پارک جیمین اصولا علاقهای به جشنهای خانوادگی پدرش نداشت. چون خانوادههای زیادی بودن که دلشون میخواست دخترشون رو به تک پسر آقای پار ک بزرگ بدن و اسم و رسمی برای خودشون دست و پا کنن. به همین دلیل، جیمین مجبور بود تمام مدت با تعداد زیادی از دختر هایی که نمیشناخت و تمایلی هم به شناختنشون نداشت مکالماتی داشته باشه و تظاهر کنه که حرف زدن باهاشون براش لذتبخشه.
با بیحوصلگی به سمت سهامدار جدید شرکت پدرش حرکت کرد تا احتمالا اون هم دختر نچسبش رو بهش معرفی کنه، ولی اوه! انتظار همچین چیزی رو نداشت!
"آقای پارک، درسته دختر ندارم اما مایلم پسر بزرگم رو به شما معرفی کنم، جونگکوک. امیدوارم دوستهای خوبی برای هم بشید!"
اون زیباست. تنها جمله ای که جیمین میتونست توی دلش بگه در وصف پسری که روبهروش ایستاده.
"خوشبختم!"
"من هم همینطور ارباب جوان."
موهای بنفش و بلند اون پسر که قسمت کوچیکی ازش روی پیشونیش ریخته بود، چشمهای پر از شیطنتش، رد زخم روی گونهاش و لبهای خوشرنگش...آره پارک جیمین در اون لحظه داشت فکر میکرد که بوسیدن اون لبها چه حسی خواهد داشت!
این تازه اول ماجرا بود...اونها قرار بود روزهای بیشتری
رو به عنوان "دوست" کنار هم بگذرونن، اما کسی از سرنوشت خبر نداره..مخصوصا اینکه جونگکوک، همون
خلافکار با اصل و نسب، داشت توی ذهنش نقشه میکشید که چجوری قلب پارک جیمین رو بدزده و اون رو به اسارت خودش در بیاره!***
مدتها از روز آشنایی جیمین و جونگکوک گذشته بود و اون دوتا به هر نحوی، تقریبا هرروز همدیگه رو ملاقات میکردن. جونگکوک ماموریت های زیادی داشت و بعد از تموم کردنشون، جلوی سر در پارک مرکزی سئول، جیمین رو ملاقات میکرد.
یکی از همون روزها، خبر به قتل رسیدن دختر یکی از سهامداران شرکت آقای پارک، توی تمام شهر پیچید. اون دختر، کسی بود که برای جیمین به عنوان همسر انتخاب شده بود. البته که جیمین چیزی در این مورد نمیدونست، اما جئون جونگکوک، خوب میدونست که اون دختر به چه علتی به قتل رسیده.
چند روز بعد از اون اتفاق، سئول از جو متشنجش خارج شد و همه چیز به روال قبلیش برگشت. قتل اون دختر پروندهای بود که حل نمیشد، اما پلیسها همچنان در حال تحقیق و جستجو بودن.
بعد از اون روز، جونگکوک از جیمین خواست محل ملاقاتشون رو عوض کنن و جاهای خلوتتری همدیگه رو ببینن، مثلا کوچه ی پشتی یک کلاب کوچیک؛ همونجایی که جونگکوک جیمین رو به دیوار کوبید و بدون لحظهای توقف، لب هاش رو مال خودش کرد...
و جیمین...اون مدتها منتظر این بود و با اشتیاق با پسر بزرگتر همراهی میکرد. جونگکوک دستش رو از زیر تیشرت جیمین رد کرد و کمر باریک و لختش رو لمس کرد، فشاری به کمرش وارد کرد و باعث شد پسر کوچیکتر دهنشو باز کنه. جونگکوک جای جای دهنشو مزه کرد و بیشتر به دیوار فشارش داد. جیمین دستشو وارد موهای خیس از عرق جونگکوک کرد پشت موهاشو کشید تا بزاره نفس بگیره. جونگکوک لب هاش و جدا کرد و سرشو توی گردنش فرو کرد: "بوی خوبی میدی جوجه" جیمین در حالی که نفس
عمیق میکشید پلک هاش و روی هم گذاشت و سر پسر بزرگتر رو که توی گردنش بود نوازش کرد.
جونگکوک کبودی بزرگی روی گردنش گذاشت و زمزمه کرد: "تو از اول هم مال من بودی پارک جیمین ولی امشب طور دیگهای مال خودم میکنمت."
ESTÁS LEYENDO
The Delinquent | KookMin
Fanficوانشات تبهکار💦🍷 ژانر: رومنس، اسمات جیمین، تنها پسر خاندان پارک بود که تمایلی به رابطه نداشت، اما جئون جونگکوک اومده بود تا تمام معادلاتش رو به هم بریزه. بزرگترین خلافکار سئول اومده بود تا قلب پسر آقای پارک رو بدزده.