ャ゙رقیبャ゙

364 76 6
                                    


کاپل : چانسو
ژانر : مهیج ، اسمات 🔞

تا حالا به این فکر کردین که چه اتفاقی میفته اگه دو تا رقیب توی یه مثلث عشقی جذب هم بشن ؟ :)





_________________________________________


گره ی کراواتش رو شل تر کرد و بقیه ی لیوان شامپاین رو بی مهابا سر کشید. فضای مهمونی براش خفقان آور شده بود و دلش نمیخواست حتی ثانیه ای بیشتر وقتش رو اینجا تلف کنه.
پدرش کنارش ایستاده بود و داشت گپ تقریبا صمیمی ای رو با همسر نخست وزیر پیش میبرد و مدام به بهانه های مختلف قهقهه میزد و روی مغز چانیول بیشتر از قبل رژه میرفت.‌
لیوان شامپاین دیگه ای رو از سینی پیش خدمتی که داشت از کنارش عبور میکرد قاپید و یک سره بالا کشید.
×چانیول!
صدای هشدار دهنده ی پدرش توی گوشش پیچید.
×خودت رو کنترل کن پسرم. اصلا چرا اینجا وایسادی؟ برو ببین سویانگ کجا رفته. ناسلامتی قراره به زودی نامزد کنین...
چند ثانیه پوکر به پدرش نگاه کرد و همزمان که دستش رو به شیوه ی نظامی کنار سرش میگرفت، چشمهاش رو توی حدقه چرخوند.
+الساعه قربان!
و از همسر نخست وزیر و پدرش که با چشمهای گرد شده بهش نگاه میکردن دور شد و دنبال دختری گشت که قرار بود بقیه ی عمرش رو باهاش سپری کنه.
تشخیص سویانگ با لباس قرمز بلند و رژ لب به سرخی لباسش که حتی از قبل هم زیباترش کرده بود اصلا سخت نبود.
آب دهنش رو قورت داد و به سمتش رفت. داشت با طنّازی با یکی از دوستهاش حرف می زد و میخندید. لعنتی! این دختر به قدری زیبا بود که چانیول رو معذب میکرد!
وقتی به کنارش رسید ، گلوش رو صاف کرد و دستش رو به آرومی روی شونه ی برهنه و لطیفش گذاشت.
+سویانگ شی
سویانگ به طرفش برگشت و و با دیدنش لبخندی زد:
--چانیول شی
دستش رو به سمتش دراز کرد:
+میتونم افتخار یه دور رقص رو باهاتون داشته باشم؟
لبخند سویانگ عمیق تر شد و دست ظریفش رو روی دست چان گذاشت:
--افتخار برای منه
دست در دست هم به طرف پیست رقص رفتن و در حالی که چشم همه ی افراد توی سالن روشون بود، به آرومی شروع به رقصیدن کردن.
سویانگ حین رقصیدن، خیره به چهره ی جذاب چانیول، نا محسوس از جذبه ی همسر آینده اش به وجد اومده بود و نمیتونست لبخند محوش رو از صورتش پاک کنه. چانیول اما انگار که روی رقصشون تمرکز کرده بود و بیشتر به زمین نگاه میکرد تا سویانگ.
افراد توی سالن با تحسین به زوج جذابی توی پیست میرقصدن خیره شده بودن و هر از گاهی برای تمجید از اینکه چقدر به هم میان و شایسته ی همن ، دم گوش هم پچ پچ میکردن. تنها دختر رئیس جمهور و تنها پسر معاونش ، انگار که پیوندشون هم از لحاظ سیاسی جذابیت داشت و هم عاطفی‌ .
بین حضار اما فقط یه نفر بود که از این دید به قضیه نگاه نمیکرد و به حدی از رقص اون دو نفر عصبانی شده بود نزدیک بود لیوان توی دستش رو خورد بکنه. به قدری خشمگین بود و احساس تحقیر شدن میکرد که میتونست به تنهایی کل مراسم رو به آتیش بکشه. سویانگ...داشت توی آغوش یه مرد دیگه چه غلطی میکرد؟
انگار دنیا دور سرش می‌چرخید. باورش نمیشد اینطوری رکب بخوره و خر فرض بشه. پس دلیل اینکه این چند ماه اخیر باهاش سرد شده بود این بود؟
باشنیدن صدای زنی که میگفت چقدر به هم میان ، بیشتر آتیشی شد و لیوان توی دستش رو محکم روی میز کوبوند.
