بیست و دوم (پایان فصل یک)

709 100 169
                                    

نگو خداحافظ

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

نگو خداحافظ...

WangMaral

چاقو رو درست روی شاهرگ گردن ییبو گذاشت که فرمانده فورا گفت

-خیله خب. کاری که خواستی انجام میدیم. بهش آسیبی نزن

یانگ کمی چاقو رو عقب برد

-خوبه

رو به ییبو گفت

-ماشینت کدومه؟

ییبو بالاخره چشمهاش رو باز کرد و به سمت ماشینش اشاره کرد. یانگ سرش رو تکون داد و بلند گفت

-همتون از این قسمت دور شید

فرمانده به افرادش دستور داد تا محوطه رو خالی کنند. جان حلقه ش رو توی مشتش می فشرد. در حالیکه اشک می ریخت و زیر لب دعا می خوند همراه بقیه عقب رفت

یانگ ییبو رو به سمت ماشین هل داد و به سمت در شاگرد برد. در ماشین رو باز کرد و به داخل هلش داد

-سوار شو

ییبو سوار شد و خودش رو روی صندلی راننده کشید. یانگ فورا کنارش نشست و چاقو رو دوباره زیر گلوش گرفت. با دست قفل مرکزی رو فشار داد و همونطور که حواسش هم به ییبو بود و هم به پلیس ها گفت

-راه بیفت. زود باش

ییبو سوییچ رو چرخوند و ماشین رو به حرکت در آورد. با حرکت ماشین جان روی زانوهاش افتاد و همونطور که اشک میریخت به دور شدن تمام وجودش خیره شد‌.....

کمی که دور شدند فرمانده بلند گفت

-تعقیبشون کنید. فورا

پلیس ها به سمت ماشین هاشون دویدند و با سرعت به دنبالشون راه افتادند

جی وون همونطور خشکش زده بود

ییشینگ به سمت جان رفت تا بلندش کنه که جان مثل شیر زخمی از زمین بلند شد و به سمت ماشین دوید

ییشینگ پشت سر جان رفت تا جلوش رو بگیره. با این حال بدون شک تصادف می کرد

-جان وایسا

جان در راننده رو باز کرد اما قبل سوار شدن ییشینگ با شدت در رو بهم کوبید

-جان بذار من رانندگی کنم

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Apr 04, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Don't say goodbyeWhere stories live. Discover now