part 2

33 3 0
                                    

سلام امیدوارم روز خوبی داشته باشین
اول یه نکته بگم
اینکه هرجا ( _ ) اینو دیدین ینی شخصین اصلی داره حرف میزنه
برا بقیه شخصیت ها از ( + ) این استفاده
میکنم به اضافه اسمشون
₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩

به محظ اینکه دستشو ول کردم صاف وایستاد و صورتشو از رو میز برداشت، دستاشو به کمرش زد و بهم خیره شد.
_صبح بخیر دیر اومدی
گوشیمو از روی زمین برداشتم
_اونجوری نگام نکن معذرت خواهی نمیکنم
+توقعیم نداشتم
کارا سرشو از تو گوشیش در اورد
+نبایدم داشته باشی تقصیر خودت بود

مایا به سرعت داخل کلاس اومد و خودش رو رو صندلیش پرت کرد. چند بار کتاب اقتصادشو ورق زد و با ترس پشت سر هم کلمه اومد رو تکرار کرد
با این کار کل بچه های کلاس به جنب و جوش افتادن بر خلاف اکیپ ما که طبق معمول بدون استرس رو صندلیامون نشسته بودیم.
لکسا از رو صندلیش بلند شد و دستشو رو شونم گذاشت. فقط جامو باهاش عوض کردم و روی اخرین صندلی کلاس نشستم.
هر سه تاشون برگشتن و دست هاشونو جلو اوردن بعد از اینکه با مشتم به مشت هاشون ضربه خفیفی زدم خودکارمو از تو کیفم در اوردم.
کوتوله پیر وارد کلاس شد و برگه هارو پخش کرد شروع به نوشتن کردم که دیدم بالا سرم ایستاده. البته بالا سرم که نه بخاطر قد کوتاهش تقریبا کنارم ایستاده بود. با تعجب همونجوری که نگاهش میکردم دستمو تند تند رو کاغذ حرکت دادم و جواب سوال هارو نوشتم وقتی دید مشغول نوشتنم راهشو کشید و رفت.
بعد از تموم کردن جواب سوال های صفحه اول پامو اروم درحدی که ففط لرزشی ایجاد کنه به صندلی لکسا زدم. تقلبو براش پرت کردم که شروع کرد به پر کردن امتحانش.
وقتی تمام سوال هارو جواب دادم نفس راحتی کشیدم و یکم بدنمو حرکت دادم، به اطراف نگاه کردم ولی معلم رو ندیدم به احتمال زیاد همین دور و وراست. یکی از مزیت هایی که قدش داره اینه که وقتی بین  میز ها راه میره دیده نمیشه بنابر این خیلی راحت عین جن سر میرسه و مچتو موقع
تقلب میگیره.
دیگه ریسک نکردم و به پشتی صندلیم تکیه دادم تا جلو چشمم بیاد.
دستی محکم به پشتم خورد که از جا پریدم
+خانم پن هالو اگه همه سوالات رو پاسخ دادید میتونین برگتونو تحویل بدین!
_اممم... نه هنوز یه سوال مونده که شک دارم
خودمو مشغول فکر گردن نشون دادم که به سمت تخته حرکت کرد، یه نگاه سریع به میز های کناری انداختم و کاغذ رو به سمت النور پرتاب کردم. از گوشه چشم دیدم که بهم نگاه کرد ولی توجهی نکردم و بی تفاوت بلند شدم تا به عنوان اولین نفر برگمو تحویل بدم.
استاد طبق عادتش شروع به تصیح کردن اولین برگه کرد و بعد از جمع کردن تمام برگه ها گفت
+خانم پن هالو طبق معمولA+
مایا با حسادت و خشم نگام میکرد یه پوزخند زدم و دیگه حتی از گوشه چشمم بهش نگاع نکردم.
صدای زنگ شنیده شد النور شروع به کشیدنم دنبال خودش کرد بعد از اینکه وسایلمون رو تو لاکر بزاریم و به سمت سالن غذا خوری بریم.
سمت میز همیشگلی رفتیم النور یکم به جلو روز میز خم شد، لیوان ابمو سمت دهنم بردم و گوشامو تیز کردم.
النور+ شنیدم یه ورودی جدید داریم
کارا+ اوه خدای من ورودی جدیده دیگه فک کردم قراره زامبیا حمله کنن
النور نگاهشو کج کرد
+ دانش اموز نه احمق،یارو معلمه
لکسا+ اینم مث بقیه معلما، از اومدنش پشیمون میشه
_دتس مای گرللللللللل
مشتامونو به هم کوبیدیم
النور+ یارو خیلی جذابه راه میره کل دخترا سالن واسش قش و ضعف میرن
گفت قبل از اینکه فرصت کنیم بهم لبخند بزنیم
دوباره لیوان ابمو برداشتم
_معلم چه درسی هست؟
پوزخند زد و به صندلیش تکیه داد
النور+ ریاضی
کارا+ اوه
منو لکسا به هم خیره شدیم با نگاهی که فقط خودمون معنیشو میفهمیدیم
_خودش ازین جا میره بیرون یا این مدرسرو رو سرش خراب میکنم.
نگاهمو از لکسا گرفتم
........
سرکلاس برگشیتم. کمی سرمو به سمت راست چرخوندم
_میتونی عکس از پروندش برام گیر بیاری؟
النور+ همین الانم دارم،برات میفرستم
با صدای نوتیف گوشیمو باز کردم تا یه نگاهی به عکس بندازم.
لکسا بلند شد و با گفتن اینکه میره صورتشو بشوره از کلاس بیرون رفت
النور با تعجب به در خیره شد
النور+ این چش شده؟
کارا+ حالش خوب نیست حتما
رو به من کرد
+میخوای چیکار کنی؟
_پروندش که هیچی نداره، نمیدونم
النور+ واو ینی شکستو قبول کردی؟
پوزخند زدم، هیچ وقت نتونستی منو بشناسی
_اره شکست اونو، من چیزی جر برد واسه خودم نمیبینم
همون لحظه معلم جدید وارد شد با یه ژاکت بافت سبز رنگ چهارخونه. قبل از اینکه شروع به حرف زدن بکنه دستاشو به هم کوبید تا توجه بچه هارو به خودش جلب کنه.
+سلام
از اینکه کسی جوابشو نداد شکه شد و با قیافه ای متعجب از این حجم از بی اعتنایی بچه ها یه گچ برداشت و فقط یه چیز رو تخته نوشت.
Mr.Hiddleston

