i hate Jacob black.

160 3 0
                                    

It is very good. I am talking about speed. I learnt about it yesterday. Edward thaught me. I am playing with Nessie.
خیلی خوبه. دارم راجع به سرعت حرف میزنم. دیروز در موردش یاد گرفتم. ادوارد بهم یاد داد. من‌ دارم با نسی بازی میکنم.
"You aint as fast as i am! I will win."
"تو به اندازه ی من سریع نیستی. من میبرم."
"All you have is given from Edward's gene. Nessie... Even if you win..."
"همه ی چیزایی که بلدی از ژن ادوارد بهت رسیده.‌ نیس... حتی اگه تو ببری..."
And we stop running. Ohhh. Goddamn. Again that black boy. I disslike him. I am talking about Jake. I mean Jacob. He is boring. He has a crush on Nessie. So he comes here every day. As if he doesn't see her for 1 day he will die.
و ما وای میستیم. اههه. خدا لعنتت کنه. دوباره اون پسر سیاهه اومد. ازش بدم میاد. درمورد جیک حرف میزنم.‌ منظورم جیکوبه. اون خسته کنندس. از نسی خوشش میاد. پس هرروز میاد اینجا. انگار که اگه یه روز نبیندش میمیره.
"Sorry. Can i borrow your play mate for some minutes?" He says. With his exhusting voice. Their blood -even- makes us thirsty. But more than that their awful smell pushes us away. My family like them. But I... I can't hold them on.
اون میگه"ببخشید. میتونم همبازیتو چند دقیقه قرض بگیرم؟" با صدای تهوع آورش میگه. خون اون -حتی- مارو تشنه میکنه. ولی بیشتر از اون بوی افتضاحشون مارو دور میکنه. خانوادم دوستشون داره. ولی من... من نمیتونم تحملشون کنم.
"Sure" i smile. A barely smile.
And he takes her. And they go. I run to home. Ooooh amazing! Carol and Bonnie are here. Rose doesn't like them. She says they are crazy. But i think it is because of jealousy.
"حتما" و لبخند میزنم. یه لبخند زورکی.
و اون نسی رو میبره. و من هم میرم. به سمت خونه میدوام. اوووه فوق العادس. کارول و بانی اینجان. رز دوسشون نداره. اون میگه اونا دیوونن. ولی من فکر میکنمچون حسودیش میشه اینارو میگه.
Because Caroline is nice and she cares about her beauty very much. Rose and Carol always have a kind of competition. But that is alright. They don't show it obviously. Because Thanks to Emmet they don't like to be laughed at.
چون کارولاین خوشگله و به زیباییش اهمیت میده. رز و کارول همیشه یه جور رقابت دارن. ولی عیبی نداره. اونا به وضوح این موضوع رو نشون نمیدن. چون به لطف امت نمیخوان بهشون خندیده بشه.
"Helllllllloooooo Bon- bon!" I say. This is the name that Damon puts on her.
"سلام یان-بان." این اسمیه که دیمن روش گذاشته.
"Hello Melanie. How you doing?"
"سلام ملانی. چیکارا میکنی؟"
" i am great. Where have you been?" Bonnie is a witch. So her blood doesn't make me thirsty. I hug her.
"حالم خیلی خوبه. کجا بودین؟" بانی ساحرس. پس خونش تشنمون نمیکنه. بغلش میکنم.
"You know Carol. She never rests from buying and shopping."
We both laugh.
"تو کارول رو میشناسی. هیچوقت از خرید استراحت نمیکنه."
هردومون میخندیم.
"Rose ain't home. I can easily say hi. Guess where she is."
"رز خونه نیس. میتونم راحت سلام علیک کنم. حدس بزن کجاس."
"She never rests from shopping, either."
- a louder laugh-
"اون هم هیچوقت از خرید استراحت نمیکنه."
-یه خنده ی بلند تر-
"What is going on ladies? Don't you want to come in?" It is Jasper's voice.
"We need a gentle man to invite us. You know? We are highclass. " says Bonnie .
"May I?" Says jas.