_دو کیونگسو نیستم اگه دوتا تونم از زندگی پشیمون نکنم!
هنوز هم نمیتونست باور کنه...توی ذهنش نمیگنجید که سویانگ به همین راحتی سه سال باهم بودنشون رو نادیده بگیره و بخواد با مرد دیگه ای ازدواج کنه.
قبل از این با خودش میگفت که شاید به اجبار خانوادش با اون مرد باشه اما، حالا با دیدن نگاه شیفته و لبخندهاش تعبیر دیگه ای میکرد!
اون پسره ی دراز عوضی...خیال کرده بود میتونه به همین راحتی دوست دخترش رو ازش بگیره و به خوبی و خوشی باهم زندگی کنن؟
نفس عمیقی کشید و کمی از شرابش رو مزه مزه کرد. شاید دیگه نمیتونست سویانگ رو برای خودش داشته باشه‌‌‌‌... این رو از خیلی وقت پیش متوجه شده بود و کم کم داشت باهاش کنار میومد. هرچی باشه اون یه شهروند عادی بود و سویانگ دختر رئیس جمهور....
اما غرورش بهش اجازه نمیداد به همین راحتی بذاره اون دوتا باهم خوش باشن. باید حتما درسی به هردوشون میداد...اول از همه اون پسر!
بلاخره بعد از چند دقیقه ، زوج ایده آل مراسم از پیست رقص خارج شدن و چانیول باز هم به طرف پدرش رفت و کنارش ایستاد.‌
با دیدن لبخند رضایتمد پدرش نفس عمیقی کشید و نگاهش رو ازش گرفت. خوب میشد اگه هرچه زودتر این مراسم لعنتی و کسل کننده تموم میشد.
جام شرابی رو از روی میز برداشت و مزه کرد. همون لحظه چشمش رو توی سالن گردوند و با دیدن یه جفت چشم درشت و عصبانی که بهش خیره شده بودن جاخورد.
+اون یارو چشه؟
پسری با موهای کوتاه و ابروهای کلفت ، که کت و شلوار کرمی رنگی پوشیده بود و چند میز اون طرف تر از چان ایستاده بود. چرا چهره اش انقدر به نظر چان آشنا میومد؟ مطمئن بود که قبلا جایی دیدتش اما نمیدونست کجا!
همون لحظه ای که چشم تو چشم شدن ، سو سریع نگاهش رو ازش گرفت و با حرص مشهودی از سالن خارج شد.
ابروهای چانیول بالا رفت و همونطور که به بیرون رفتن اون پسر نگاه میکرد زمزمه کرد:
+مشکلش چیه؟ انگار ارث باباشو خوردم!
--چیزی گفتی پسرم؟
+آ ..نه پدر چیزی نیست...فقط میخوام یکم هوا بخورم و برگردم.
شاید سر در آوردن از کار اون پسرک عصبانی بهونه ی خوبی بود تا از فضای کسل کننده ی اینجا خلاص بشه!
لیوانش رو روی میز گذاشت و به همون سمتی رفت که اون پسر از سالن خارج شده بود. اما خودش رو داخل سالن دیگه ای دید که به چند راهرو بزرگ منتهی میشد. عمارت بود یا اتوبان؟!
پوفی کشید و سرش رو خاروند. عمرا میتونست حدس بزنه اون پسر وارد کدوم راهرو شده!
کیونگسو که در واقع وارد هیچ کدوم از راهرو ها نشده بود و فقط در گوشه ای از سالن دور از چشم چان ایستاده بود ، با دیدنش وسط سالن پوزخندی زد تو دلش گفت :
_ینی اِنقد پیگیره که بخاطر یه چشم تو چشم شدن راه افتاده دنبالم؟ اوکی ...پس اگه انقد مشتاقه که زودتر حسابشو برسم ، منم دریغ نمیکنم !
