۱

355 64 66
                                    

❌می تونین‌ فایل وانشات رو از کانال Deathandbirth دانلود کنین ❌

شب هالووین‌ بود و جیمینی‌ کوچولوی‌ ما‌ مثل هر شب مجبور بود توی اتاق بزرگ و تاریکش‌ با اون همه هیولاهای‌ ترسناکی‌ که توی ذهنش بود تنها بخوابه‌ ، البته که اتاقش توی روز قشنگ ترین و راحت ترین جای خونه و محل امنش‌ بود فقط تاریکی شب کمی باعث ترسش می شد .

این اصلا درست نبود که اپا‌ و اوماش‌ میرفتن‌ تو اتاق کناری می خوابیدن‌ و اون‌ رو با خودشون نمی بردن، حتی چند بار صدای گریه و التماس‌ مادرش رو شنیده بود و وقتی‌ ازش دلیلش‌ رو پرسید باباش‌ رو زده بود و گفته بود : بخاطر اینه که دیگه جیمینی پیشش‌ نمی‌ خوابه‌

و بعد جیمینی از خودش می پرسید پس چرا حالا که انقدر از دوریش‌ ناراحت‌ بود نمی‌ ذاشت‌ برگرده پیششون‌ ؟

هرچند با خنده یواشکی‌ اپا‌ و سرخ شدن اوما‌ به این فکر افتاد شاید اونا‌ بدون اون شبا سفید برفی نگاه می کنن اخه جیمینی‌ خودش هروقت سفید برفی میدید‌ گریش‌ می گرفت _ البته این فکر که ممکن‌ بود پدر و مادرش یه شب با دیدن لایو اکشن سفید برفی و شکارچی ۲ یه کارایی به جز گریه کردن انجام داده باشن هم رد شده نیست _ پس جیمینی‌ تصمیم‌ گرفت امشب که مامان‌ و باش رفتن بخوابن‌ بره و مچشون‌ رو بگیره .

بخاطر همین قبل از خواب اتاقش رو تمیز کرد تا موقع عملیات آجرای کوچولوش‌ که‌ همه جا ریخته بودن تو پاش نرن و نقشه خراب نشه _با اینکه شبه هالووین‌ بود و همه مشغول جشن‌ گرفتن ، پدر و مادرش ترجیح دادن‌ اولین شب هالووین‌ رو همگی تو خونه بمونن‌ و سه روز دیگه رو باهم خوش بگذرونن‌_چراغ قوه اش رو که عمو‌ هوسو‌کش‌ براش خریده بود هم زیر بالشش‌ گذاشت‌ و وقتی اوماش‌ اومد خودش رو بخواب زد تا زود تر بره هرچند باز هم تو اتاق تاریکش تنها شد .

دستای کوچولو و تپلش‌ از هیجان‌ هی به هم می پیچوند‌ و منتظر بود تا وقتی صدایی شنید چراغ قوه اش رو روشن‌ کنه و بعد از کشف رازشون‌ _ یعنی دیدن تنهایی سفید برفی _ دعواشون‌ کنه .

اگرچه‌ اون هنوز هم یه بچه خوابالو‌ بود ، ولی اون شب قج‌ قجی‌ که از زیر تخت‌ به گوش‌ می رسید خواب رو از چشماش دزده بود و باعث خالی شدن دلش می شد همین باعث شده بود که تا چشم‌هاش‌ روی هم میوفتاد‌ سریع اون هارو باز کنه و هوشیار تو خیال خواب راحت غرق شه ؛ درست همون لحظه بود که صدا ها شروع به زیاد شدن کردن ، اول صدای خزیدن‌ نرمی‌ به گوش رسید که شروعش از زیر تخت بود بعد هم تق تق قدم‌ هایی که ازادانه‌ توی اتاق می گشت تنها واکنشی که اون لحظه تونست‌ از خودش نشون بده نشستن‌ ، روشن‌ کردن‌ چراغ‌ و از ترس سکته‌ زدن‌ بود .

موی سفید با چشم هایی که دورشون‌ سیاه بود و هیکلی نسبتا عظله ای که داخل یک ست‌ چرم‌ مشکی قرار داشت ، درست مثل خلافکارا‌ .

monster under the bed Where stories live. Discover now