Jimin pov:از خوآب با صدای باز شدن در اتاقم بیدار شدم
و با مادرم که لبخند روی لب داشت روبرو شدم
منم متقابلا لبخند زدم و از خواب بیدار شدم
نشست کنار من روی تختمامان: جیمینا بیدار شو عزیزم باید بری دانشگاه
+ باشه مامان
مامان: روز آخر دانشگاهت هم رسید و داری فارق التحصیل میشی تو کی این قد بزرگ شدی موچی من
+ ماماننن من موچی نیستم
خندید و موهام رو بهم ریخت _ تو هرقدر هم بزرگ بشی بازم موچی من میمونی
بلند شد رفت سمت در قبل از اینکه از اتاق بره بیرون بهم نگاه کرد
مامان: جیمینا بیا پایین باید صبحونه بخوری
+ باشه
مامانم بیرون رفت و من از تختم بلند شدم
رفتم سمت آینه قدی اتاقم و به خودم نگاه کردم
لبخند زدم و به سمت حموم رفتم سریع دوش گرفتم و از حموم بیرون اومدم
موهای طلاییم رو خشک کردم و اون ها رو حالت دادم و با پوشیدن بلیز آستین بلند مشکی و یه شلوار مشکی جذب و زدن عطر توت فرنگیم از اتاقم بیرون اومدم
((استایل جیمین))از پله ها اومدم پایین و به مادرم که با پدرم داشتن صبحانه میخوردن نگاه کردم با لبخند رفتم کنار مادرم نشستم که خدمتکار سریع صبحونه من رو هم آورد
پدر: جیمینا امروز فارق التحصیل میشی؟
+ بله پدر
لبخند زد و ادامه داد: خوبه پسرم خیلی برات خوشحالم
مامان: هردومون برات خیلی خوشحالیم
+ ممنونم مامان ممنونم بابا
صبحونه مو خوردم و بلند شدم
مامان: سیر شدی عزیزم؟
+ بله مامان
مامان: خوبه کیفت رو آماده دم در گذاشتم آب و ناهارت رو هم گذاشتم داخلش یادت نره قرص هات رو هم بخوری باشه عزیزم؟
+ باشه مامان
زنگ در زده شد و من با عجله رفتم سمت در
سریع کفشم رو آدیداسم رو پوشیدم
CZYTASZ
My Boyfriend and My Husband
Fanfictionاولاش کوکمین هستش ولی بعدش یکم ویمین میشه کاپل اصلیش کوکمینه ولی این وسط تهیونگ هم جیمین رو دوست داره پایان یافته