𝐎𝐧𝐞 𝐬𝐡𝐨𝐭

21 7 35
                                    

بعد سالها میخواست دوباره ببینتش
حسای عجیبی داشت حسایی ک براش قابل درک نبود
کمی شادی؟ کمی دلخوری؟ شایدم استرس یا نگرانی
به هر حال زیاد درگیر احساساتش نشد و کیفشو ورداشت و بعد از خداحافظی از مادر و پدرش از خونه زد بیرون
اونا توی پارک کنار خونه جین قرار گذاشته بودن جایی ک اولین بار همو دیده بودن
داستان آشناییشون یکمی عجیب بود اونا به‌ خاطر یک بچه گربه عاشق هم شدن شاید یکم خنده دار باشه ولی حسی ک پشته این اتفاق نهفته شده بود خیلی از تفکرات کوته فکرانه ما فاصله داشت
فلش بک به چند سال قبل:
جین مثل هر روز بعد از دانشگاه اومده بود تا توی پارک نزدیک خونشون قدم بزنه
توی افکارش غرق بود تا اين‌که بچه گربه ای رو دید ک داره میوفته توی جوب نزدیک پارک سریع به سمتش دوید ولی همین ک خواست به بچه گربه برسه به شخصی برخورد کرد و روی هم افتادن ولی برای جین اصلا اون شخص یا قهوه ریخته شدن اون مرد روی لباسش مهم نبود و فقط میخواست اون گربه کوچولو رو نجات بده بدون فک کردن به کاری ک داره میکنه مرد رو از روی خودش هل داد و سریع به سمت گربه رفتو قبل از اینکه توی جوب بیوفته گرفتش وقتی برگشت و به پشت سرش نگاه کرد تازه فهمید چ جنجالی به پا کرده سریع به سمت مردی دوید ک هنوز روی زمین بود و با شوک بهش نگاه میکرد دست مرد رو گرفت و شروع ک به حرف زدن:
وای آجوشی خوبین؟ ببخشید واقعا متاسفم نمیخواستم یه همچین اتفاقی بیوفته آخه شما بودین دلتون میومد این کوچولو طوریش بشه؟و بعد با چشماش به گربه داخل بغلش اشاره کرد داشت همینطوری پرچونگی میکرد ک مرد با صدای بلندی شروع کرد به خندیدن
جین داشت با تعجب به مرد نگاه می‌کرد
بالاخره خنده های مرد تموم شد و شروع کرد به صحبت کردن:
اول اینکه من آجوشی نیستم
و بعد تموم شدن حرفش ماسکش رو دراورد
و دوم اینکه خیلی کیوتی
و در آخر من کیم نامجون هستم و سعادت آشنایی با چ کسی رو داری؟
و دستش رو جلوی جین گرفت
جین با چشم هایی ک داشت از حدقه بیرون میومد دست مردی رو ک تازه فهمیده بود اسمش نامجونه و چهره فوق العاده هاتی داشت رو توی دستاش فشرد و گفت:
خیلی خوشبختم
سوکجین هستم...کیم سوکجین
پایان فلش بک×
رشته افکارش وقتی ک دستی رو روی چشماش احساس کرد پاره شد
بگو ببینم من کیم؟
جین وقتی صداش رو شنید لبخند زد و دستاش رو از روی چشماش کنار زد و برگشت سمتش و گفت:
فک کنم شما دوست پسره نامرد من هستین ک بالاخره بعد از چند ماه اومدی دید..
نامجون نذاشت حرف جین تموم شه و اونو توی آغوشش گرفت
×دلم برات تنگ شده بود جینم
جین حس کرد ک پروانه ها توی دلش شروع کردن به پرواز کردن و بیشتر توی بغل نامجون فرو رفت
بعد از یک بغل طولانی نامجون دست جین رو گرفتو توی پارک قدم میزدن تا اینکه جین جیغ بلندی کشید
نامجون با قیافه ای ک بی شباهت به علامت سوال نبود داشت به جین نگاه میکرد
×چی شده؟ خوبی؟جاییت درد میکنه؟
نامجون داشت با سوالاش جین رو رگبار میکرد ک جین دستشو گذاشت روی دهنش و با چشماش به ماشین بستنی فروشی اشاره کرد
نامجون با قیافه ای پوکر به جین نگاه کرد و دستای جین رو از روی دهنش ورداشت
نخیرم نمیشه هوا سرده مریض میشی آخه کدوم آدم عاقلی توی این هوا ی سرد پاییز بستنی میخوره؟
جین اخمی کرد و روشو بر خلاف نامجون چرخوند
+اگه عقل داشتم ک عاشق تو نمیشدم بابابزرگ
×من بابابزرگم؟جین من ۳ سال از تو کوچیک ترمم
نامجون بعد از اینکه دید جین باهاش حرف نمیزنه و واقعا قهر کرده کوتاه اومد و دست جین رو گرفتو به سمت ماشین بستنی فروشی کشیدش
بعد از اینکه نامجون دوتا بستنی شکلاتی خرید سمت جین اومد و بستیش رو به سمتش گرفت جین بعد از گرفتن بستنیش یک دونه بوس روی گونه نامجون گذاشت
بعد از خوردن بستنیشون شروع کردن به قدم زدن توی پاساژا وقتی به یک مغازه کت و شلوار رسیدن جین دست نامجونو کشید و بردش داخل مغازه
+سلام آجوشی
جین بعد از اینکه به مرده توی مغازه سلام کرد
سمت کت و شلوارای ته مغازه رفت و نامجونم پشت سرش میکشید
بعد از اینکه به ته مغازه رسید دست نامجون رو ول کرد و شروع کرد به انتخاب کردن کت و شلوار بعد از چند دقیقه دوتا کت انتخاب کرد
یکیش سفید بود و لباس زیر جای دکمه هاش یکم پیلیسه داشت و یک کت و شلوار مشکی با لباس سفید ساده
بعد از انتخاب کت و شلوارا به سمت کروات ها و پاپیون ها رفت و دوتا پاپیون مشکی انتخاب کرد
کت سفیدو با پاپیون به سمت نامجون گرفت و حتی فرصت نداد تا نامجون مخالفت کنه و اونو توی اتاق پرو حول داد و خودشم توی اتاق دیگه رفت و کت مشکی رو تنش کرد
بعد از چند دقیقه هر دوتاشون هم زمان از اتاق پرو خارج شدن
نامجون بعد از دیدن جین حس میکرد ضربان قلبش بالا رفته
×واو جین خیلی زیبا شدی
+معلومه ک زیبا شدم هر چیزی به این قیافه هندسام من می‌..
