call me

266 31 5
                                    

روی بلندترین منطقه ی کوهستان ایستاده بودم و توی خلا ارامش بخشی با حرکت دادن انگشتای کشیدم روی حفره های فلوتم، ریتم فوق العاده ای که هرلحظه اونو بخاطرم میورد رو مینواختم.
میخواستم انقدر برای شنیدن اون ملودی درون فلوتم بدمم که ریه هام برای ذره ای اکسیژن به التماس بیوفتن!
پلکام روی هم چفت شده بودن و نسیم خنکی به نرمی موهام رو به رقص وامیداشت.
صدای اهنگین فلوت سکوت مرگبار کوهستان رو درهم میشکست.
کاش هنوز هم اینجا بود....درست کنارم می ایستاد و با اون چشمای نافذش بهم خیره میشد و اسمم رو زیرلب زمزمه میکرد.

–وی یینگ...!

همین کافی بود که لبام از سر فلوت مشکی رنگم جدا بشه.
اروم پلکای سنگینم رو از هم فاصله دادم. درست شنیده بودم؟
یا این فقط توهمات ذهنم بود که صداش رو بعداز سالها برام مرور میکرد!
چقد دلتنگش بودم و چقدر این دلتنگی دردناک بود!

با حلقه شدن دو تا دست درست دور کمر باریکم تمام وجود لرزید!
این حرارته لذتبخش چقدر برام اشنا بود....و همینطور بوی عطرش که با بوی خوش بدنش تلفیق شده بود!
به دستاش که درست زیر سینم روی هم قفل شده بود نگاه کردم....استینای بلند و سفیدش به همون براقی و تمیزی گذشته بود و حالا روی لباسای سرتا پا سیاه من جلوه ی قشنگ تری رو بوجود اورده بود!
اولین قطره ی اشک از ظرف لب ریز چشمام سرازیر شد و روی گونم سقوط کرد.
میتونستم به جرات بگم که تک تک سلول های بدنم برای اغوش دوبارش با صدای کر کننده ای اسمش رو فریاد میزدن.
دستای سردم رو به سمت بالا هدایت کردم و اروم روی دستای داغش رو لمس کردم.
لبخند دندون نمایی روی لبام به طرح نشست.

–لان ژان!

با بوسه ی سبکش درست روی شاهرگ گردنم لب پایینم رو به دندون کشیدم.
خودم رو بیشتر بین بازوهاش فرو بردم جوری که انگار میخوام اونو با خودم یکی کنم.
با نزدیک کردن لبای خوش فرمش به لاله ی گوشم اروم لب زد:

–نمیتونی تصور کنی چقدر دلم برات تنگ شده بود

هرم نفسای داغش که به گوشم برخورد میکرد باعث میشد هر لحظه حس خواستن درونم اوج بگیره!
حس خواستن اون تو هرلحظه!

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 06, 2021 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

after long time no seeWhere stories live. Discover now