بعد با قدم های خونسرد از جلوی چانیول عبور کرد و وارد یکی از راهرو ها شد . چون میدونست که چان دنبالش میاد!
همونطور که انتظار داشت چانیول هم به آرومی پشت سرش اومد و همون لحظه که میخواست کیونگسو رو صدا کنه تا ازش بپرسه قبلا کجا اونو دیده، کیونگ سر جاش ایستاد و به سمت چانیول چرخید . چان لحظه ای جا خورد اما به روی خودش نیاورد و با لبخند گفت :
+عذر میخوام ولی من قبلا شما رو...
اما با مشت محکمی که روی صورتش فرود اومد، حرفش توی دهنش ماسید .
+وات د فا..
بلافاصله با ضرب به دیوار راهرو چسبونده شد و کیونگسو در حالی یقه ی چان رو گرفته بود توی صورتش غرید:
_ فک کردی کشکه که همینطوری از راه برسی و بخوای باهاش ازدواج کنی؟ خیال کردی من اجازه میدم ؟؟؟
چانیول که تازه داشت از شوک بیرون میومد، سعی کرد دستهای کیونگسو رو از روی یقه اش کنار بزنه و به عقب هلش بده:
+تو دیگه کی هستی؟ شوخیت گرفته یا دیوونه شدی؟؟؟؟
دیدن نفرت و کینه ای که توی چشمهای کیونگسو موج میزد گزینه ی شوخی بودن کارهاش رو همون اول رد کرد.
_من کی هستم ؟ در اصل من باید بپرسم که تو کی هستی؟ به چه جرعتی نزدیک دوس دختر من شدی؟
چانیول خواست به عقب هلش بده اما این پسر نسبت به جثه اش زیادی زور داشت!
لب زد تا جوابی بده اما همون لحظه کیونگسو صدای نزدیک شدن قدم هایی رو شنید . پس همونطور که یقه ی چانیول رو گرفته بود ، در امتداد دیوار به سمت یکی از اتاق ها که درش باز بود هلش داد و تقریبا به داخل اتاق پرتش کرد. بعد خودش هم وارد شد و در روپشت سرش بست و قفل کرد .
چانیول که حالا تازه دلیل رفتار های اون پسر رو فهمیده بود، صاف ایستاد و همونطور که کتش رو صاف میکرد با پوزخند گفت:
+حالا میفهمم چته... پس تو دوس پسر سویانگی..‌یا بهتره بگم دوس پسر سابقش... چیشد؟ خیلی به غرورت برخورده که منو به جای تو انتخاب کرده؟
کیونگسو نفس عمیقی کشید و کتش رو در آورد.
آستین های بلوزش رو بالا زد و بعد خیلی ناگهانی دوباره به چانیول هجوم برد و خواست مشت دیگه ای رو حواله ی سمت دیگه ی صورتش کنه. اما اینبار مشتش قبل از اصابت ، توی دست بزرگ چانیول اسیر شد و بعد از شنیدن صدای پوزخند دوم چان، به عقب هل داده شد و روی زمین افتاد.
چان بلافاصله روی زمین نشست و روش خیمه زد . بعد مچ دستهای کیونگسو رو گرفت تا دیگه نتونه کاری بکنه‌.
+شاید خودت ندونی اما خیلی جوجه تر از این حرفایی که منو کتک بزنی .‌ مشت اولت هم چون ناگهانی بود بهم خورد‌ . پس فک نکن ... آخ..‌
با خوردن زانوی کیونگسو به شکمش لحظه ای نفسش از درد حبس شد. با دست کم گرفتن اون پسر اشتباه بزرگی کرده بود!
ناخودآگاه یکی از دستهاش رو از روی مچ کیونگسو برداشت و روی شکم خودش گذاشت.‌ سو هم از فرصت ایجاد شده استفاده کرد و با دست آزادش مشت دیگه به چان زد و باعث شد خون از بینیش جاری بشه .
اما انتظار مشتی که چانیول در جواب به صورت خودش زد رو نداشت و با سوزش شدید گونه اش چند ثانیه شوکه شد:
_حرومزاده!
