i don't think it could be that esay!

1.6K 82 14
                                    

Chapter 1

میدوریا: "اتفاقی افتاده ناتسومی سان؟
اوه! هاها!چیزی نیست این هفته مشغول کارورزیم بودم
چی؟ اگه تا اخر هفته نیام کارتمو باطل میکنین؟ لعنتی بابتش کلی پول دادم.. خیلی خب باشه باشه امشب خودمو میرسونم
ممنون که حالمو پرسیدین..

باکوگو:_دکوعه نفله چه غلطی میکنی؟ دوباره از اندوار عقب موندیم

"چیزی نیست ناتسومی سان، فقط دوستم بود، اره همیشه همینقدر خشنه پس من دیگه قطع میکنم"

میدوریا موبایلشو داخل جیب پایینی لباسش گذاشت و سمت باکوگو و تودوروکی دوید، روزایه این هفتش تقریبا تکراری میگذشت، صبح بیدار میشد، همراه باکوگو و تودوروکی تموم روز دنباله اندوار بودند تا وقتی که پاهاشون توانی برای راه رفتن نواشته باشه، شام میخورد، میخوابید، و دوباره این چرخه ادامه داشت، میدونست نامبروان هیرو شدن خیلی سختی داره و اماده بود همشو به جون بخره، اما گاهی اوقات نیاز داشت تا یکم به خودش برسه و اون ایزوکویی بشه که هیچ کدوم از اطرافیانش ندیدن و امشب یکی از اون شبا بود!

باکوگو "تچ، فقط ی قدم دیگه مونده بود، فردا حتما ازت جلو میزنم، من هیچی از نامبر وان هیرو کم ندارم هوی دکوعه نفله به چی زل زدی؟؟ اونجوری بهم زل نزن چندشه"

ایزوکو با صدایه باکوگو به خودش اومد چند ثانیه ایی بود که به باکوگو خیره شده بود ولی درواقع بهش نگاه نمیکرد، حواسه اون کاملا پرته این بود که چجوری امشبو بپیچونه و خودشو به نایت کلاب برسونه، فاصله آژانس اندوار سان تا نایت کلاب تقریبا طولانی بود، اگه از کوسش استفاده میکرد راحت تر میرسید ولی قهرمانایه زیادی تو اون ساعت شب درحال گشت زنی هستن، ایزوکو باید بدون جلب توجه خودشو به کلاب میرسوند

میدوریا:آه اممم اممم کاچان، گومن حواسم نبود"

تودو(تودوروکی)" میدوریا اگه میخوای به من زل بزن"

میدوریا "عهه، امم تودوروکی کون..." دستپاچه شد، نمیدونست چی بگه

گونه هاش یکم گل انداخت، البته که اون میدونست رفتارایه تودوروکی خیلی عجیب غریبه، شوتو واقعا باهاش خاص رفتار میکرد، ولی اون پسر اصلا تایپه ایزوکو نبود و نمیتونست به چیزی بیشتر از ی دوست بهش نگاه کنه

اندوار" برای امروز کافیه، به رانندم میگم برتون گردونه به آژانس، خودمم باید گشت زنی کنم،، برای فردا اماده باشین چون یکیتون این دفعه ممکنه واقعا زودتر از من ی مجرمو بگیره"

باکوگو"معلومه که میتونه!اون یکی هم قطعا منم"

تودو"باکوگو واقعا اعتماد بنفس داری!"

باکوگو"این اعتماد بنفس نیست فردا بهت ثابت میکنم نفله دو تیکه"
________________________

میدوریا دوباره پولاشو چک کرد، تو این ساعت مترویی درکار نبود پس اون باید تموم راهو با تاکسی میرفت، هزینش زیاد میشد ولی چاره ایی نداشت شاید موقع برگشت با یکی تو کلاب آشنا بشه و اون تا آژانس اندوار برسونتش! خودشم خبر نداشت ولی امشب باید یکیو تور میکرد

روی رکابیه جذب مشکیش بافته راه راهی به تن کرد طوری که یقه های بافتش روی شونه هاش بودن و ترقوه هاشو به خوبی نشون میدادن، شلوار جذبه زانو پارشو همراه بوتایه مشکیش پوشید

هوا سرد بود ولی ایزوکو دوست داشت سکسی به نظر برسه
پرسینگایه گوششو به همراه چندتا گردنبند انداخت،ساعتو دوباره چک کرد، دوازده و پنج دقیقه بود، اگه تا چهار صبح خودشو به آژانس میرسوند هنوز دو ساعت وقت داشت تا استراحت کنه، دره اتاقشو به آرومی باز کرد و با قدم های آروم سمت آسانسور رفت قطعا الان تودو و باکوگو خوابن پس امکان نداره با این سر و وضع ببیننش

خودشو تو آینه آسانسور دوباره چک کرد از نظرش قیافش خوب نبود ولی اون واقعا بی نقص به نظر میرسید
از آسانسور بیرون اومد، از پشت در شیشه ایه ورودی میتونست تاکسیو ببینه
از در گذشت و به سمت تاکسی رفت و خیلی راحت از آژانس بیرون زد! فکرشو نمیکرد انقدر ساده باشه نباید کله روز استرسشو میکشید
در تاکسیو باز کرد و تا خواست بشینه با صدایی متوقف شد

_"جایی میری؟؟"

میدوریا اروم برگشت و به پشت سرش نگاه کرد چطور متوجهش نشده بود؟

ایزوکو"ک..کا..کاچان!"

_____________________

خب گایز، این اولین کارمه میدونم توش خیلی وارد نیستم ولی فف باکودکو تو واتپد خیلی کم بود پس تصمیم گرفتم یکی خودم بنویسم سو.. امیدوارم خوشتون بیاد:")
ووت بدین و نظرتونو بهم بگین تا پارت بعدیو هم آپ کنم :')🧡

Just in the NigHteWhere stories live. Discover now