I'll Be Always For You

48 6 2
                                    


• Chracters: 
'EXO : Baekhyun ~ BlackPink : Lisa'
• Genre: 'Romance'

با صدای گریه‌ی بچه بدنش رو کشید و پلک‌هاش رو از هم فاصله داد. به سمت نوزاد پنج ماهه‌ش که توی تخت صورتی رنگش دست و پا می‌زد و گریه می‌کرد رفت.‌ آروم دختر کوچولوش رو درآغوش گرفت. بچه با حس گرمای آغوش مادرش آروم گرفت. لیسا با انگشتش گونه‌های دخترکش رو که از اشک خیس شده بود پاک کرد و در همون لحظه انگشتش توسط دست‌های نرم و کوچولوی نوزاد گرفته شد. می‌خواست انگشت مامانش رو به داخل دهنش ببره که لیسا انگشت دیگرش رو نوازش‌وار روی دستش کشید.
-آیگــو کیوتیِ مامی گرسنشه؟!
بعد از گفتن این حرف همونطور که یه دستش رو دور بچه حلقه کرده بود با دست دیگه‌ش شیشه شیر رو برداشت و از اتاق بیرون رفت. به سمت آشپزخونه راه افتاد. با دیدن آب جوشیده‌ی آماده روی کانتر که نشون می‌داد بکهیون قبل رفتنش آماده‌ش کرده لبخندی رو لب‌هاش نشست.
-می‌هیـا، می‌بینی ددی چه به فکرته؟!
نگاهی به می‌هی انداخت که مشغول بازی با یقه‌ی لباسش بود. با دست آزادش داخل شیشه شیر آب جوشیده و پودر شیرخشک ریخت، در شیشه رو بست و بعد از تکون دادن شیشه و تنظیم دمای شیر، شیشه رو آروم به سمت دهن می‌هی برد و دختر کوچولوی گرسنه با اشتها شروع به خوردن کرد. روی صندلی نشست. در سکوت به صدای نفس‌های می‌هی و صداهایی که موقع خوردن شیر از خودش در می‌آورد گوش می‌داد و محو صورت سفید و نرمش شده بود.
-مادر و دختر سر صبحی خوب خلوت کردینا!
با صدای بکهیون به سمت اتاق نشیمن برگشت که دید بک حوله‌ای به کمرش بسته و با حوله‌ی دیگه مشغول خشک کردن موهاشه.
-متوجه نشدم حمومی؛ فک کردم رفتی شرکت.
بک لبخندی زد.
-خواب بودین نخواستم صدای آب اذیتتون کنه اون یکی حموم رفتم.
بک جلو اومد، خم شد و آروم پیشونی می‌هی رو بوسید. سرش رو بلند کرد و در چند سانتی‌متری صورت لیسا متوقف شد.
-مامیِ می‌هی کوچولو نمی‌خواد بوس صبح بخیر ددی رو بده؟!
بعد گفتن این حرفش لیسا به چشم‌هاش نگاهی انداخت.
-جلوی می‌هی خجالت نمی‌کشی تو؟!
بکهیون که دید ظاهرا نتیجه‌ی دلخواهش رو نمی‌گیره خودش پیش‌قدم شد و بوسه‌ای رو لب‌های لیسا کاشت و عقب رفت. با لحن بیخیالی گفت:
-هنوز کوچولوعه نمی‌دونه چیکار می‌کنیم که!
لیسا نگاهی به می‌هی که همچنان مشغول خوردن شیر بود انداخت و دوباره نگاهش رو به چشم‌های بکهیون داد.
-بهرحال! از الان رعایت نکنی بزرگترم بشه همینی.
بکهیون چرخی به چشم‌هاش داد.
-یعنی داری میگی این توت‌فرنگی فسقلی از همین الان قراره بینمون فاصله بندازه؟!
پشت انگشتش رو روی لپ نرمالوی می‌هی کشید و خطاب بهش ادامه داد:
-آره فسقلی؟!
-راستی مگه جلسه نداشتی امروز؟!
خوشبختانه بکهیون بحث رو ادامه نداد و تلاش لیسا برای عوض کردن بحث با موفقیت نتیجه داد. بکهیون حوله رو از دور گردنش برداشت.
-جلسه سرجاشه؛ فقط دوساعت به تاخیر افتاده. دیگه کم‌کم باید آماده شم برم.
لیسا از جاش بلند شد.
-منم با جنی اونی میخوام برم خرید. منو می‌هی رو تا خونه‌شون می‌رسونی؟!
بک لبخند جذابی زد.
-اینم سواله که می‌پرسی؟! شما جون بخواه! اول بشین صبحونه‌ت رو بخور بعد بریم.
لیسا خنده‌ی ریزی کرد.
-باشه مستر بیون زبون نریز!
بکهیون شونه‌ای بالا انداخت و به سمت اتاق رفت.

O̾n̾e̾s̾h̾o̾t̾s̾☕︎Where stories live. Discover now