چانیول اما بهش فرصت نداد حرکتی بکنه و با نشستن رو شکمش و محکمتر گرفتن مچ دستهاش ، اجازه ی هرجور حمله ای رو ازش گرفت:
+بهتر بود به جای گشتن دنبال مقصر و کتک زدن من ، دنبال ایرادات خودت میگشتی و به این فک میکردی که چرا تو رو ول کرده. ولی احمق تر از این حرفایی و به خودت جرئت دادی تا با من در بیفتی!
بعد صورتش رو به صورت کیونگسو نزدیک تر کرد، جوری که حالا نفسهای داغش روی گونه های کیونگ پخش میشد. خواست ادامه ی حرفش رو با جمله های طعنه آمیز دیگه ای بگه ، اما وقتی چشمش به لبهای کیونگسو از اون فاصله ی نزدیک افتاد ، و دوباره نگاهش رو به طرف چشمهای درشتش سوق داد، با فکری که به ذهنش خطور کرد لحظه ای خشکش زد .
+تو...فهمیدم ...بلاخره فهمیدم کجا دیدمت ! تو همون پسره ی توی گی باری!
کیونگسو که تا اون لحظه بخاطر نشستن چانیول روی شکمش تحت فشار بود و صورتش رو مچاله کرده بود، با شنیدن این حرف مات موند و چشماش گرد شد.
_چی؟!
+ تو همون پسری هستی که شیش ماه پیش توی گی بار مونلایت دیدم...حالا میفهمم چرا انقد به نظرم آشنا میومدی!
کیونگسو آب دهنش رو قورت داد و با تته پته گفت:
_چ..چرت و پرت نگو...من همچین جایی نبودم ...تو رو هم یادم نمیاد!
+آره...ممکنه تو منو یادت نیاد چون زیادی مست بودی...
بعد خیره به لبهای قلوه ای کیونگسو زمزمه کرد:
+اما من عمرا این لبها و طعمشونو از یاد ببرم!
چشمهای کیونگسو گرد تر شد و به یکباره دمای بدنش بالا رفت. حالا که صورت چانیول توی چند سانتی صورت خودش بود و اینطوری روش خیمه زده بود ، میتونست یه صحنه هایی رو به یاد بیاره‌ . و همین باعث میشد خون بیشتری به صورتش هجوم بیاره.
چانیول هم دست کمی از کیونگسو نداشت و با یادآوری اون شب حتی بیشتر گر گرفته بود. مخصوصا که همه چیز رو با جزئیات به یاد داشت.
صورتش رو نزدیک تر برد و به لاله ی گوش کیونگسو چسبوند و زمزمه کرد:
+مگه خودت نبودی که مست و پاتیل اومدی پیشم و گریه کردی که آبروت پیش دوس دخترت رفته و دیگه توی رابطه باهاش تحریک نمیشی؟ نکنه منظورت سویانگ بود؟ پس فک کنم جواب سوالتو گرفتی که چرا ترکت کرده!
خون توی رگهای کیونگسو باز هم از عصبانیت به جوش اومد و خواست جواب چانیول رو بده.
اما با مهر شدن لبهای چان روی لبهاش ، حرف توی دهنش ماسید!
بعد از چند ثانیه، چانیول برخلاف میلش لبهای داغش رو از لبهای سو جدا کرد و باز هم به گوشش چسبوند:
+بعدش من همینطوری اون لبای نرمتو بوسیدم.
دوباره لبهاش رو به لبای سو چسبوند و اینبار حرکتشون داد و با مکیدن لب بالایی کیونگسو بین لبهاش ، به بوسه اش شدت داد. اما باز هم ازش جدا شد و دم گوشش گفت :
+و تو با یه بوسه ی من به راحتی تحریک شدی!
لبهاش رو روی لاله ی گوشش کشید و نرم بوسید:
+بازم یادت نیست؟
یکی از دستهاش رو آرومی از روی مچ کیونگ برداشت و به طرف پایین تنه اش برد. با لمس عضو سخت شده ی کیونگسو نیشخندی زد و گفت:
+ دیدی ؟ حتی الانم تکرارش کردی ! اونشب‌.‌.. اگه گوشیت زنگ نمیخورد یهویی از بار نمیرفتی... کی میدونست قرار بود چه اتفاقایی بیفته!
