تهیونگ رو تخت کوکی خوابیده یه کتاب قطور تو دستاشه و کوکی سرشو روی سینش گذاشته و با حرص به کتابی که باعث محروم شدن اون از توجه دوست پسرش میشه نگاه میکنه+تهیونگ شی واقعا آخر هفته پاشدی امدی اینجا کتاب بخونی ؟
تهیونگ کتاب و میبنده و کنار سرش میزاره و با پوزخند به کوکی نگاه میکنه
_داری به یه کتاب حسودی میکنی؟
_کتاب نخونم چی کار کنم؟
_ تو پیشنهاد بهتری داری؟
کوکی آروم شونه هاشو بالا میندازه
+بیرون خیلی سرده تازه هوا هم تاریک شده پس بیروم نمیام ، فیلم و سریالم هیچی ندارم که ببینیم ، نمیدونم
تهیونگ روی تخت میچرخه و یکی از دستاشو تکیه گاه خودش میکنه
و اینجوری کوکی تا حدی زیر سلطش قرار میگیره
تهیونگ با انگشتاش طرح های فرضی روی سینه کوکی میکشه
_نظرت چیه به جز دنیا داستان تو کتاب یه دنیا جالب تری و کشف و فتح کنم؟
کوکی با خنده ای که سعی میکنه خجالتشو نشون نده به سینه تهیونگ مشت میزنه
+یااا چی داری میگی
_شب اول بت گفته بودم یسری از حس های خاصو واسم روشن میکنی ، میخوام ازشون استفاده کنم_و اگه بخوای میتونم تا خود طلوع صبح واست ادامش بدم
و کوکی در اون لحظه عاقلانه ترین کاری که میتونه بکنه دور انداختن خجالتشه
پس بیشتر زیر تهیونگ قرار میگیره و تهیونگو بیشتر سمت خودش میکشه
+پس تا خود طلوع ادامش بده ، چون حتی اگه تو عقب بکشی من دیگه تا خود طلوع بیخیالت نمیشم
(یه توضیح فینگیلی راجب پسا اِند
این پسا اند ها صرفن پارت های کوتاهین از داستان زندگی کاراکتر ها بعد تموم شدن داستان اصلی و صرفن جهت یکم ذوب کردن قلب مخاطب به داستان اضافه میشن)و اینکه اگه تا اینجا رسیدی یعنی داستان خوندی
پس کلی مرسی که وقت گذاشتی
و امیدوارم حس خوبی گرفته باشیمیون آنا*~*
اینم عکس کاور که بتونید بزرگ ببینیدش
YOU ARE READING
𝑅𝑒𝑎𝑠𝑜𝑛
Fanfictionتو میتونی صبح ها چشماتو باز کنی و شب ها دوباره ببندیشون میتونی نفس بکشی و زنده بمونی ولی واسه همه اینا به دلیل احتیاج داری آدما برای زندگی کردن دلیل میخوان دلیلی که اونارو به زندگی گره میزنه یا دلیلی که اونا رو سمت زندگی نکردن میکشونه و این وسط آ...