گیلاس

911 171 160
                                    

در رو با پشت پا بست و بسته های خریدش رو به سمت آشپزخونه برد.

بعد از جا دادن وسایل توی کابینت و یخچال کمپرس سردی رو برداشت.

تقه ای به در اتاق زد، واردش شد و سعی کرد معشوقه لوسش رو از خواب بیدار کنه:

+ژان! ژان گه! بیدار شو عزیزم، از ظهر هم گذشته.






جسم روی تخت خواب غرولندی کرد و خودش رو بیشتر لای پتو پیچید.

ییبو با دیدن این رفتار فهمید که ژان مثل همیشه فقط دلش می‌خواد نازش رو بکشه.

لبخندی زد و بعد از زدن بوسه ای به سر دوست پسر عزیزش کمپرس سرد رو روی مچ پای متورمش گذاشت.






ژان هیسی از سر درد کشید و سعی کرد مچ پاش رو از اون منبع سرما دور کنه اما مچ دست ییبو مثل چنگال عقاب پاشو گرفته بود و بهش راه فراری نمی‌داد.

ییبو با ملایمت و کمی احساس گناه زمزمه کرد:

+از دیروز که موقع اسکیت بازی خوردی زمین ورمش بیشتر شده. نباید اجازه میدادم سوار اسکیت شی، تقصیر منه، باید بریم بیمارستان!





ژان با شنیدن این حرف فوری پتو رو کنار زد:

_نهههه! نمی‌خوام برم بیمارستان! نمیرمممم!

ییبو لبخند زد و تصمیم گرفت کمی سر به سرش بذاره:

+چیه؟! نکنه دوست پسر عزیز من از دکتر و آمپول می‌ترسه؟





ژان با بداخلاقی نق نقی کرد و به گردن ییبو آویزون شد:

_اینطور نیست! همین که تو کنارمی کافیه، من به هیچ چیز جز تو احتیاج ندارم!!

قلب ییبو با شنیدن جملاتی که فقط و فقط برای اون از دهن این پسرک زیبا بیرون می‌اومدن، صافت شد.

صورت ژان رو بالاتر کشید و بوسه سطحی ولی پر از عشقی به لبهاش زد.





ژان آروم روی لبش زمزمه کرد:

_مسواک نزدم..

ییبو فقط شونه بالا انداخت:

+مهم نیست.

چشمای ژان با شنیدن این جمله برق زدن و برای یه بوسه پرشور ییبو رو پایین کشید.

با شهوت و اشتیاق سانت به سانت دهن همدیگه رو مزه می‌کردن و مک می‌زدن.





وقتی ژان وسط بوسه از خوشی زیاد نالید ییبو رسماً بی طاقت شد و ژان رو روی تخت هل داد.

به چشمهاش زل زد و گفت:

+اجازه هست؟

ژان با یه حرکت برای بوسه دوباره پایین کشیدش:

_اجازه من دست توعه عزیزم!





ییبو هم با خوشحالی لبهای ژان رو گرفت و با حس مالکیت بوسید، گاز گرفت و مکید‌.

CHERRIES (YIZHAN)(bjyx)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora