2

166 14 0
                                    

+محض احتیاط گفتم!!
*باشه بابا..پس میای؟!
+اره..روز و ساعتشو بهم بگو فقط
*اوکی
+خب دیگه کاری نداری؟!
*نه فعلا
گوشیو قطع کرد و نگاهشو به لپ تاپش داد و متن مورد نظرش رو سرچ کرد
اینتر رو فشرد و دوباره خودشو با عکسای روی صفحه سرگرم کرد "خوناشام واقعی"
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

×باز بدون هماهنگی با من کاریو کردی؟!
جیمین چیزی نگفت و سعی کرد خودشو با گوشیش سرگرم کنه که صدای
یونگی بلند تر شد
×نشنیدی چی گفتم؟؟
با دادش جیمین از جاش پرید و به چشمای عصبی یونگی نگاهی کرد
*به خاطر همین گفتم! با این اعصابت معلوم نیست منو به کشتن بدی یا چی!!
یونگی بهش نزدیک تر شد
×ترسناکم!!؟
جیمین چیزی نگفت که یونگی دوباره تکرار کرد
*سرم داد نزن!!
×میزنم! چونکه توی حالت عادی بهت بگم حالیت نمیشه!
جیمین اخمی کرد
*نه ترسناک نیستی..تو فقط یه احمق دوست داشتنی هستی!!
با این حرف یونگی تعجب کرد که جیمین پرید بغلش و لب های بی قرارش رو
روی لبای یونگی گذاشت!
یونگی هم که تشنه لبای جیمین بود با کمال میل بوسه رو پذیرفت و شروع
کرد به مک زدن و گاز گرفتن اون لبای قلوه ای و صورتی...
بعد از سیراب کردن خودشون ازهم جدا شدن و به چشمای هم خیره بودن..از
اینکه اینقدر یهویی بهم نزدیک شدن و اشتی کردن ته دلشون شاد بودن که
یونگی گفت
×حالا کوک رو چیکار کنیم؟!
جیمین خندید و انگشتش رو روی لب یونگی کشید
*اون کاری بهمون نداره اگه تو باهام خوش رفتار باشی!
اینو گفت که یونگی شیطون نگاهش کرد
×باشه بیبی..
اینو گفت و اروم به سینه جیمین فشاری اورد که روی مبل افتاد و خودشمروش خیمه زد..
×لعنتی..دلم واست تنگ شده بود..
اینو گفت و شروع کرد به کیس مارک کردن بدن جیمین!..

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

روی تخت دراز کشید و سعی کرد لحظه ای از فکر اخرین عکسی که دیده بود
بیرون بیاد اما نمیشد..
اون خوناشام واقعا جذاب بود..دلش میخواست یه روز یکی از اونارو از نزدیک
ببینه..
خودشم دلیل این همه علاقه رو به اونا نمیدونست!
با صدای پیامک گوشیش فکر کرد که جیمین بهش ادرس و ساعت رو داده
برای همین خواست چکش کنه که یهو چشماش از تعجب گشاد شدن..
"یه بازی جدید رو میخوای شروع کنی؟!""بازی مرگ"دستش کمی لرزید بعد از خوندن اسم بازی اما از اونجایی که زیادی کنجکاو "بازی مرگ"
بود گزینه "بله" رو زد که دوباره پیام اومد"مطمئنی؟!راه برگشتی نداری!"دکمه "مطمئنم" رو زد که یهویی از قسمت پیام هاش وارد اپ کتابش شد

My everything ♥Donde viven las historias. Descúbrelo ahora