"killer girle"

10 2 0
                                    

جلو روم وایستاد دستشو جلو آورد و وقتی تو چشمام زول زده
 بود با اون لبای برجسته و قرمز مانندش که هیچ روژی اونارو نپوشونده بود گفت:

- ارام  ، کیم نامجون .سلام ،منم که معرفی کردن خیلی خوشوقتم .

دستشو گرفتم و سلام کردم باورم نمی شد کی می تونه یه همچین دستای مخملیی داشته باشه . وقتی به دستامون که به هم بافته شده بود نگاه کردم متوجه تفاوت عجیب و خارق العاده رنگ پوستمون شدم من در برابر اون خیلی تیره تر بودم اون مثل بلور جلو چشمام برق می زد . وقتی داشتم اینارو با خودم می گفتم نفهمیدم که اصلا بهم چی گفت!؟ .

چرا خیره شدین نمی خواید بشینید؟ ‌.

_آه بله بفرمایید . 

وقتی نشستیم حرفای قبلشو مرور کردم اگه درست شنیده بوده باشمشون ."ارام نامجون سلام منم که معرفی کردن .." خوب اول توضیح دادم من کی ام .
_ اام خانم …

- اندرسون متوجه نشدید !؟

_اوه نه متوجه شدم خوب چیزی که میخواستم بگم ..خوب .. من نامجون نیستم در واقع من جیمین هستم پارک جیمین  فک میکردم مارو می شناسید و میتونید تشخیص بدید ولی مثل اینکه این طوری نیست .

برای چند لحظه اخماش رفت تو هم و احساس ترس شدیدی افتاد تو جونم و بیشتر به تته پته افتادم ولی حتی اخماشم خیلی بهش میومد  خیلی جذابش کرده بود خیلی پر غرور دیده می شد همیشه فکر میکردم فقط من میتونم چنین قیافه ای بگیرم ولی کاملا در اشتباه بودم .

خوب خانم ..اندرسون .. اا راستش نامجون یه کم حالش بد بود و من مجبور شدم به جای اون بیام خوب شاید از چیزی خبر نداشته باشم اما اگه فقط برای چند لحظه بهم توضیح بدید سریع متوجه میشم و میتونم کمکتون کنم.

اخماشو باز کرد و بعدش احساس کردم حتما دیگه عصبانی نیست خیالم راحت شده بود و از اون حالت شدید شک بیرون اومده بودم که دیدم موهای جلو صورتشو زد کنار واااای دوباره شُکم کرد اون موها خیلی نرم به نظر می رسیدن خیلی تمیز باورم نمیشد یه همچین رنگی ام وجود داره موهاش نه قهوه ای بود نه بُلُند بود موهاش از قهوه ای روشنتر اونم خیلی زیاد و از بُلُند تیره تر بود یه حالتی برق میزد اما به چشم طلایی میومدن  .خیلی قشنگ بودن خیلی بُلَند بودن تا به حال این موهای به این بُلَندی ندیده بودم اما به شدت عاشق موهاش شدم  .

-آقای پارک بودید دیگه ، پس مجبور شدید بیاید برای کمک باشه خیلی هم عالی  ازتون خوشم اومد شاید یه کم دروغگو باشید اما اخرش راستشو میگید .خوب موضوع اینه که من سرمایه گذار شما هستم یعنی من اینجام هم برای کارای جدید سرمایه یعنی پول بزارم وسط هم اومد تو این کارای جدید همراهیتون کنم اوکیه ؟؟!

-اها بله فهمیدم فقط یه سوال شما چرا گفتین که دروغگو هستم ؟؟

پاهاش روی هم بود ،از رو هم برشون داشت و خم شد روی پاهاش و نزدیک تر شد و با این کارش من خیلی بیشتر احساس گرما کردم داشتم خفه می شدم که همچنان زول زده بود بهم و بعدش ادامه داد :

- آقای پارک ببینید من ادما رو از روی حالت حرف زدنشون و از روی چهرشون کامل می شناسم و اون طوری که داشتید توضیح میدادید معلوم بود که کیم نامجون حوصله اومدنو نداشته چون منو ندیده بود فقط این خوشتیپ کناری رو دیده بود خوب منم باشم برای جلسه بعد نمیرم چون هم خشک حرف می زنه هم جدی و معلوم بود که ناراحتم بودی که اومدی درسته ؟؟!

اوه نه اینطوری نیس آآآ یعنی درسته شاید اون واقعا حوصله- نداشته ولی من ناراحت نیستم که اومدم 

-پس خوشت اومده ؟؟!

وقتی اینو گفت و بعد ابروی سمت چپشو داد بالا خیلی خوشگل شده بود  لبخند شیطونشم خیلی جذاب ترش کرده بود اما همچنان منو تو ی یه مکان محدودی قرار داد که  داشتم از خجالت آب میشدم . نمیدونستم دقیقا باید چه جوابی بدم گیجم کرده بود یه لبخند زدم   .
 
_راستشو بخواید بله خوشم اومد واینکه شما خانم رکی هستید و خیلی خوب توضیح دادید خوب من ادمای رک رو دوست دارم  

-خوب پس دوسمم داری ، راستشو بخوای  من اونقدر زیادم توضیح ندادم اصلا توضیحی ندادم فقط یه خلاصه که میشه گفت کمتر از خلاصه گفتم .

شتت دیگه نمیدونستم چی شد و چی گفتم اما میدونستم هر لحظه ازش بیشتر خوشم میاد حرفشو بدون اینکه خجالت بکشه میزنه و با اینکه خیلی جدی به نظر میومد اما توی حرف زدن و سر به سر گذاشتن خیلی ماهره جوری که من دارم خجالت زده میشم .
"با نیشخند" 

 راستش حرفاتون خیلی بامزس و از اینکه هم کلامیم خیلی_ خوشحالم اما فکر میکنم که بهتره این خلاصه رو گسترش بدیم خوب ، از اینکه با ما همکاری میکنید بازم خوشحالم و میشه بدونم چه مبلغی رو برای سرمایه گذاری انتخاب کردین؟؟

_خوب  اوکی . 
خوب منم خوشحالم که باهاتون همکاری می کنم و چه سریع رفتین سر مشخص کردن مبلغ نترس مبلغ خوبیه 

حرفاش مثل یه تیر می رفت تو صورتم وقتی دوباره تکیه داد این دفعه پای راستشو گذاشت روی پای چپش و تازه اون موقع متوجه چاک دامنش شدم و اون موقع از شدت گرما داشتم میسوختم مجبور شدم چند تا دکمه ی یقه ام رو باز کنم فک میکردم دارم ذوب میشم . لعنتی اون چاک خیلی بالا بود اون رون بلورش خیلی درخشان بود نمیتونستم چشم ازش بردارم وای خدای من چم شده نفسام تیکه تیکه شده بود.باورم نمیشد که دارم به کجا نگاه می کنم سعی میکردم حواسمو بدم به یه جای دیگه اما پاش انقدر سفید بود انگار داره مستقیم داد میزنه که به من نگاه کن  .اون دستاشو گذاشت روی دو طرف دسته های صندلی مثل یه ملکه نشسته بود داشت نابودم میکرد که....

To be continued ....🥵🥵😵😵🤤
  

⚠️🖤 تلافی عشقی که وجود ندارد 🖤⚠️Where stories live. Discover now