نگو خداحافظ...
WangMaral
چاقو رو درست روی شاهرگ گردن ییبو گذاشت که فرمانده فورا گفت
-خیله خب. کاری که خواستی انجام میدیم. بهش آسیبی نزن
یانگ کمی چاقو رو عقب برد
-خوبه
رو به ییبو گفت
-ماشینت کدومه؟
ییبو بالاخره چشمهاش رو باز کرد و به سمت ماشینش اشاره کرد. یانگ سرش رو تکون داد و بلند گفت
-همتون از این قسمت دور شید
فرمانده به افرادش دستور داد تا محوطه رو خالی کنند. جان حلقه ش رو توی مشتش می فشرد. در حالیکه اشک می ریخت و زیر لب دعا می خوند همراه بقیه عقب رفت
یانگ ییبو رو به سمت ماشین هل داد و به سمت در شاگرد برد. در ماشین رو باز کرد و به داخل هلش داد
-سوار شو
ییبو سوار شد و خودش رو روی صندلی راننده کشید. یانگ فورا کنارش نشست و چاقو رو دوباره زیر گلوش گرفت. با دست قفل مرکزی رو فشار داد و همونطور که حواسش هم به ییبو بود و هم به پلیس ها گفت
-راه بیفت. زود باش
ییبو سوییچ رو چرخوند و ماشین رو به حرکت در آورد. با حرکت ماشین جان روی زانوهاش افتاد و همونطور که اشک میریخت به دور شدن تمام وجودش خیره شد.....
کمی که دور شدند فرمانده بلند گفت
-تعقیبشون کنید. فورا
پلیس ها به سمت ماشین هاشون دویدند و با سرعت به دنبالشون راه افتادند
جی وون همونطور خشکش زده بود
ییشینگ به سمت جان رفت تا بلندش کنه که جان مثل شیر زخمی از زمین بلند شد و به سمت ماشین دوید
ییشینگ پشت سر جان رفت تا جلوش رو بگیره. با این حال بدون شک تصادف می کرد
-جان وایسا
جان در راننده رو باز کرد اما قبل سوار شدن ییشینگ با شدت در رو بهم کوبید
-جان بذار من رانندگی کنم
YOU ARE READING
Don't say goodbye
Romanceوانگ ییبو یه سلبریتی معروفه که ناگهان حادثه ای تمام زندگی شخصی و حرفه ایش رو نابود می کنه "قتل" وانگ ییبو حالا یک متهم به قتله و از طرف تمام مردم به بدترین شکل طرد میشه شیائو جان مردیه که دورادور مثل سایه مراقب ییبوئه اما نمیتونه خودش رو بهش نشون ب...