بعد از اینکه پرفسور ها درمورد جشن سال نو بهشون گفتن دراکو مجبور شد با دختری که پدر و مادرش مرگخوار بودن بره درحالی که هری درمونده از پروتی و پادما پتیل خواست که با اون و رون به جشن برن و الان واقعا نمیدونست کسی که کنارش وایساده پادماعه یا پروتی و واقعا احساس بخاطرش گناه میکرد اما اون اصلا از رقص با دخترا خوشش نمیومد تقصیر خودش نبود.
به هرحال یه گوشه ایستاد و به جمعیت ذوقزده نگاه کرد که چشمش به پسری با روشن ترین موهایی که هری دیده بود افتاد که به طرز جذابی لیوانی رو گرفته بود دستش و نوشیدنی توش رو آروم میخورد.
هری هیچوقت به اینکه دراکو مالفوی چقدر جذابه فکر نکرده بود و حالا میدونست نمیتونه نگاهشو از اون بگیره. بدجوری قرار بود خودشو ضایع کنه..
حتی وقتی داشت میرقصید پای دختر بیچاره رو چندباری لگد کرد اونم بخاطر اینکه تمام حواسشو به دراکو -که توی اون کت شوار گرون قیمت خیلی خوب بنظر میرسید و اینکه حرکات اون چقدر ماهرانه بود- داده بود.
وقتی رقص تموم شد هری آشفته از سرسرای بزرگ بیرون اومد. اون هنوز با احساسات خودش به مردها کنار نیمده بود و رفتار های خودش براش اذیت کننده بود.
بیرون برف زیادی اومده بود که باعث شد لبخندی روی لب هری بشینه و حالش رو کمی بهتر کنه.
برف واقعا هری رو خوشحال میکرد....
دراکو تمام شب مراقب هری بود و متوجه شده بود که هری چطور بهش خیره شده بود. همچنین دید که اون پسر چطور با صورت در هم از جشن خارج شد و تصمیم گرفت بره پیشش. نه چون نگران "هری پاتر" بود، فقط چون حوصلش سر رفته بود و صدای موزیک داشت سرش رو درد میآورد.
وقتی اومد بیرون هری رو بیرون ندید ولی چون برف اومده بود به راحتی میتونست از روی رد پاش پیداش کنه.
پس رد پا رو دنبال کرد تا هری رو درحالی که سخت مشغول آدم برفی درست کردن بود دید. اون صحنه بنظرش کیوت ترین چیزی بود که تاحالا دیده بود و نتونست جلوی خندهشو بگیره. پسر عینکی اینقدر سرگرم کار خودش شده بود که متوجه اومدن دراکو نشد و از غافلگیری نزدیک بود بیوفته.
_هی هی، خوبی؟
دراکو ناخودآگاه یه قدم جلو رفت.+اوه آره خوبم نگران نبا- هی! تو این بیرون چیکار میکنی، مگه جشن بهت خوش نمیگذره؟
_میگذره، اما ظاهرا به تو خوش نمیگذره.
لحن دراکو خیلی مطمئن بنظر میرسید+نه. حدس میزنم اینجور جاها فقط مناسب من نیست
دراکو با لحن شوخی جواب داد _پس چی مناسبته؟ جنگیدن با اژدها ها؟
هری تک خنده ای کرد +دقیقا