2☁️

397 52 8
                                    

چشمهاشو باز کرد و به طرف پسر کنارش روی تخت چرخید. موهای بلوندش با ته رنگ رنگین کمونی روی صورتش ریخته بود. موهاشو کنار زد تا چشم های بسته و غرق در خوابشو ببینه. با دیدن مژه ها ی بلند پسر که روی گونه ش سایه انداخته بودن لبخندی زد و تن پسر کوچیکتر رو توی بغلش کشید. دستشو نوازش وار روی تن لخت کمرش کشید، درست مثل دیشب. قرار نبود به این زودی اولین رابطه شونو یادش بره...با عشق به چهره ی آروم و پوست سفید صورت جیمین خیره شده بود. جیمین که چند دقیقه ای میشد بیدار شده بود، با چشم ها ی بسته لبخندی زد و گفت: "اگه به خودمو به خواب زدن ادامه میدادم قرار بود همچنان بهم خیره باشی؟" جونگکوک که در حال نوازش پوست کمرش بود چشماشو ریز کرد و در جوابش گفت: "پاپی شیطون! از کی بیداری؟" جیمین سرجاش چرخید و کش و قوسی به بدنش وارد کرد، با پیچیدن درد زیادی توی کمرش که یادآور شب هات و به یاد موندنی قبل بود ناخوآگاه اخمی کرد. جونگکوک که میدونست پسرش درد داره، با شیطنت کمرشو از پشت گرفت تا اجازه نده از جاش بلند شه.
"همینجا بمون تا برات یه چیزی بیارم بخوری"
جیمین مطیعانه به تخت برگشت و لای پیچ و خم پتو و ملافه ها گم شد.

