یونگی بعد از حرف زدن با اعضا به سمت اتاقش رفت
سرش حسابی از بحث و کلکل های امروز درد میکرد
روی تخت با روکش سیاهش افتاد و چشماشو بست
به فردا فک کرد که قراره چقد دهنش سرویس شه
اینجوری ک جانگکوک میگفت با یه بچه ی تازه کار روبه رو نی و یه ادم خبره قراره مخشو بگاعه
فاکی به افکارش گفت و خرید سمته بالشتش
سرشو فرو کرد تو بالشت و چشماشو بست
فکر نکردن به فردا بهتر بود تا مغزشو دو دستی به ادمی ک نمیشناستش تحویل بده
-
جانگکوک غذاش تقریبا تموم شده بود و روی صندلی لم داده بود و چشماشو بسته بود
تهیونگ درحال تماشا کردن ب اخبار خلافکارای بود
نامجون لیست کارای فردا و کارای تموم نشده رو چک میکرد و به جوخه کسایی ک امشب ماموریت رفتن سر میزد و چکشون میکرد
جین برعکس همشون روز اسونی داشت و فقط سه چهار تا از بچه های جوخه جیمین ک جاسوسنو ازاد کرد داشت با خیال راحت ظرف میشست
جانگکوک خیلی یهویی یچیزی یادش اومد
باعث شد چشمام تا اخر باز بشه
به سمت اتاقش حجوم اورد و لپ تابشو برداشت اومد تو حال
حواسش نبود و رو پای تهیونگ نشد
ولی هیچکدومشون اهمیت ندادن
کیه ک نخواد کون داغ یه بانی رو دیکش کشیده شه؟
جانگکوک توی چندتا سایت گشت و چندتا چیزو چک کرد
با کلیک کردن روی متن
متن بزرگ شد و پوزخندی زد
جانگکوک- میدونستم! میدونستم این وسط یچی بفاکه
لپ نابو برداشت و رفت سمت نامجون
شرو کرد نشون دادن صفحه و همزمان توضیح دادن
جانگکوک- هفته ی پیش اقای جانگ لی هو اصلی ترین شریک کارخونه اصلحه سازی ای ک باهاشون قرار داد بستیم کشته شد
جناب لی هو دوتا وارث اصلی داشت
پسرش جیهوپ و دخترش جیوو
اسم پسرش رو هیچکی نمیدونه و در اصل اسمه مستعارش جیهوپه
ولی دخترش اسم اصلیش جیوو هست ک توی خارج از کشور توی صنعت مد کار میکنه
از طرفی دیگه جیوو توی مصاحبه گفته نمیخواد یکی از وارثای جناب لی هو باشه و از اومدن پاش تو این ماجرا بدش میاد
پس کارخونه میرسه به جیهوپ تنها پسر اصلی ترین شریک اون کارخونه
شرکای دیگه از ترس حادثه ی 3 سپتامبر سال پیش یا فرار کردن یا خودکشی کردن
ولی بجز اون
ما الان نمیدونم جیهوپ ازمون چی میخواد یا رو راست تر بگم
از یونگی چی میخواد!
سه تا پسر با دقت به حرفای جانگکوک گوش میدادن و نامجون بعد کمی فکر کردن ب حرف اومد
نامجون- اول باید اسم جیهوپو بفهمیم چون اتو نداشتن ازش باعث بدبختیمون میشه
دوم اگه اسیبی به اگوست دی برسونه رسما بگا میریم چون جوخه سوم بدون رئیس میشن
سوم باید برای هر چیزی اماده باشیم چون این ادمی ک اسم یونگیو میدونه صدردصد اسم بقیمونم پیدا میکنه
و چهارم کیر خر همش من دارم زر میزنم شماعم یچی بگید
همه تو جو سنگین بودن و با حرف نامجون افصار ول کردن و از خنده به رعشه افتادن
جین با رگه رگه های خنده های شیشه پاکنی- باشه باشه وای یاع
خب یونگی ادم ضعیفی نیست ولی بازم ممکنه سست شه چون اون جیهوپی ک ازش حرف میزنید خفن ترین اصلحه های مارو میسازه
نامجون وشکنی زد و سری تکون داد
نامجون- حرف حق ولی بیاید فعلا بیخیال شیم تا بینیم فردا چی میشه
تهیونگ پاشد و سری تکون داد
رفت سمت میز ک همه دورش جمع شدن و دستشو نامحسوس گذاشت رو کون جانگکوک
تهیونگ- گایز من میرم بخوابم
فشاری به بوتی تو پر کوک وارد کرد و رفت سمت اتاقش
جانگکوک ک از حرکت تهیونگ چشماش گرد شده بود و گونه هاش رنگ سرخی گرفته بود هول شرو کرد ب حرف زدن
جانگکوک- م..من دیگه میرم بخوابم فردا ک..کلی کار ریخته سرم شب بخیر
و سری دویید رفت تو اتاق خودش
درو بست و پرید رو تخت
جیغ خفه ای زد
جانگکوک- مرتیکه کصکش با دستای ۲۲ سانتیش کونمو فشار داد
عقیمش میکنم
-
-مایه ننگ خاندان مین هستی
-نابودنت میکنم
-مین یونگی چرا اصلا بدنیا اومدی؟
-ببینم میتونی یه تنه گند بزنی به ابروی خاندان!
و با شتاب از رو تخت پاشد
عرق سرد کرده بود
دستاش میلرزید و حس افتظاحی داشت
با تحلیل کردن تمام ماجرا فقط یه کابوس دیگه بود
نفس عمیقی کشید و عرقای سردشو پاک کرد
صدای در بگوش رسید
جانگکوک-هیونگ؟
یونگی- بیا تو
یونگی از رو تخت بلند شد و صورتشو شست
جانگکوک اون تو اتاق و در چوبی سیاه رو پشت سرش بست و لیوان ایس امریکانوی یونگی رو روی میز گذاشت
جانگکوک داد زد- هیونگ قهوتو اوردم جین هیونگ گفت ادم باش
یونگی همزمان ک دستاشو با حوله خشک میکرد اومد سمت جانگکوک
یونگی- به اون زنیکه مرتیکه نما بگو خفه خون بگیره خودش ک بدتره
حوله ی توی دستشو پرت کرد رو صندلی و لیوان امریکانوشو گرفت تو دستش
بعد مکثی ک از وارد شدن بوی خوش قهوه ای ک وارد ریه هاش شده بود لبخندی محوی زد
یه قلوپ از قهوشو خورد و پشت میز کارش نشست
تو تمام این مدت جانگکوک داشت فک میکرد یونگی باز از روی دنده چپش پاشده یا نه
یونگی- اون یارو جیهوپه پکهوپه چه کوفتیه مشخصات دقیقشو میخوام و هرکوفتی ک بهش مربوطه افتاد جانگکوک؟
و بله بعد این حرف یونگی مطمعن شد ک از رو دنده چن پاشده
جانگکوک دستی رو صورتش کشید
جانگکوک- هیونگ جون جدت نرین به مصاحبه
یونگی- گمشو بیرون
جانگکوک- ولی
یونگی- گمشو حوصله ندارم مشخصاتو و ساعتو بفرس همی
جانگکوک سری تکون داد و از اتاق رفت بیرون
از اخرین باری ک رفت رو اعصاب یونگی خاطره خوشی نداره
ВЫ ЧИТАЕТЕ
The last bullet
Боевикاینجا مافیای بندره. تو نمیتونی عاشق بشی نمیتونی دوست پیدا کنی گذشته ای نداری اینده ای نداری تو فقط یه برده ی حقیری. پس حد خودتو بدون - شاید اگه اون روز تورو دعوت نمیکردم ب اون کارخونه ی متروکه اسلحه سازی الان همه چی فرق داشت -sope -vkook-Namjin Nam...