کیونگسو که حالا همه چیز رو به یاد میاورد، آب دهنش رو قورت داد و به سختی زمزمه کرد :
_ تو یه عوضی..
اما حرفش رو ادامه نداد و با دست آزاد شده اش یقه ی چان رو گرفت و به سمت خودش کشید :
_امشب... گوشیم سایلنته...
اینبار خودش برای بوسیدنش پیش قدم شد و لبهاشونو به هم چسبوند.
چانیول با مکیدن زبون کیونگسو ، باعث شد ناخودآگاه ناله ای بکنه . اما شنیدن صدای ناله اش باعث شد دوبرابر بیشتر گر بگیره و بوسه شون رو شدیدتر و خشن تر بکنه.
چند لحظه بعد در حالیکه نفسی برای هیچ کدوم نمونده بود، به ناچار از هم جدا شدن .
چانیول دست راستش رو که هنوز مچ دست چپ کیونگسو رو گرفته بود از روش برداشت و به سمت یقه ی کیونگسو برد تا کراوات و دکمه ی بالای لباسش رو باز بکنه .
کیونگسو هم همینکار رو با دست راست خودش کرد و سعی کرد دکمه های چان رو باز کنه. اما با نشستن لبهای داغ چانیول روی گردنش ، تمرکزش رو از دست داد و حتی موفق به باز کردن یکیشون هم نشد!
چانیول بعد از چندین مک و بوسه که روی گردن سفید و نرم کیونگسو کاشت ، سرش رو بالا تر برد و لبهای خیسش رو دوباره به گوش حساس کیونگسو چسبوند.
+بیا بریم روی تخت...
کیونگسو که حتی متوجه تخت دونفره ی توی اتاق نشده بود ، سرش رو تکون داد و به کمک گرفتن دست چانیول ، از روی زمین بلند شد . اما به محض ایستادنش ، چانیول به سمت تخت هلش داد و باعث شد از پشت روش بیفته. کیونگسو تک خنده ای کرد و خیره به چانیول که داشت کتش رو در میاورد گفت:
_عوضی...
چانیول همونطور ایستاده کتش به گوشه ای پرت کرد و بعد از پاک کردن خون دماغش با آستی بلوز ،شروع کرد به باز کردن دکمه های خودش‌ .‌
کیونگسو در حالیکه همونطور روی تخت دراز کشیده بود ؛ به عضله های چانیول که حتی از زیر بلوز سفید رنگش هم مشخص بود خیره موند:
_چرا ... چرا میخوای باهاش ازدواج کنی؟
چانیول آخرین دکمه ی لباسش رو هم باز کرد و بلوزش رو بعد از در آوردن، مثل کتش به کناری انداخت. بعد بدون جواب دادن به سوال کیونگسو ، دوباره روش خیمه زد و لبهاشون رو به هم چسبوند‌. بعد از یه بوسه ی خیس و پر ولع دیگه ، بقیه دکمه های لباس سو رو باز کرد و لبهاش رو به آرومی به نوک سینه اش چسبوند. اما اقدامی برای بوسیدنش نکرد و به جاش توی همون حالت جواب کیونگسو رو داد:
+چرا میپرسی؟ دلیل من برات مهمه؟
قبل از اینکه کیونگسو جوابی بده ، زبونش رو به آرومی روی نیپلش کشید و باعث شد سو آهی بکشه :
_لعنت بهت!
پوزخندی زد و کل نیپلش رو به دهنش کشید و با دستش اونیکی رو فشار داد:
+خیلی بد دهنیا
کیونگسو آخ بلندی و دستش رو لای موهای چانیول فرو کرد...
_فاک یو!
چانیول خندید و نوک سینه ی دیگه اش رو هم چند بار بوسید . بعد سرش رو پایین تر برد تا به بوسه هاش رو به شکمش منتقل کنه.
