little fucker...(minsung_han top ;)_skz

366 37 4
                                    

در هوای سرد ژانویه توی ماشین گرمش نشسته بود و درحالی که سیگار میکشید به طعمهٔ جدیدش نگاه میکرد که وارد کلاب همیشگی میشد.  مدت زیادیه که اون فاکر رو تعقیب میکنه.
ولی امشب میتونست بالاخره طعمش رو بچشه.
پوزخندی رو مهمون لبهاش کرد.سیگار رو انداخت دور و از ماشین پیاده شد.
به افرادش اشاره کرد که شروع کنن.تا موقعی که اونا کارشون رو انجام بدن وارد کلاب شد تا ی چیزی بخوره.
____________________
امشب هم نتونست اون عوضی رو که پولش رو دزدیده بود پیدا کنه.فکر کرده با ی بچه طرفه.البته که تا تموم پولش رو از حلقوم طرف بیرون نمیکشید بیخیال نمیشد.
الکی نبود که اِکسش بهش میگفت دِویل بانی.
کلاه هودی اش رو روی سرش گذاشت و از بار خارج شد.چند قدم بیشتر از بار فاصله نگرفته بود که به کسی بر خورد کرد.
نگاهش رو با عصبانیتی به مرد گنده بک روبه روش داد.

_هوی‌...حواست کجاست؟!

اما مرد نه تکونی خورد نه جوابش و داد.

_با تواممم....چرا عین بز واستادی منو نگاه میکنی؟...خوشگل ندیدی؟

قبل از اینکه مثل ی خرگوش عصبی به قصد خط خطی کردن صورت مرد با دندوناش بهش حمله کنه نیرویی از پشت اونو به اسارت خودش  دراورد و لحظاتی بعد در حالی که برای رهایی که از پارچه ای که بینی و دهنش و رو پوشونده بود تقلا میکرد به آغوش خواب رفت.
______________________
تمام این دو ساعتی که پسر رو تختش نشسته خواب بود نگاهش رو ازش نگرفته بود.
توی طول این مدتی که تعقیبش میکرد همیشه زیبایی پسر و تحسین میکرد.
ی جورایی دوست نداشت بهش آسیبی بزنه ولی بیخیال اون پول گرفته که این کار و کنه.

_هوی...تو کی؟...من اینجا چیکار میکنم؟

با صدای پسر از افکارش بیرون اومد.پوزخندی زد و به روبه روی پسر روی تخت نشست.

+هِلو بانی...من فرشتهٔ عذابتم...

_باشه...پس منم معشوقهٔ لوسیفرم...

گذاشت صدای خنده هاش گوش های پسر عصبانی و نوازش بدن.

+جواب خلاقانه  بود...ولی من دروغ نگفتم

_منم نگفتم...باور کن طرف میتونه لوسیفر بشه...

+منظورت اِکسته که هنوزم عاشقته؟

_هوم

+خب کریستوفر سرش با رفیق من گرمه...میدونی زیبایی لیکسی چیز کمی نیست...پس دلت رو به اینکه شاهزادهٔ سوار بر اسب سفیدت نجاتت بده خوش نکن...شاهزاده خیلی وقته شیفتهٔ پرنس قصر کناری شده...

_میدونی به این‌ نتیجه رسیدم که اگه الان اینجا نبودی میتونستی نویسندهٔ خوبی بشی...ولی خب مسلما نوشته هات برای‌ من مسخره میشدن...

𝑶𝒏𝒆𝑺𝒉𝒐𝒕 ;):Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon