Part two

452 108 60
                                    


"کجا میری؟"

سونگمین با تعجب به جونگینی که انگار عجله داشت نگاه میکرد پرسید و جونگین همونطور دستپاچه جواب داد.

"وقت حمومِ میونهیه باید برم"

سونگمین با گفتن "باشه" راهیش کرد و جونگین به سمت در اتاق اون دو رفت.

"وایست هیون- ولش کن میره میبینه دیگه"

درحالی که انگار تسلیم شده بود گفت و جونگین بدون اینکه صداشو بشنوه درو باز کرد و همینکه منتظرِ دیدن دختر بود که گله میکرد که چرا حواسش نبوده که وقت حمومشه ولی با هیونجینی مواجه شد که داره موهای دخترو رو میبافه و یه حوله روی پاهاشه.

"چیکار داری میکنی؟ باید بره حموم"

دور اخر کش رو بست و کوتاه جواب داد.

"رفته"

"چی؟"

بدون توجه به جونگین که داشت با خودش فکر میکرد تا ببینه که چیشده دوتا گلسر رو جلوی دختر گرفت تا انتخاب کنه و با انتخاب شدنِ طرح توتفرنگی کوتاه لبخند زد. اونو از دستش گرفت و اروم به گوشه ی موهای چتری دختر زد.

"مرسی اوپا!!"

و از گردنش اویزون شد و بوسه ای روی لپش زد.

جونگین همونجا خشک شد. میترسید از اینکه هیونجین یهویی اونو کنار بزنه و حتی پرتش کنه اما در کمال تعجب پسر لبخند عمیقی زد و دستشو روی موهای بافته شدش کشید و جونگین رو شوکه تر از موقعی کرد.

اگه میگفت به هیچ وجه انتظار نداشت دروغ نگفته بود.
فقط ادرنالین و ترس بود که توی خونش پمپاژ میشد و هر لحظه نگران تر برای دخترک.

"بیا سمعکتو بزاریم پرنسس"

دختر "باشه" ای گفت و اجازه داد هیونجین سمعکشو مرتب توی گوشش بزاره و در اخر هیونجین با نوازش کمرش اونو راهی کرد تا بره و توی حیاط بازی کنه و خودشم از جاش بلند شد.

شروع به جمع کردن وسایل کرد، بدون هیچ حرفی. جونگین از این تفاوت بین هیونجینِ توی مدرسه و هیونجینِ اینجا واقعا زبونش بند اومده بود.

هیونجینی که جلو چشماش یکیو تا حد مرگ زده بود کجا و هیونجینی که حالا داشت با لبخند از بجه ها مراقبت میکرد کجا؟

"چیزی شده؟"

"نه..."

و از اتاق خارج شد و در رو پشت سرش بست. با چشم دنبال سونگمین گشت و با ندیدنش اهی کشید.

دلش میخواست با یکی درباره همچی حرف بزنه.
درباره ی اینکه اون پسر همونطور که رو مخش بود براش جالب بود.
درباره اینکه داشت از فضولی میمرد تا بیشتر بشناستش...

درباره خیلی چیا.

"اوپا گرسنمه"

سرشو پایین اورد و با مینگیو مواجه شد. لبخندی محو زد و باشه ای گفت.
به سمت یخچال رفت تا ازش عصرونه ی پسر رو دربیاره.

IDC [Hyunin]Where stories live. Discover now