+چقد روی بدنت خال داری... لعنتی...این نقطه ضعفمه!
روی دونه به دونه ی خال های شکمش رو با بوسه هاش خیس کرد تا اینکه به شلوارش رسید.
دکمه و زیپ شلوارش رو به سرعت باز کرد و با یه حرکت شلوار و شرتش رو باهم از پاش در آورد و به کناری انداخت.
با دیدن چهره ی سرخ شده ی کیونگسو خندید و خودش رو بالا کشید تا دوباره ببوستش. بعد از اینکه به اندازه ی کافی با زبون های هم کشتی گرفتن ، لبهاشون از هم جدا شد و چانیول پیشونیش رو به پیشونی سو چسبوند. همزمان که دستش دور عضو کیونگ حلقه میشد زمزمه کرد:
+ اسمت رو بهم بگو-
کیونگسو بخاطر لمس شدن عضوش ، دستش رو مشت کرد و کمی کمرش رو از تخت فاصله داد. بعد در حالی که لبش رو گاز میگرفت جواب داد:
_به نظرت برای پرسیدن این سوال یکم دیر نیست ؟
با مکیده شدن گردنش و حس حرکت دست چان روی عضوش ، ناله ای کرد و ادامه داد:
_کیونگسو...اسمم کیونگسوعه...
وقتی دست چانیول به اندازه ی کافی از پریکامش خیس شد ، عضوش رو رها کرد و بعد از خیس کردن انگشتهاش با آب دهنش ، دستش رو به سمت ورودیش برد:
+خب کیونگسو...فک نکنم تا حالا با یه مرد انجامش داده باشی مگه نه؟ اونبار خودت توی گی بار بهم گفتی...
کیونگسو با حس ورود یکی از انگشت های چان به داخل بدنش ، آخ بلندی گفت و دستش که داخل موهای چان فرو برده بود رو مشت کرد:
_ف..فاک...نه ...تا حالا انجامش ن...
با اضافه شدن یه انگشت دیگه اش ، حرفش رو قطع کرد و لب ملتهبش رو گاز گرفت تا فریادش به هوا نره!
چانیول با دیدن تحت فشار بودنش لحظه ای پشیمون شد و خواست دستش رو بیرون بکشه:
+خیلی درد داره؟ معذرت میخوام ...فک نکنم اینجا هیچ لوب یا روان کننده ای ...
با قرار گرفتن لبهای کیونگسو روی لبهاش خفه شد و وقتی دست کیونگسو روی دستش قرار گرفت تا مانع از متوقف شدنش بشه ، وسط بوسه خندید.
کیونگسو علاوه بر درد وحشتناکی که داشت ، به هیچ وجه دلش نمیخواست انگشتهای بلند و لارج چانیول ازش خارج بشن.
چانیول شروع به حرکت دادن انگشتهاش کرد و باعث شد ناله های هات کیونگسو توی دهنش بپیچه و بیشتر از قبل تحریکش کنه. لعنتی . حتی لمس گرما و تنگی دیواره هاش با انگشتش باعث میشد از خودش بیخود بشه.‌
وقتی انگشت های بلندش بلاخره به نقطه ی حساس کیونگسو برخورد کرد ، دیگه نتونست به بوسه ادامه بده و بلند گفت:
_آههه...فاک ... همونجا...دقیقا همونجا...
چانیول که با صدای ناله های سو حتی بیشتر از قبل گر گرفته بود، نیشخندی زد و با انگشتهاش چند بار دیگه به همون نقطه ضربه زد. اما بعد خیلی ناگهانی دستش رو بیرون کشید و باعث شد کیونگسو به خاطر حس خالی شدن درونش بیقرارتر بشه.
چانیول دستش رو به دکمه ی شلوار خودش برد و بعد از باز کردنش نفس راحتی کشید. این چند دقیقه ی آخر زیادی تحت فشار بود‌ .
کیونگسو آب دهنش رو قورت داد و سعی کرد نگاهش رو از پایین تنه چانیول بگیره و به صورتش بدوزه.
_تو چی ؟ اسمتو بهم نگفتی...
