Part one

572 111 45
                                    

"دوستت دارم"

هیونجین با گرفتن گل جلوش گفت و نفسشو حبس کرد. شمار ضربان قلبش بیش از هزار بود و از اون بدتر پاهای لرزونش بودن.

جونگین به گل و بعدش پسر خیره شد. حس این لحظه رو دوست نداشت اما مجبور بود.

پوزخند تمسخر امیزی زد و در مقابل چشمای متعجب پسر با پشت دستش گل رو پرت کرد.

"برام مهم نیست"

"جونگین..."

دستاشو توی جیبش فرو برد و یه تای ابروش رو بالا انداخت و با پوزخند تحقیر کننده ای، پرسید.

"این لحظات اشنا نیستن برات، هوانگ؟ یاد بگیر هرکسیو دوست نداشته باشی"

*****

"همگی سر جاتون... بشین کیم هیونجونگ!! چوی سانگوو از روی میز بیا پایین خدایا از دستتون‌ دیگه ‌نمیکشم"

معلم هنوز وارد نشده بود با کلافگی گفت و اهی کشید. با دادن نظم نسبی به بقیه کاملا وارد کلاس شد و پشت سرشم یه پسر وارد شد که برای هیچکس اشنا نبود.

"دانش اموز انتقالی داریم، خودتو معرفی کن"

بخش دوم جمله اش رو، رو به پسر گفت و پسر اروم قدمی جلو اومد. سرشو که بالا اورد و باعث یه همهمه ی یهویی که شامل "هیین" بلندی بود شد.

زیبایی و جذابیت پسر زبون همه رو بند اورده بود. ترکیب بینظیر چشمای کشیدش... پوست سفیدش و بینی متناسبش چشم هر بیننده ای رو نوازش میکرد.

"یانگ جونگین هستم... امیدوارم سال خوبی باهم داشته باشیم"

"کجا میشینی؟"

جونگین جوابی نداد و مرد به شونش زد و دوباره پرسید و پسر اروم جواب داد.

"اگه ممکنه نزدیک به تخته باشه"

"باشه، مینهی تو برو پیش هیونسو، ماشیهو توام برو میز عقب، هیونجین تو یه میز بیا جلو، جونگین میتونی کنار هیونجین بشینی"

"عوو" ای که توی کلاس پیچید خیلی غیر منتظره بود. نگاه جونگین توی کلاس چرخید و با بلند شدن پسری از ته کلاس متوجه شد که "هیونجین"همونه.

پسر توی نگاه اول واقعا با یه دانش اموز متفاوت بود. موهای بلند و بلوندش بشدت چشمگیر بودن.

"استاد خیلی بیرحمید، اگه جفتِ اینارو اینجا بزارید گردن دخترامون درد میگیره برای دید زدن"

IDC [Hyunin]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon