Part 5

72 23 9
                                    

دامیانو خیابون ریوالی رو با سرعت زیاد پایین میره. تو ترافیک ویراژ میده و وقتی سرعتش رو زیاد میکنه، دست های اتان رو دور کمرش محکم تر حس میکنه.

لبخند محوی میزنه. پشت چراغ قرمز وایمیسته سرشو یکم سمت اتان میگیره "تو خوبی؟" صداش تو کلاه ایمنی میپیچه.

اتان که دماغش قرمز شده بود اروم خندید و گفت "آره .. من خوبم." دامیانو متوجه شد که خودشم درحال خندیدنه.

ساندرین همیشه با بی تفاوتی روی موتور به دامیانو نگاه میکرد و انگار به سختی میتونست نظرش رو نسبت به دست فرمون اون مخفی کنه.

پسر رُمی با صدای بلند داد میزنه و میخنده و موهای بلندش تو هوا پخش میشه، و گاهی اوقات وقتی دامیانو فرمون رو کج میکنه تا به ماشین هایی که از خیابون های فرعی بیرون میان برخورد نکنه، اتان داد میزنه: "اوه گاد! گاد! گااااد!"

دامیانو، اتان رو از خیابون های شلوغ به سمت خیابون های فرعی میبره، از روی پل تورنل ویراژ میده، بعد به جزیره 'ایل سن لویی' میرونه تا جایی که اتان بتونه رودخونه رو که زیر پاش میدرخشه رو ببینه.

اونا اطراف پل اسقف اعظم دور میزنن و اتان میتونه کلیسای نوتردام رو که در تاریکی شب نورپردازی شده رو ببینه و ناودان های کلیسا که بصورت سایه ای به شکل صورت از برج های گاتیک اون دیده میشدن.

اتان پشت دامیانو احساس ارامش میکرد و گاهی به بهونه ترسیدن خودش رو بیشتر به دامیانو میچسبوند و حس ارامش رو به خودش تزریق میکرد .. و گاهی عطر موهای اون که کمی از زیر کلاه بیرون اومده بودن رو استشمام میکنه و هزار بار تو دلش ارزو میکنه که کاش حداقل میتونست اونارو نوازش کنه ..

ناخواسته اتان کم کم داشت به اون وابسته میشد و عاقبت کارش مشخص نبود .. ولی میشد فهمید که دامیانو ازین وابستگی بو برده و بجای فاصله گیری بیشتر خودش رو به اتان نزدیک میکرد ..

دامیانو یه پسر استریته ..البته که هست ..و این کارایی که ازشون بروز داده میشه دور از انتظار بود .. اینکه اون، اتان رو یچیزی بیشتر از یه غریبه که تازه سرشو به زندگیش کج کرد بود و یه راست داخل قلبش نفوذ میکرد .. عجیب بود ..

قبل ازینکه اتان بتونه نفس بکشه، اونا دوباره تو جاده ان. در خیابون شانزه لیزه حرکت میکنن، لا به لای ماشین ها حرکت میکنن و برای عابرینی که از پیاده رو وارد خیابون میشن بوق میزنن.

در یک نقطه دامیانو سرعتش رو کم میکنه و به بالا اشاره میکنه تا اتان طاق پیروزی رو ببینه. دامیانو احساس میکنه که هرچی بیشتر میرونه اتان از موتور سواری لذت بیشتری میبره. شستش رو بالا میبره و اتان هم در پاسخ شستش رو بلند میکنه.

با سرعت از روی یه پل حرکت میکنه و از روی رودخونه رد میشه، از لا به لای اتوبوس ها و تاکسی ها عبور میکنه و به بوق راننده ها اهمیتی نمیده، تا زمانی که به جایی که میخواد میرسه.

TrappolaWhere stories live. Discover now