چانیول بلاخره از شر شلوار و شرتش خلاص شد و درشون آورد. بعد لبخند شیطنت آمیزی زد و در حالیکه پاهای کیونگسو رو از هم باز میکرد و بینشون قرار میگرفت گفت:
+چرا اتفاقا گفتم... یادت نیس؟
سرش رو جلو برد و لبهاش رو روی رون داخلی و سفید کیونگسو کشید. بعد ملتهبانه روی جای جای پاهاش بوسه هایی کاشت و دقیقا مثل بالا تنه اش مارکشون کرد.
_آه...بهت که گفتم... یادم نمیاد...
چانیول بلاخره از رون های نرم و وسوسه انگیز کیونگسو دل کند و صاف ایستاد تا عضوش رو روی مدخل کیونگسو تنظیم کنه :
+حیف شد‌...چون دیگه قرار نیس اسممو بهت بگم.‌.. باید خودت به یاد بیاریش!
این رو گفت و دیکش رو روی سوراخ ملتهب کیونگسو کشید تا بیشتر بیقرارش کنه.
_ تو یه آشغالِ...
با وارد شدن ناگهانی عضو چانیول به بدنش ، حرفش رو قطع کرد و بلند تر از هر دفعه ی دیگه ناله کرد. چانیول با حس لذت فوق العاده ای که بهش منتقل شده بود هیسی کشید و چشمهاش رو بست . لعنتی...انگار دیواره هاش اون رو به داخلشون میکشیدن...مثل یه سیاهچاله!
خواست کم کم عضوش رو حرکت بده تا این حس فوق العاده دوبرابر بشه . اما چون نمیخواست صدای کیونگسو به بیرون از اتاق بره و رسواشون کنه ، خم شد و لبهای داغ و ملتهبش رو بار دیگه به دهنش کشید و بعد به آرومی خودش رو حرکت داد.
کیونگسو پاهاش رو دور کمر چانیول حلقه و دستهاش رو هم روی شونه هاش گذاشت و فشار داد.
وقتی عضو چان بیشتر داخل بدنش شد ، فشار ناخن های کوتاهش رو روی شونه های عضله ای چانیول بیشتر کرد:
_آهههه...فاک...
چانیول هم زمان که سرعت ضربه هاش رو بیشتر میکرد ، دو تا دستش رو روی نوک سینه های کیونگسو گذاشت و با انگشت های دستش تند تند و دایره ای ماساژشون داد. خودش هم با بیقراری بوسه های خیس و خشنی رو روی خال های ترقوه ها و گردنش میکاشت. تا جایی که پوست سفید کیونگسو حالا دیگه فقط سرخ یا بنفش دیده میشد!
هیچ کدومشون نفهمیدن که چقد گذشت ، اما بعد از اینکه چانیول برای چندمین بار محکم به نقطه ی حساس کیونگسو ضربه زد ، سو لبهای خیس و ملتهبش رو که حالا به کبودی میزد از لبهای چان جدا کرد و گفت:
_من...آخ...من دارم میام...
+منم همینطور...
و چند ضربه ی آخر رو محکم تر از قبل زد طوری که حتی تخت هم همراه باهاشون تکون میخورد ...
تا اینکه چند ثانیه بعد شکم خودش از کام کیونگسو خیس شد و حفره ی کیونگسو از کام چانیول...
بی حال و در حال نفس نفس زنان کنار کیونگسو دراز کشید و برخلاف انتظار سو در آغوشش گرفت و گوشش رو لطیف و طولانی بوسید .
بعد کبودی گونه اش رو که خودش با مشت به وجود آورده بود، با انگشت شصتش نوازش کرد و با صدای بم و کلفتش که برای سو توی اون لحظه بیش از حد دلنشین به نظر میومد زمزمه کرد:
+باورم نمیشه همین الان با رقیب عشقی خودم خوابیدم!
کیونگسو در حالی که چشم هاش رو از خستگی بسته بود ، خندید و گفت:
_منم همینطور...این خیلی مسخره اس...
چند ثانیه در سکوت گذشت تا اینکه چانیول دوباره گفت:
+کاش شیش ماه پیش اون گوشی کوفتیت زنگ نمیخورد...
