After story 1-sleeping time!

1.1K 167 6
                                    

جونگکوک و تهیونگ باهم به سئول رفتن، هردوی اون ها تو یک دانشگاه بودن،و حتی تهیونگ یکی از کلاس هاش با جونگکوک بود.تمامی از کلاس هاشون از اول ترم تا الان از هشت صبح تا هشت شب بود.طوری که حتی زندگی‌ جنسیشون هم تحت تاثیر این روند بود.
هفته ای یکبار سکس اون هم فقط روزهای یکشنبه!شاید عجیب به نظر میومد اما واقعا دو پسر تو بدترین شرایط ممکن بودن.هردو درگیر دانشگاه بودن و هردو خیلی کم وقت خالی داشتن.
امروز هم مثل روزای دیگه بود با این تفاوت که کوک دوتا امتحان سخت داشت و با اینکه مطمئن بود نمره خوبی میگیره اما باز هم بیخوابی به سرش زده بود.ساعت بعد از یک نصف شب بود و جونگکوک نمیتونست بخوابه،دو ساعتی بود که تلاش میکرد بخوابه،اما انگار یه چیزی ذهنش رو مشغول کرده بود.اون تو آغوش گرم مردش بود و دلیلی برای نگرانی نداشت اما با این حال باز هم خواب به چشم هاش نمیومد.
جونگکوک بعد از اینکه امید به حل مشکلش اونم‌ به
تنهایی، از دست داد،با ناله ای شونه پسر بزرگتر رو
تکون داد:«تهیونگی...ته بیدار شو.»
دوست پسرش چیز نامفهومی زمزمه کرد و بعد بیشتر سرش رو توی بالشتش فرو برد.چشم هاشو با بی میلی تمام باز کرد.نگاهی به ساعتی که کنار تختشون بود انداخت:«کوک،ساعت یک بعد از نصف شبه،چرا نمیخوابی؟!»
لب های پسر کوچکتر آویزون شدن:«نمیتونم،خوابم نمیبره!»
تهیونگ بهش نگاهی انداخت و با نیشخندی گفت:«بستن چشم هات رو امتحان کردی، بیبی؟!»
پسر کوچکتر نگاه ترسناکی بهش انداخت و گفت:«میدونی چی شد؟!خوب شد گفتی چون اصلا به فکر خودم نرسیده بود!»
دوست پسرش با ملایمت خندید،گونش رو نوازش کرد و دستش رو به روی لب های کوک رسوند.
کوک سرش رو به قفسه ی سینه تهیونگ چسبوند، اروم زیر لب زمزمه کرد:«همش دارم به این فکر میکنم چقدر فوق العاده ای!»
چهره تهیونگ سرخ شد اما چیزی نگفت.در واقع انتظار شنیدن چنین چیزی رو نداشت، کوک دوباره سرش رو بالا آورد و ادامه داد:«هستی،تا حالا بهت گفتم چقدر چشماتو دوست دارم!؟»
تهیونگ لبخندی زد و دوست پسرش ادامه داد:«خب،من عاشق چشم هاتم!»
اینبار تهیونگ بوسه ای روی موهای کوک‌گذاشت:«منم عاشق توام!»
-«میدونی دیگه عاشق چیم!»
پتوی روشون تکونی خورد،تهیونگ اروم پاهاش رو تکون داد و پسر کوچیکتر رو به سمت خودشون کشید،زانوهاشون بهم برخورد کردن اما هیچکدوم اهمیتی ندادن.
+«چی؟!»
-«میتونم تموم شب رو بهت خیره بمونم!»
+«منم همینطور!»
-«میدونستی یه خال روی دماغت داری؟دقیقا بغل نوکش، بامزه است.»
پسر بزرگتر خندید:«هیچ وقت انقدر از نزدیک به خودم نگاه نکردم!»
-«من کردم!»
دستش رو نوازش وار روی لب های کوک کشید و گفت:«توام یه خال داری،دقیقا اینجا زیر لب پایینت!»
-«به نظرم بیخوده!»
+«به نظر من خیلی شیرین،طوری که هربار دلم میخواد علاوه بر لب هات اون رو هم ببوسم.»
خم شد و بوسه ای بر روی لب های پایین کوک گذاشت، طوری که با اون خال کوچولو برخورد داشته باشه.انگار ایندفعه نوبت کوک بود تا از خجالت سرخ بشه.
-«طبیعیِ یکی رو انقدر دوست داشته باشی؟!انقدر که ممکن باشه قلبت هر آن منفجر بشه و از داخلش ربان های رنگی رنگی بریزه بیرون؟!»پسر کوچیک با جدیدیت پرسید اما سینه تهیونگ از خنده لرزید و با شیطنت گفت:« به نظر میاد ساعت یک نصف شب بیشتر از هروقت دیگه ای لاس میزنی و واو!میدونی چیه؟! فکر میکنم وقتش نوبت برداری کنم تا بعدا یادت بمونه!»
جونگکوک با ناله کلافه ای ادامه داد:«بدجنس!اما هیونگ،جدی درکت نمیکنم.خب تو جذابی باشه،قبول دارم ولی در عین حال خیلی سافتی!مطمئنی واقعی هستی؟!»
چشم های تهیونگ با شیفتگی برق زدن:«تقریبا شصت درصد!»
کوک خودش رو بیشتر به اغوش تهیونگ چسبوند:«به نظرم مثل یه خرسی،از بیرون وحشی به نظر میای!اما داخلت نرم و بغلی!ته خرسه من!»
+«گوکی خرگوش من!»
نیازی نبود هیچکدوم حرفی بزنن،ارامش و سکوتی که بینشون بود،خودش هزاران حرف رو بیان میکرد.
+«باید بخوابیم بیبی،صبح کلی کار داریم!»
-« اره،کلاس های مختلفت با اون دانشجوهای مسخره تر .دارم فکر میکنم انتقالی بگیریم یه جای کوچکتر،بده که انقدر چشم روته!»
+«چطوریه که کیم کوکی خرگوشه یهویی تبدیل به یه هیولای بزرگ میشه!»
-«شاید چون،شکارچیای زیادی هستن که میخوام ته خرسه رو از دست این اقا خرگوشه دربیارن!»
بازهم سکوت کردن،بوسه گرمی که کیم جونگکوک روی لب های کیم تهیونگ گذاشت نشانه خاتمه حرف هاشون بود.
-«دوست دارم اقای کیم!»
+«باشه!»
کوک با ارنج به پهلوی تهیونگ زد، و پسر بعد از خنده ای که به زور قورتش داده بود جواب داد:«منم دوست دارم اقای کیم خرگوش.!»
~~~~~~~~~~~~~
بچه ها سلام،افتر استوری داره😂❤️
اون یکی بوکامونم ببینید(وی خوددرگیری داشته و ناگهان جدی‌ می شود😐😐😐)
ووت و کامنتم بدین.با تچکر بوس🥺❤️

teacher's Candy 🍭Donde viven las historias. Descúbrelo ahora