش منصرف شد.

مثل خودش صداشو برد بالا و دستشو توی هوا به حالت کلافه تکون داد.

جیمین: اومدم احمقققق!

برق لبش رو سریع روی لبش کشید.

کیفش رو روی کولش انداخت و نگاهی به اتاقه کیوتش انداخت. همه چیز سرجاش بود! و همین باعث شد دهنش باز بشه.

جیمین: هایش، اولین باره موقع رفتن سرکار اتاقم اینقدر تمیزه!

تک خنده ای کرد که چشمش به دفتر خاطراتش افتاد که گوشه ای از تختش بود.

جیمین: یعنی بیارمش؟ یا اگه برم اونجا کلی کار سرم میریزن؟ هایش دوست دارم حسمو همون لحظه بنویسم.

با شنیدن عربده های تهیونگ به خودش اومد و سریع دفترش رو توی کیفش جا داد. پتوی تختش رو درست کرد و از اتاق بیرون اومد.

برای اذیت کردن تهیونگ ارام ارام از پله ها پایین میومد.

تهیونگ سرش رو کج کرد و اخماش توهم رفت.

تهیونگ: جیمین واقعا؟!

تک خنده ای به قیافه کیوت و خنگ تهیونگ کرد*

جیمین: یاااا ته تو خیلی داری شلوغش میکنی! اگه بریم و نباشن چی؟

تهیونگ سکوت کرد و یک گوشه دیگر رو نگاه کرد.

جیمین: چیه تهیونگ لال شدی؟ خب بگو دیگه!

تهیونگ دستشو روی گردنش کشید.

تهیونگ: جیمین اگه نبودن خفم کن اوکی؟ و اگه بودن یه اسپنک باید بخوری!

جیمین: حتما!

هردو خندیدن و از خونه بیرون رفتن.

جیمین: کدوم ایستگاه باید بریم؟

تهیونگ: ایستگاه؟ چه ایستگاهی؟

جیمین: اتوبوس دیگه، واسه رفتن به بیمارستان

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 25, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

☂︎︎ ℋℯ𝒶𝓇𝓉 ℬℯ𝒶𝓉 ♪Where stories live. Discover now