┨Chapter 8├ Let's do it! (بیا انجامش بدیم)

450 173 133
                                    


صدای پاشنه های کفش مشکی مردونه اش توی راهروی آخرین طبقه ی بیمارستان پیچیده بود. منشیِ قدیمی رئیس بیمارستان با دیدن دکتر سلامی کرد و کیونگسو برای جواب سرش رو بالا و پایین کرد.

+ پروفسور" هان" هستن؟
_ بله. لطفا چند لحظه صبر کنید.
منشی بعد از اطلاع دادن به رئیسش، به مرد اجازه ورود داد.

با ورود به اتاق نگاهی به آلفای پیر انداخت که با چشم های ریز شده بهش نگاه می کرد. اون مرد ازش متنفر بود و این رو اوایل شروع کارش در اونجا بهش فهمونده بود ولی با بیشتر شدن آوازه ی بتا و همزمان بیشتر شدن اعتبار بیمارستان، سعی کرده بود این احساسات رو مخفی نگه داره.

اون پیرمرد و چند تا از دکترهای تحت فرمانش، تو این مدت سعی داشتن تو کارش ایراد پیدا کنن تا بنابر قوانین بتونن با سلب پروانه طبابتش اون رو اخراج کنن. هر چند که اون ها به هیچ وجه تمایلی به استعفا دادن اون دکتر جوان نداشتن چون مسلماً با رفتن دکتر به یه بیمارستانِ دیگه، شهرت اون بیمارستان بیشتر میشد! قرار نبود اون آلفا توی رقابت بین بیمارستان ها پیشتازیش رو از دست بده!

_ برای چی اینجایی جراح دو؟
+ مرخصی می خوام پروفسور.
یکی از ابروهای خاکستری شده ی مرد بالا پرید : چند روز؟

کیونگ نگاهی به پنجره نیمه باز انداخت تا تصمیم نهاییش رو بگیره.
+ فکر کنم یک ماه کافی باشه.

پروفسور هان جا خورد. این اولین بار بود که یکی از جراحانش همچین مرخصیِ طولانی ای رو خواستار بود.
_ مشکلی پیش اومده؟ این تایم زیادیه ...

+ مشکلی نیست. فقط باهاش موافقت کنید.
آلفا پوزخندی زد. این پسر چطور جرئت می کرد که دست به سرش کنه؟
_ نمیشه. کلی بیمار تو نوبت جراحی مغز و اعصاب هستن و سر بقیه دکترها هم شلوغه.

+ من در حال حاضر هیچ مریضی ندارم که احتیاج به عمل اورژانسی داشته باشه و همچنین تا دو روز آینده هم توی بیمارستان هستم که عمل های غیر اورژانسیمو جلو ببرم اما هر چقدر موند بهشون تک به تک میگم که من نمیتونم انجام بدم و بهتره پیش جراح دیگه ای برن. اگه شما رضایت نمی دید و بهونه اتون بیمارها هستن، اوکی مشکلی نیست، من همینجا براتون نامه استعفام رو می نویسم و تحویلتون میدم.

نگاه تیزش رو روی صورت بر افروخته ی پیرمرد نگه داشت و با آرامش ادامه داد : البته خودمم تازگیا حس می کردم حجم کاریم سنگین شده، شاید یه بیمارستان خلوت تر برام محلِ کارِ بهتری باشه.

با اتمام حرفش جلوتر رفت. روی میز رئیس خم شد تا برگه ی سفیدی برداره و همزمان خودکارش رو از جیب روپوش سفید رنگش بیرون کشید.

هان از بین دندون هاش غرید : خیلی خوب! اما فقط سه هفته!
دکتر دو وقتی خودکار رو سر جاش برگردوند " متشکرمی " به زبون آورد و بعد عقب گرد کرد تا از اتاق خارج بشه.

" The Surgeon " [Complete]Where stories live. Discover now