کارا+ قیافش به خرخونا میخوره
النور+ دانشگاه هاروارد؟
کارا زیر لب خندید
+ هرچی باشه به ما نمی رسه
جدی به معلم جدید نگاه کردم
کارا+ هی وقتی اینجوری به یکی نگاه میکنی یعنی طرف باید برای خودش قبر بکنه قبل از اینکه زندگیشو جهنم کنی،من دارم کم کم میترسم این داستان به جاهای خوبی ختم نمیشه
سرمو کمی بالا تر گرفتم و از پایین چشمام به سر تا پای معلم جدید نگاه کردم
معذب شد؟ شاید ولی اهمیت نداره. ترسید؟ شاید ولی بازم اهمیت نداره. از همین الان باید بهش اعلام کنم
WELCOME TO HELL:-)

واقعا کنترل کلاس داشت از دستش خارج میشد. بچه ها جدیش نگرفته بودن و حتی بیشتر از قبل صرو صدا میکردن. هر کس مشغول کار خودش بود. حتی مایا که خود شیرین ترین شخص کلاس حساب میشه...
هیدلستون+ اهم
صداشو صاف کرد و دوبار پشت سر هم سرفه کرد تا توجه بچه های کلاس رو به خودش جلب کنه
_تلاشش قابل تحسینه
دستمو زیر چونم گذاشتم و بهش خیره شدم
النور+ داره زیادی زور میزنه
کارا به دهنش صدا در اورد
کارا+پیت... الان در میره
و هر دوتاشون باهم زدن زیر خنده
_دیگه بسه
از رو صندلیم بلند شدم که باعث شد صدای گوش خراشی تو فضا بپیچه تو جه کل کلاس به سمت من جلب شد و همه ساکت شدن.
کتاب ریاضیمو از تو کیفم برداشتم و روی میز انداختم که صدای بدی داد. دوباره با تندی به معلم خیره شدم.
به تبعیت از من کارا و النور و بعد هم بقیه بچه های کلاس کتاباشونو در اوردن و در سکوت به اقای هیدلستون خیره شدن.
بدبخت از این حجم از هماهنگی هنگ کرده بود سرمو یکم تکون دادمو خندیدم. بد کلاسیو برداشتی...
هیدلستون+ خب...
همینجوری که میخواست ادامه زراشو بزنه به لکسا پیام دادم که بهتره به کلاس برگرده چون خیلی وقته شرو شده
+ اممممم...همنطور که میدونین من معلم جدیدتونم برای درس ریاضی و راستش یه دانش اموز جدید به کلاستون اضاف شده...
پچ پچ ها زیاد شد و کنترل دوباره از دست معلم در رفت
کارا+ گایزززز!!
دوباره به سمت ما برگشت
ه+ ممنونم خانم...
کارا+ دلوینم
ه+ بله خانم دلوین، خب داشتم میگفتم...
قبل از اینکه ادامه حرفشو بزنه در زده شد.

₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩₩
من اسطوره گشادیم
باور کنین
به جان خودم من حداقل ده پارت از داستانو اماده دارم
میدونین مشکل کجاست؟
کون تایپ کردنشو ندارم😂
*دانلود کون
انی وی...
شخصیت اصلی یه جوریه الان ولی دست میشه.
هیچ وقت تا وقتی که کسیو نشناختین قضاوتش نکنین
تو پارت بعدی یکی دوتا شخصیت دیگه اضاف میشه بعدش میتونم کستو بزارم
هرچند کسایی که د صد و شدو هانترز دیدن شخصیت هارو تا یه جایی میشناسن
اگه غلط املایی دارم به بزرگی خودتوون ببخشید.
*باور کنین تو همین جمله پنج بار کصدستی کردم😐

تا درودی دیگر بدرود🌹

___BASIL

Вы достигли последнюю опубликованную часть.

⏰ Недавно обновлено: Oct 26, 2021 ⏰

Добавте эту историю в библиотеку и получите уведомление, когда следующия часть будет доступна!

white gorillaМесто, где живут истории. Откройте их для себя