نامجون نذاشت حرف جین تموم شه و شروع کرد به بوسیدن لبای جین
جین اول به خاطر شوک همراهی نکرد ولی بعد از چند دقیقه شروع کرد به همراهی کردن با نامجون
با سرفه ای ک از پشت سرشون شنیدن بوسشون رو قطع کردن
×اوه آجوشی شما از کی اینجایین؟
-از موقعی ک شروع کردی به خوردن این پسر جوون
جین از جوابی ک صاحب مغازه به نامجون داد خندش گرفته بود
و نامجون هنوز توی شوک بود
مرد بعد از تیکه ک به نامجون انداخت شروع کرد به حرف زدن
-با اینکه زیاد از زوج های همجنسگرا خوشم نمیاد ولی شما دوتا خیلی بهم میایین امیدوارم زندگیتون تهش به جدایی نرسه
جین یکم از حرف صاحب مغازه ناراحت شد ولی سعی کرد اهمیت نده
مرد بعد از زدن حرفش به سمت جلوی مغازه حرکت کرد
نامجون ک ناراحتی جین رو دید بغلش کرد
×عشقم ناراحت نشو خودت میدونی ک مردم نمیتونن با این چیزا به خوبی کنار بیان و برای هم زخم زبون میزنن
+درسته جونی نباید برامون مهم باشه حالا هم بریم لباسا رو در بیاریم
جین و نامجون بعد از خریدن لباسا از مغازه بیرون اومدن و به سمت خونه جین حرکت کردن بعد از نیم ساعت به خونه جین رسیدن
+ممنونم ک امروز باهام بودی جونی بهم قول بده ک دیگه هیچ وقت اینطوری غیب نشی واقعا نگرانت شدم
×سوگند به چهره ی هندسام تو ای زیبا رو
بعد تموم شدن حرف نامجون هر دو با هم زدن زیر خنده
نامجون غرق در خنده بود ک ناگهان جین خودش رو توی بغلش انداخت
+مونی خیلی دوست دارم بیشتر از هر چیزی لطفا هیچ وقت ترکم نکن من بدون تو نمیتونم
نامجون لبخند ملیحی زد و جین رو محکم تر در آغوشش فشرد
×تو دوسم داری ولی من عاشقتم و بهت قول میدم هیچ وقت ترکت نکنم سوییتیم
بعد از چند دقیقه در آغوش کشیدن همدیگه دل به جدایی دادن و از هم جدا شدن
نامجون به پشت کم کم عقب عقب رفت و داشت به جین لبخندی عجیب میزد لبخندی ک جین معنی اون رو نمیدونست اما فقط چند دقیقه طول کشید تا معنیش رو درک کنه
اون لبخند خداحافظی بود
نامجون وقتی داشت به عقب حرکت میکرد ماشینی از ناکجا آباد پیدا شد و بهش برخورد کرد
و دوباره جین با چشم هایی خیس از کابوس شب هاش چشم باز کرد
اون لبخند آخرین لبخندی بود ک جین از نامجون دید
و اون قول آخرین قولی بود ک نامجون داد و هیچ وقت بهش عمل نکرد



~~~~~~~~~
هایی گایز اول اینکه این یه وانشاته و قرار نیست ادامه ای داشته باشه
و خب اولین تجربه نوشتنمه و میدونم ک خیلی جاهاش کم و کاستی هایی داره
امیدوارم از خوندنش لذت ببرین
لاو یو آل :>>>>

Vous avez atteint le dernier des chapitres publiés.

⏰ Dernière mise à jour : Feb 15, 2022 ⏰

Ajoutez cette histoire à votre Bibliothèque pour être informé des nouveaux chapitres !

𝐓𝐡𝐞 𝐥𝐚𝐬𝐭 𝐬𝐦𝐢𝐥𝐞:)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant