چان با مینهو تماس میگیره تا همدیگه رو در یک رستوران ملاقات کنن، پس مینهو هم به رستوران کوچک غذاهای کرهای که چان آدرسشو براش فرستاد میره. دوتاشون پشت میز میشینن، یه کم غذا میخورن، و اولش همه چیز خوب پیش میره- تا وقتی که چان دهنش رو باز میکنه تا دربارهی چیزی غیر از آب و هوا و غذایی که میخورن حرف بزنه.
"تو خوبی؟"
مینهو حس میکنه بخشی از مکالمه رو از دست داده. "چرا نباید باشم؟"
"نه منظورم اینه که- شنیدم اون شب چانگبین بهت چی گفت. درست نیست که انتظار عکس العمل یکسانی به مرگ رو برای همه داشته باشیم چون آدما از راه های مختلفی باهاش کنار میان. متوجهم که سخته برای کسی که هیچوقت بهش نزدیک نبودی خیلی احساس ناراحتی کنی پس امیدوارم خیلی حرفاشو به دل نگرفته باشی."
"آره. ممنون."چان صداش رو صاف میکنه و کنار لبش رو با دستمال کاغدی پاک میکنه. چانگبین درست میگفت. اون لاغرتر شده. انگار صورتش سرزندگی جوونی رو از دست داده و لبخندش استخونی و غمگین به نظر میاد. "چطوری اونکارو کردی؟ هیونجینو- نمیدونم. باعث شدی کمتر عصبی باشه. هیچ کدوممون نفهمید چی شده چون جونگین نذاشت نزدیک آشپزخونه بشیم و هممون اونقدر مست بودیم که مخالفت نکنیم ولی تو باید قطعا یه کاری کرده باشی. بعد از خاکسپاری اونقدر عصبی بود که حتی فلیکس هم نمیتونست باهاش حرف بزنه."
مینهو شونه بالا میندازه و با چنگالش سه بار روی بشقاب میزنه. دینگ. دینگ. دینگ. "فقط بهش گوش دادم."
"به همین سادگی، ها؟" چان میخنده و این به گوش مینهو عجیب میاد، اشتباه. "دنبال راهی میگردم که رابطهی جیسونگ و چانگبین رو دوباره اوکی کنم ولی بعد از این همه سال هنوز خیلی کلهشقن. اینکه هیونجین هم دوباره وارد زندگی جیسونگ شده کمکی به کم شدن تنش نمیکنه ولی از اونجایی که هیونجین کمتر، اگه بخوایم بگیم نیشدار شده، شاید جیسونگ هم بتونیم اوکی کنیم."
" هر دوشون مثل یه زمین پر از مینن."
چشمهای چان مهربون و ملایم میشن. "آره، ولی من هیچوقت از دوست داشتنشون دست نکشیدم. از دوست داشتن هیچ کدوممون. از دوست داشتن اینکه همه رو دوباره کنار هم ببینم درحالی که سر الکل میخندن و حرف میزنن و - یه کاری میکنن، حالا هرکاری. سونگمین حتما خیلی خوشحال میشد. نه؟"
آره میشد. "از من نپرس. من نمیدونم از چی خوشحال میشد یا نمیشد. در واقع اگه فقط یه چیز بدونم اینه که احتمالا بهتون میگفت همتون یه مشت بازنده اید."
"تو بامزهای." چان میخنده. شاید یه ذره بیش از حد. "واقعا بامزهای. این خوبه. خیلی خوبه. بامزه بودن باعث میشه مسائل کمتر دردناک شن. وقتی خبرو شنیدم اصلا نمیتونستم باورش کنم. کیم سونگمین فیلمساز در حال ترقی، یه ساعت غیر منطقی تو شب میره کنار رودخونه و به همین سادگی میمیره! به همین سادگی! یعنی- یعنی یه ماشین بهش زد؟ اینطوری افتاد تو آب؟ سر خورد؟ منظورم اینه که- خدای من. این- شبیه یه جوکه نیست؟ واقعا خنده داره."
مینهو تقریبا میدونه این قراره به چی برسه.
چان یه جور قربانی افسانههای شوالیه و اسب سفید حساب میشد. و همینطور قربانی افکار بد. اون فردی بود که اونقدر حس قویای نسبت به افرادی که دوست داشت حس میکرد، که هر اتفاق کوچکی براشون یه لکهی همیشگی در شخصیتش به وجود میآورد، رو شخصیتی که تصمیم گرفت ناپدید شه و مشغول به کاری شه که عاشقشه، حتی با اینکه میدونست قرار نیست الزاماً به نتیجهی مورد نظرش برسه، حتی با اینکه به این معنی بود که هرگونه احتمال برای ترمیم دوبارهی دوستیشون رو فدا میکنه. چان فکر میکرد میتونه بار همه رو همراه خودش روی دوشش بکششه، در حالی که آدما اونقدر ضعیفن که زیر بار یکی هم میشکنن. چان میخواست اونا رو کنار هم نگه داره. ولی این کارو نکرد و احتمالا فکر میکرد بیشتر از همه سونگمین رو ناامید کرده.
اگه سونگمین اینجا بود احتمالا میگفت چان یه احمقه. مینهو هم قبول میکرد.
"آره، خنده داره. به نظرت اینکه به خودت بیتوجهی میکنی هم خنده داره؟"
"آه."
"لازم نیست جلوی من تظاهر کنی قوی ای. تو خوب نیستی هیونگ، پس نشون بده که خوب نیستی."
چان به طور واضحی منقبض میشه و سرش رو پایین میاره تا به غذایی که تقریبا هیچیش خورده نشده نگاه کنه. و بعد نفسش رو با خنده بیرون میده و میخنده، دستهاش دور کارد و چنگال میلرزن و صداش دورگه و زمخت به گوش میرسه. "من، آم، من-" و بعد صورتش چروکیده میشه وچشمهاش رو محکم میبنده. "بهش قول داده بودم یه بار برای فیلمش موسیقی متن بسازم."
"میتونی گریه کنی." مینهو دستش رو دراز میکنه تا انگشت کوچک چان رو بگیره. "غذا به یکم نمک نیاز داره به هر حال."
این باعث میشه چان بخنده و این بار دیگه این صدا به نظر اشتباه نمیاد.
YOU ARE READING
The Sky At 10:15 AM
Fanfiction🍂 کاپل: تومین (مینهو و سونگمین) 🍂 ژانر: انگست، تراژدی، درام 🍂 نویسنده: cygnus (AO3) "بالاخره سونگمین اعضای گنگ رو دوباره جمع کرد ها؟" شوخی مینهو نادیده گرفته میشه وچانگبین صورتش رو چروکیده میکنه. "فکر نمیکنم الان زمان مناسبی برای خوشمزگی کردن...