یارن دختر ۲۴ ساله ای بود که با پدر و مادرش درون واحدی تقریبا بزرگ در طبقه ی دوم زندگی میکرد
مادرش معلم بود و پدرش شرکت خصوصی خودش رو داشت و یارن دانشجوی پزشکی بود
از اون رشته متنفر بود اما هیچکس این رو نمیدونست حتی خودش
خودش نمیفهمید حین خوندن اون درس ها هیچ علاقه ای از خودش نشان نمیده و در عوض موقع کشیدن یک طرح تتوی خاص برای دوستش خلاقیت و توجهش فوران میکنه
خودش نمیفهمید که برای پاس کردن اون درس های سخت داره با قرص آرام بخش خودش رو خفه میکنه و در عوض موقع نوشتن یک داستان کوتاه تمام اضطرابش کم میشه
دفتر نقاشی و نوشته هاش رو زیر تخت پنهان میکرد و شبها کابوس کسی شبیه خودش رو میدید که از زیر تخت بیرون می اومد و با چشم هایی سرخ از گریه و موهایی بلند و دست هایی رنگی جیغ میکشید " میخوام بیام بیروووون"
چشم هاش رو باز کرد و بدون پلک به سقف زل زد
صورتش از عرق خیس بود پیراهن بلندش هم همینطور
پاهای برهنش رو به زمین رسوند و روی تخت نشست
" اینا دیگه چین ؟ جای درس خوندن این نقاشی های مزخرفو میکشیدی"
کاغذ ها در دست مادرش مچاله شده بودن و روی زمین نشسته بود
انگار جعبه ای که نمیدونست چرا پنهانش میکنه رو پیدا کرده بود
زن نوشته هایی که یارن هیچ علاقه ای نداشت کسی محتواشون رو ببینه با چشمش دنبال میکرد
"این چیزای کثیفو تو نوشتی؟ "
یارن فکر کرد که مادرش تحت تاثیر اپیدمی احوال اشفته ای داره چرا که همسرش هم زخمی به خونه برگشته بود و حالا فهمیده بود تنها امید زندگیش دخترش یک جعبه ی بزرگ کاغذ باطله داره
اما چرا مادرش داشت ناپدید میشد؟
تصویرش کمرنگ و کمرنگ تر و اتاق مرتبش داشت بهم ریخته میشد
یعنی مادرش توهم ناشی از قرص های آرامبخش بود؟ یا..
نگاهش روی تخت پر خون عریض شد و با وحشت به سمت در بسته دوید
در قفل بود و شکسته
قفل رو باز کرد و خودش رو در پذیرایی انداخت
همه جا لکه های خون پیدا بود
دست و پایی بریده و آشنا رو درون آشپزخانه دید
و یک هیولای عظیم که به سمتش چرخید
اگر اون دست و پای مادرش بود پس اون هیولا... پدرش بود؟
جیغ زد و وحشت زده خودش رو از خانه بیرون انداخت
حواسش به خون خشک شده ی روی چانش و سرخی روی پیراهنش نبود و تنها با موهایی روی گردن ریخته و خیس ار عرق در طول راه رو میدوید
هیولایی به سرعت رعد از دور به سمتش اومد و بوش کرد
نفسش حبس شد
زمزمه اش رو میشنید " تلاش ...دارم تلاش میکنم...ماریا ببین...ماریا...تلاش"
بی حرکت ایستاد تا هیولا ازش دور بشه و شد گویا اون هیولا به دنبال قربانی نبود به دنبال تلاش بود .
به سمت راه پله ها دوید
سرش گیج میرفت و خودش رو از پله ها پایین میکشید
نگاهش تاریک شده بود شکمش داشت دو نیم میشد
توی سرش کسی حرف میزد " دارم میام بیرون"
انگار شمشیری اون رو از شکم تا فرق سر نصف کرده بود و هر نیمه یک شخص داشت
شخصیتی که زمزمه میکرد " من یارن واقعی هستم " و شخصیتی که خطاب به دیگری پاسخ میداد " اما من جایگاه خوبی توی جامعه براش میسازم"-------------------------------------------
نوشته شده برای : SunsetinWonderland
DU LIEST GERADE
چالش سریال Sweet Home
Horror‼ توجه : برای خوندن این مجموعه نیاز نیست سریال رو دیده باشید.