Part Eight

2.7K 221 13
                                    

(تهیونگ)

بعد این ک با هیونگ جدیدم تولدم و گرفتیم خیلی خوشحال شدم
اقای ارباب تو اتاقش رفت و من خیلی خوشحال شدم ک تو تولدم نیست و خیلی ناراحت شدم ک برای لیتلیم کادو گرفته فقط درسته ک از من بدش میاد پس باید از لیتلیم بدش بیاد

اها لیتلی من تازه فهمیدم میرم تو لیتلی من نمیفهمیدم چیه اربابم ک گفتم نفهمیدم دیگه وقتی هیونگم گفت فهمیدم

تقریبا یک ساعت قبل ک تولدم تموم شد وقتی اومدم تو اتاق رفتم حموم و الان دیگه اينجوری نبودم (منظورش پریوده)

خیلی خسته بودم تقریبا آخر شب بود و داشتم میترسیدم

از رو تخت بلند شدم و عروسکم و دست گرفتم یه حالتی بهم دست داد

(سوم شخص)

+شلام من اشمم ته ته هست تو اشمت سیه (سلام من اسمم ته ته هست تو اسمت چیه)

+اشمت تاتاست چ اشم کشنگی  (اسمت تاتاست چ اسم قشنگی)

+اشم منم کشنگه
ملسییییی

+منم دالم میتلسم

همینجور ک مثلا عروسکشم باهاش حرف می‌زد رفت سمت اتاق اربابش

بدون در زدن وارد شد و با اتاقی رو به رو شد ک نیمه روشن بود

رفت رو تخت و رو شکم اربابش ک ب کمر خوابیده بود نشست و بالا پایین میپرید

(جونگکوک)

با حس چیزی رو شکمم ک بالا پایین می‌پرید بیدار شدم تهیونگ بود و احتمال میدادم رفته تو لیتلی چون وقتی تو لیتلی نیست حتی جرعت این و نداره ک تو چشمام نگاه کنه

دو تا بازوهاش و گرفتم و انداختمش رو تخت ک جیغش رفت هوا

_هیشش هیشش الان هیونگم بیدار میشه

رو ی دست خوابوندمش ک اگه می خواستم بغلش کنم صورتش میرفت تو سینم

بغلش کردم ولی اینقدر وول خورد ک از بغلم در اومد و درباره اومد روم نشست

ولی ایندفه جای بدی نشست دقیقا رو دیکم اینقدرم داشت وول می‌خورد ک دیکم کم کم داشت بزرگ میشد

دوباره از بازوش گرفتم و انداختمش رو تخت و خودمم رفتم روش و ی چشم غره رفتم ک سریع چشماش پر از اشک شد

+بلو اونول(برو اونور)

و بعدش قطره های اشک بود ک از چشماش اومد پایین

رو تخت نشستم و اونم بلند کردم و بغلش کردم

_چرا داری گریه میکنی ها الکی گریه نکن لوس

تقلا می‌کرد ک از بغلم در بیاد و هی خودش و اینور و اونور می‌کرد

خب اون فقط ی بچه بود و مطمئنن زورش ب من نمی‌رسید و منم خیلی راحت گرفته بودمش

My lovely tae tae (kookv) Donde viven las historias. Descúbrelo ahora