کیونگسو چشمهای خمار شده اش رو باز کرد و سرش رو به طرف چانیول چرخوند:
_اونموقع چی عوض میشد؟
+نمیدونم ... شاید چیزی توی زندگی هامون عوض نمیشد ... ولی حداقل این حس رو زودتر تجربه میکردیم...
لبهای کیونگسو کم کم به لبخند قلبی ای باز شد و نگاهش رو به چشمهای قهوه ای و زیبای چانیول دوخت. چرا زودتر متوجه اینهمه زیباییش نشده بود؟
_تو...خیلی دراماتیک تر از اون چیزی هستی که به نظر میای...
ابروهای چانیول بالا رفت و با تعجب خندید:
+من دراماتیکم؟ مطمئنی ؟
لبخند کیونگسو با دیدن چشمهای درشت شده اش پررنگ تر شد . سرش رو به نشانه ی مثبت تکون داد و باعث شد چانیول بیشتر بخنده. اینطوری حتی دوس داشتنی تر هم به نظر میرسید.
+تو بخواب . من تمیزمون میکنم.
وقتی لبخند رضایتمند کیونگسو رو با همون چشمهای بسته اش دید ، وسوسه شد و یه بار دیگه کوتاه بوسیدش. لبهاش خیلی اعتیاد آور بودن!
از جاش بلند شد و از حموم حوله ای آورد تا شکم کیونگسو رو پاک کنه. ولی وقتی برگشت دید که خیلی وقته به خواب رفته .
بعد از پاک کردن خودش و خاموش کردن چراغ ، دوباره کنار سو دراز کشید و پتو رو روی هردوشون کشید.
...
با تابیدن نور خورشید مستقیم به داخل چشمهاش ، اخمی کرد و یه دستش رو جلوی چشمهاش گرفت . دست دیگه اش رو اما روی تخت کشید و با حس خالی بودن جای کنارش اخمش عمیق تر شد و چشمهاش رو باز کرد.
سر جاش نشست و نگاهش رو توی اتاق چرخوند. رفته بود؟!
نگاهی به ساعت مچیش انداخت .ساعت یازده صبح بود!
+فاک...معلومه که میره !آخه مگه خرسی که تا الان خوابیدی پارک چانیول؟
با اعصاب خوردی پتو رو از روش کنار زد و از تخت پایین اومد. در حالی که لباسش رو میپوشید به اطرافش نگاه کرد .
+اینجا اتاق کیه اصلا؟ حالا چطوری برم بیرون و منو نبینن؟
بعد از پوشیدن لباسش جلوی آینه رفت تا موهاش رو مرتب کنه. اما با دیدن پنبه ای که توی یکی از سوراخ های دماغش بود ابرو هاش بالا رفت. کم کم لبخندی روی لبهاش نشست :
+چقد به فکر! حتی خونشم پاک کرده...
اما با فکری که به ذهنش رسید لبخندش کم کم محو شد و به جاش اخمی لای ابروهاش نشست.
+حالا چطوری پیدات کنم کیونگسو... اگه مثل دفعه ی قبل آب بشی بری تو زمین و دیگه نتونم پیدات کنم چی ؟ ...یعنی باید باید از سویانگ بپرسم ؟ ...نه.. این زیادی ضایعست...
همونطور که این افکار توی مغزش جولان میداد کتش رو پوشید و دستش رو داخل جیبش کرد تا ببینه وقتی دیشب به کناری پرتش کرد گوشیش نشکسته باشه!
اما با کارتی که به دستش خورد ابروهاش بالا رفت و از جیبش درش آورد.
یه طرف کارت یه شماره نوشته شده بود و طرف دیگه یه متن با یه دستخط به شدت زیبا:
_بهم زنگ بزن. میتونیم باهم در مورد سویانگ حرف بزنیم :)
پ.ن: از پنجره بیرون برو . ارتفاعش کمه و گیر نمیفتی.مواظب خودت باش پارک چانیول!
















CHANSOO Oneshot Book (فارسی)Where stories live. Discover now