5.2K 558 37
                                    

جونگ کوک و تهیونگ بعد یتنکه حسابی دور شهر دنبال هم دویدن دوباره به خونه برگشتن و در حال استراحت بودن
تهیونگ حموم بود و جونگ کوک سعی میکرد خودشو با اینکه دیگه باکره نیست خفه نکنه .

کی فکرشو میکرد یه گرگ زخمی تنها و ناراحت بتونه به جفت انتخاب شدش توی یه شب پاییزی برسه قسمت یخ زدنش رو البته اگه فاکتور بگیریم . با صدای گوشیش از فکر و خیال های رمانتیک در اومد.

€ساعت ۳ تن لشتو جمع کن و بیا اینجا€

جونگ کوک بعد دیدن پیام پدرش کمی نیم خیز شد چون هنوز کمرش درد میکرد بلند نشد و دوباره با دقت پیامو خوند

(چرا پدر میخواد منو ببینی؟نکنه--------)

تهیونگ:کوک حالت خوبه؟

کوک:آ....آره چطور؟

تهیونگ:دروع نگو جونگ کوک رایحت تلخه

جونگ کوک نفسی گرفت و گوشی رو به ته داد . کوک تونست تغییر رایحه تهیونگ رو به وضوح حس کنه

تهیونگ:منم باهات میام کوک

تهیونگ:ولی

کوک:ولی و اما نداره

و به سمت اتاق رفت تا لباس بپوشه چون با بالاتنه لخت بود
جونگ کوک نگاهی به ساعت که عدد ۲ و ۳۰ دقیقه رو نشون میده کرد و اوفی کشید.

ساعت دقیقا ۳ بعد از ظهر بود و تهیونگ

ساعت دقیقا ۳ بعد از ظهر بود و تهیونگ

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(استایل ته)

(استایل کوک)

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(استایل کوک)

جلوی در خونه خانواده از هم پاشیده جئون بودن

کوک:ته بزار اول من با بابام صحبت کنم.

Alpha and omegaWhere stories live. Discover now