( 🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞🔞)
( سِر به انگلیسی: Sir لقبی تشریفاتی است که به شوالیهها یا بارونها اطلاق میشدهاست. این رویه در بریتانیا تا امروز همچنان ادامه دارد )هوا آفتابی بود و نور خورشید به درخشانی میدرخشید...جین بعد از حمام صبحگاهیش با کمک خدمتکارها در حال آماده شدن بود و عده دیگی از خدمتکارها بی وقفه مشغول تمیزکاری و گردگیری خونه بودن و آشپزها مشغول اماده کردن مشروب و خوراکی برای مهمانی شب بودند...توی خانه بزرگ جین به نوعی همه سرگرم کاری بودند تا مهمونی بزرگ جین که به مناسبت برگشت دخترعموش و نامزدش بود به بهترین شکل برگزار بشه...بعد از پوشیدن لباس هاش و رسیدن به خودش، توی تراس بزرگ اتاقش نشسته بود و در حالی که از غروب دلفریب خورشید لذت میبرد گیلاس سردی نیز مینوشید و خودش برای مهمانی پیش روش ریلکس میکرد...جرعهی از مشروب قرمز رو نوشید چشم به خورشید نارنجی که کم کم از جلوی چشمانش محو میشد، دوخته بود و غرق افکار همیشگیش بود.
به عنوان پسر بزرگ تر خانوادش باید هر چه سریعی تر ازدواج میکرد و کارها و مسئولیت های پدرش به عهده میگرفت...ولی تا به حال دختری که باب میلش باشه رو پیدا نکرده بود و از طرفی خانوادش اصرار داشتند تا با دختری که باب میل خودشون بود، ازدواج کنه و این مورد حسابی کلافهش میکرد هر بار به نوعی مخالفت خودش بیان میکرد اما خوب میدونست که تا اخر نمیتونه از مسئله ازدواج با الیزابت، دختر مورد علاقه خانوادش فرار کنه.
_ مهمان هاتون کم کم تشریف فرما میشوند.
با صدای خدمتکار از جاش بلند شد، دست هاش را به پشت کمرش زد و کمرش صاف نگهداشت...با متانت گفت:
_ بسیار خوب، برویم.جلوتر از خدمتکار پله های بلند آروم طی کرد...با لبخند محوی که بر لب هاش بود، در مرکز سالن ایستاد و با صدای بلند و پر از متانتش به مهمان ها خوش اومد گفت و کنار خانوادهای یکی از دوستان قدیمی پدرش ایستاد و مشغول صحبت کردن، شد.
سالن بزرگ خونه به مرو پر از زن ها و مردان اشراف زاد و صاحب مقام میشد و همه در گوشهی مشغول نوشیدن مشروب و صحبت کردن بودن...موسیقی کلاسیک توسط نوازده های که در گوشهی ایستاده بودن، نواختن میشد و روح باشکوه تری به مهمونی میداد.
جین جام گیلاسی رو از روی یکی از سینه های خدمتکار ها برداشت و مزش کرد که درست همون موقع سر و کله مری دخترعموی عزیزش به همراه نامزدش و مرد جوان و ناشناسی که کنارشون حضور داشت، پیدا شد...مری با لبخند، مقابل جین ایستاد و دستش به سمتش دراز کرد...جین هم با لبخندی دستش را گرفت و بوسی به روی دستش زد.
_ لیدی خوشحالم که دوباره میبینمت.
مری به شیرینی لب زد.
_ منم همینطور پسرعموی عزیزم.
چارلز نامزد مری دستش به سمت جین دراز کرد و گفت:
_ والامقام بابت این مهمونی خوش امد گویی خیلی ممنونیم.