5.3K 599 29
                                    

تهیونگ آروم پلکاش رو از هم فاصله داد . چند دقیقه طول کشید تا تحلیل کنه کجاست . سرش به شدت گیج می‌رفت و سنگین بود

دوباره سرش روی سطح‌نرمی که بالا و پایین شد گذاشت
بالا و پایین میشه؟؟؟؟؟
سریع سرش رو بالا آورد و یا بالاتنه لخت جونگ کوک غرق خواب روبه رو شد.تهیونگ به زرو آب دهنشون رو قورت داد. به فاکش نداده ...مگه نه؟

الی مارک های روی پوست جونگ کوک چیز دیگه ای بهش میگفتن.با اینوه گیج می‌زد سریع از روی جونگ کوک بلند شد. لعنتی خودشم لخت بود

فاکی زیر لب گفت و رفت به سمت کمد لباسش
یکی از تیشرت های مشکی رنگش که دکمه داشت رو برداشت و موسید و ۲ دکمه اولش رو باز گذاشت و یو شلوار کرم چهارخونه هم پوشید

یبار دیگه به جونگ کوک نگاه کرد که مثل یه خرگوش بامزه خودش رو مچاله کرده توی این هفته کلی چیز باید هزم میکرد مثل اینکه دوست صمیمیش جفتشه و باهاش یه سکس کامل داشته که یادش نمیاد

با فکر کردن به دیشب که یادش نمیومد سرخ شد و سریع یه پتو روی جونگ کوک کشید و از صحنه خارج شد.دوید به سمت سالن و خودش رو روی مبل انداخت.

ته:من چه غلطی کردمممممممم

نالید و مشت و لگد به مبل زد تا حرصش خالی شه
اگه جونگ کوک اون خرگوش عصبانی بفهمه پوستش کندست.فقط همینش مونده.

ته:من خیلی برا مردن جوونم

چند دقیقه گذشت که فریاد یه نفر باعث شد سر جاش سیخ بشینه.

کوک:کیم فاکینگ تهیونگ خودتو مرده فرض کن

و بعدش جونگ کوک با بالاتنه لخت در حالی وه یک شلوار لی مشکی پوشیده بود یا چهره ای که قرمز شده بود روبه رو تهیونگ بود

ته:اه اممم جونگ کوکی

جونگ کوک قبل اینکه تهیونگ واکنشی نشون بده به گرگ قهوه ای تبدیل شد و به سمت تهیونگ یورش برد تهیونگ هم که دید اون منطقه دیگه امن نیست به گرگ سیاهش تبدیل شد و ار خونه زد بیرون جونگ کوک هم به دنبال اون برای حداقل گاز گرفتنش.


^$^٪^٪^$^$^$^$^$

یونگب:جیمین تو رو جان مادرت ول کن

یونگی که دیه از دست جیمین کلافه شده بود در تراس خونه مشترکشون رو باز کرد تا یکم از دست جفت آزار دهندش نفس بکشه بعضی وقتا واقعا پشیمون میشد که جیمین رو بدون اینکه بفهمه جفتشه مارک کرده

(فلش بک)

جیمین دور خودش میچرخید و با نگرانی نفس های تند میکشید.عرق کرده بود و عصبی بود.یونگی هم که همین امروز فهمیده بود جفتش همون آدم گوشه گیر و به قول مدرسه ای که توشن هرزه هستش

امروز وقتی یکی میخواست بهش دست درازی کنه نجاتش داد.جیمین که به خاطر کلاه هودیش که به خاطر بارونی که داشت می‌بارید سرش گداشته بود نمیشد چشماش رو تشخیص داد شروع کرد با صدای بلند گریه کردن
یونگی با صدای بلند گریه جیمین به خودش اومد و چترش رو باز کرد و به طرف پسر کم سن و سال رفت

Alpha and omegaWhere stories live. Discover now