"چه خبره خانوما؟ نمیخواین بیاین تو؟‌" صدای‌ جسپره
"ما یه جنتلمن میخوایم که دعوتمون کنه. آخه میدونی؟ ما خیلی با کلاسیم." بانی میگه
"اجازه میدین من اینکارو بکنم؟" جس میگه
" who is a better gentle man than you are?"
"کی بهتر از شما؟"
"I have a wife. Don't act like this."
And we enter
"من زن دارم. اینطوری رفتار نکن."
و هردومون وارد میشیم.
Edward is playing Bella's lullaby again. He plays it every day...
"Don't you think it is enough? You are playing it every day. Aint she tired? For the love of god stop it."i say
ادوارد دوباره داره آهنگ "لالایی بلا" رو دوباره میزنه. هر روز این آهنگ رو میزنه.
"فکر نمیکنی‌کافیه؟ هر روز داری اجراش میکنی. خودش خسته نشد؟ به خاطر خدا بسه." من میگم
"Never in a million years. Where is Nessie, sorry. Renesmee." Bella hates that name. And no one cares except for Edward. And every one know that i disslike Jake.
"That dog took her again."
"هرگز. نسی کجاس؟ ببخشید.‌ رنسمی" بلا از این اسم متنفره. و هیچکس به غیر از ادوارد به این موضوع اهمیت نمیده. و همه هم میدونن که من از جیک بدم میاد.
"اون سگه دوباره بردش."
"Polite plz." It is Emmet.
"What? You are telling me?!"
"No i tell you," says Bella
امت میگه:" مودب باش لطفا."
"چی؟‌تو داری میگی؟!"
"نه. من میگم بهت."بلا میگه.
She respects Jacob very much.
"Badass. Thank u"
"Ok. Then i respect it. Only because you say Bells. Not for this huge grizzly bear."
"Hey! I am your dad and savior." Says Emmet
اون خیلی به جیکوب احترام میذاره.
"ایول. ممنون."
"باشه. پس منم بهش احترام میذارم. فقط چون تو گفتی، بلز. نه به خاطر این خرس گنده."
I mimic. And start running. Me and Emmet are playing all the day. Until i win and he says:" you will learn to be polite when i send you to school."
شکلک در میارم. و میدوام. من و امت تمام روز بازی میکنیم. تا وقتی که من میبرم و اون میگه:"تو یاد میگیری که با ادب باشی وقتی بفرستمت مدرسه."
Oh my god, again this threat. I am afraid of it. Because it means smelling human blood, hearing their breathe, listening to teachers dumb lessons and playing with human children,8 hours a day. But the good point is that, Rensmee's growth is normal now. And we both are looking 16. And she will help me through every thing.
وای خدای من. دوباره این تهدید.من ازش میترسم. چون معنیش بو کردن بوی خون انسان،شنیدن صدای نفسشون، گوش دادن به درسای احمقانه معلم و بازی کردن با بچه های انسان، اونم ۸ ساعت در روز.البته نکته ی مثبت اینه که ، رشد رنسمی الان طبیعیه. و هردومون ۱۶ ساله به نظر میرسیم. و اون تو همه چیز کمکم میکنه.
"You can't take me there." And again mimic
"Just act better and respect me. Is that too hard?" His face is very bored and conquered. Like his favourite team was loosed. I feel him a pitty and say:
"Whatever you say dad."
He likes it when i call him dad. He smiles and holds me in his arms. I sometimes call him Dad when i am alone. Like it is forbidden.
"تو نمیتونیمنو ببری اونجا." و دوباره شکلک در میارم.
"فقط بهتر رفتار کن و بهم احترام بذار. خیلی سخته؟" چهرش خیلی خسته بازنده به نظر میاد. مثل اینکه تیم مورد علاقش باخته باشه. دلم براش میسوزه و میگم:" هرچی تو بگی بابا."
خوشش میاد وقتی بابا صداش میکنم. لبخند میزنه و بغلم میکنه. من بعضی وقتا که تنها ام اینجوری صداش میکنم. انگار ممنوعه

the twilight diariesWhere stories live. Discover now