___

تاریخ عروسی جیمین و دختر یکی از شرکت های بزرگ مشخص شده بود. اون روز جونگکوک به تلفن‌ها و پیام های دریافتیش جوابی نمیداد و عصبانی بود. چرا نمیفهمیدن پارک جیمین فقط متعلق به جئون جونگکوکه؟ باید یجوری جلوی این ازدواج رو میگرفت، دقیقا همونطوری که جلوی قبلی رو گرفته بود، شاید یکم خشن‌تر...و هیجانی‌تر...
مراسم ازدواج با شکوه برگزار شده بود، چلچراغ های بزرگ و درخشان، گلدون های ارکیده که همه جای سالن به چشم میخورد، دکوراسیون سفید و طلایی میزها و صندلی ها و چینش مرتب ظرف و ظروف ها، مشخصاتی بودن که مراسم رو بهتر از چیزی که بود نشون میدادن. مهمون های جشن، اکثرا سهامداران شرکت آقای پارک و آقای لی و خانواده هاشون بودن. "مراسم ازدواج کاری" چیزی بود که به وضوح مشخص بود و کسی باهاش مشکلی هم نداشت. جونگکوک به عنوان دوست صمیمی جیمین در مراسم حضور داشت. کت و شلوار جذب و سرمه‌ای پوشیده بود و موهای بلند و تازه رنگ شده بنفشش اش، که درخشندگیشون از فاصله های دور هم مشخص بود رو از پشت بسته بود، پیرسینگ های گوش و ابروش و آبنباتی که گوشه ی لبش بود، در کنار آرایش ملایم صورتش، اون رو زیباتر جلوه میدادن.
وقت اومدن عروس و دوماد به سالن بود، چشم های همه خیره به سر در سالن بود. ماریا به همراه پدرش وارد سالن شد و صدای تشویق حضار سالن رو پر کرد. اون دختر زیبایی بود...
نوبت به جیمین رسیده بود، جونگکوک با چشم هایی منتظر به در خیره شده بود. و اون اونجا بود...
لباس توری و مشکی ای که پوشیده بود، با شلوارک فاق بلند و یقه های چین دارش ترکیب زیبایی ساخته بود، نیم تنه ای که زیر لباسش پوشیده بود و اون تتوی روی پهلوش...
رنگین کمون موهاش و آرایش چشم هاش اون رو وحشی تر و سکسی تر جلوه میدادن. همه چیز اون پسر امشب کامل بود تا جونگکوک رو دوباره عاشق خودش کنه...جونگکوک هر چقدر بیشتر به پسرش نگاه میکرد، بیشتر برای نقشه ای که داشت مصمم می شد. چطور ممکن بود این الهه‌ی زیبایی و شهوت رو از دست بده؟! همه چیز آروم بود و مراسم طبق برنامه پیش میرفت، جیمین و ماریا رو به روی هم ایستاده بودن و کشیش در حال خوندن یه سری چیزها بود...تا اینکه کشیش پرسید: "آیا کسی از ازدواج این دو جوان اعتراضی داره؟"
و اونجا، نوبت جونگکوک بود تا از جاش بلند بشه و بدون لرزیدن صداش داد بزنه که: "من اعتراض دارم!"
همه با شنیدن صدای جونگکوک به طرفش برگشتن و هیچکس لبخند ریز و پر از شیطنت جیمین رو ندید.
جونگکوک لیوان شرابی از روی میز برداشت و به طرف جیمین رفت، با خونسردی لیوان رو روی لباسش خالی کرد و باعث شد جمعیت دورشون از تعجب هینی بکشن.
جونگکوک همونطور که به چشمهای جیمین زل زده بود بلند گفت: "لباستون کثیف شده! اجازه بدید براتون تمیزش کنم"
دست جیمینو گرفت و با چهرهای به ظاهر نگران و پشیمون اون رو از جمعیت خارج و به سمت دستشویی برد. به محض بسته و قفل شدن در دستشویی، جونگکوک لبهاشو به لبهای جیمین کوبید و همونطور که توری کثیف شده ی لباسش رو پاره میکرد، زبونشو وارد دهنش کرد و با اشتیاق زبونشو مکید...با کمک جیمین کت خودشو دراورد و روی سینک انداخت. دستهاش روی جای همیشگی یعنی کمر باریک پسر کوچیکتر نشستن و اونو به سینک دستشویی فشار دادن. تمام چیزی که جیمین بهش فکر میکرد این بود که "اوه خدای من این خیلی هاته!" و البته زبون جونگکوک که حالا روی گردنش نشسته بود و پوست سفیدشو با کبودی های ارغوانی رنگ نقاشی میکردن چیزی بود که نمیتونست بهش فکر نکنه. "فاک بهت جئون دیگه نمیتونم تحمل کنم!" جیمین با عجله زیپ شلوار جونگکوک رو باز و همزمان با کبود شدن تنش، دستشو دایره وار روی سر عضو پسر بزرگتر کشید، تا جایی که جونگکوک وسط بوسه هاش ناله میکرد...فضای دستشویی گرم شده بود و بوی سکس همه جا رو گرفته بود. جیمین روی سینک پشت سرش نشست و جونگکوک بهش کمک کرد تا شلوارکشو در بیاره. چون دیگه نمیتونست تحمل کنه با عجله عضو جونگکوک رو توی دستش گرفت و سرشو وارد خودش کرد. با درد یهویی ای که وارد کمرش شد ناله ی بلندی کرد و به شونه های جونگکوک چنگ زد. جونگکوک یکی از پاهای پسر کوچکتر رو گرفت و روی شونه خودش گذاشت، دستشو توی موهای رنگین کمونی پسرش چنگ کرد و با سرعت درونش کوبید. پوزیشنی که درونش قرار داشتن، جایی که بودن و موقعیت جیمین، اینکه رسما از وسط عروسیش فراری داده شده بود تا توی یکی از دستشویی های تالار عروسیش با دوست پسرش که از قضا همه فکر میکردن دوست صمیمیشه سکس داشته باشه، همه و همه باعث سفت شدن جیمین میشدن و میتونست با فکر کردن به قضایای پیش اومده ی اخیر بدون دست زدن به خودش بیاد.
چون محض رضای فاک! دوست پسرش بیش از حد هات بود و دیگه نمیتونست تحمل کنه. دستشو روی دهنش گرفت تا صدای ناله هاش بلند نشه اما جونگکوک با شدت دستشوپایین کشید و توی گوشش غرید: "حق نداری صداتو خفه کنی پارک جیمین! اونا باید صدای ناله هاتو زیر من بشنون." با این حرفش سرعتشو بیشتر کرد، طوری که جیمین حتی اگه میخواست هم نمیتونست ناله هاشو کنترل کنه، جونگکوک دقیقا پروستاتش رو نشونه گرفته بود و این چیزی نبود که بتونه تحمل کنه. بعد از چند دقیقه، جونگکوک کامشو داخل سوراخ پسرش خالی کرد و بدون درآوردن عضوش با دستاش بهش کمک کرد تا اونم راحت شه. جیمین که از خستگی نمیتونست چشمهاشو باز نگه داره، سرشو روی سینه جونگکوک گذاشت و توی همون پوزیشن آروم گرفت. جونگکوک دستشو وارد موهای پسرش کرد و از موقعیتشون سلفی گرفت، سلفی ای با چاشنی لبخند پر از شیطنت خودش که به گوشی پدر جیمین و پدر خودش ارسال شد و جشن از چیزی که بود هم بهم ریخته تر شد.
جونگکوک بعد از تمیز کردن خودشون، شلوارک جیمینو پاش کرد و کت خودشو روی شونه هاش انداخت و اونو توی بغلش گرفت. در دستشویی رو با احتیاط باز کرد و وقتی دید دورشون خلوته، با سرعت از در اضطراری تالار خارج شد.
بعد از اون شب، جونگکوک به زندگی تبهکار وارانه خودش برگشت و جیمین هم توی یک گی کلاب مشغول به کار شد.
اونا توی یک خونه که جونگکوک از قبل داشت زندگی میکردن و با اینکه زندگیشون غرق در شهوت و کثیف کاری بود ولی خوشحال بودن و این از هر چیزی مهم تر بود...

خب سلام، واقعا ببخشید که اینقدر طول کشید، درگیر دانشگاهم بودم و وقت نمیکردم بیام واتپد. امیدوارم این وانشات رو دوست داشته باشین و نظرتونو ازم دریغ نکنین :)

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 27, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

The Delinquent | KookMinWhere stories live. Discover now