پنسی مدام به دراکو نگاه میکرد حین راه رفتن به سمت اتاقشون با چشماش التماس میکرد که دراکو چیزی بهش بگه ولی دراکو در کمال خونسردی نگاهشو ازش میگرفت ، این رفتارش برای پنسی که چندین سال میشناختش یکم عجیب بود ولی سعی میکرد خودش رو قانع کنه که دراکو فقط ذهنش درگیر مسابقه و اینجور چیزاست.
وقتی وارد شدن دراکو سکوتش رو شکست،
_"هی پنسی چرا انقدر نگاه میکنی؟"_"منتظرم تعریف کنی دراکو"
_"چیزی برا گفتن ندارم!"
چند دقیقه بعد دراکو از روی مبل گرم و نرم اسلیترینی بلند شد و رفت بیرون ، بالاخره دلش نمیخواست بعد از این همه مدت دوستی بهش دروغ تحویل بده!
توی اتاق ها اسلیترینیها برعکس گریفیندوریها مکالمه های روزمره صورت میگرفت ،
کرپ: "هی گویل بریم دور بخوریم؟"_"به دراکو هم بگیم باهامون بیاد"
_"نه اون که هیچوقت به ما احترام نمیذاره"
_"نه بابا خیلی بهم احترام میذاره مثلا تا حرف میزنم میگه تو گوه نخور... خدایی یبار نشده بگه بخور"
_"اصن نمیخواد بیا بجاش درس بخونیم!"
_"اوکی حله"
[این پاراگراف پیشنهاد دوستم بود دلم نیومد نذارمش (: ]این هفته توی هاگوارتز قراره مسابقات دورهای سه جادوگر بین سه مدرسه هاگوارتز، بوباتون و دارمسترانگ، انجام میشه شرکت در مسابقه شرط سنی ۱۷ سال دارد پس هری نمیتونه شرکت کنه، هر کسی هم که قصد شرکت داره، باید اسم خود و مدرسهاش رو روی کاغذی بنویسه و تو جام آتش بندازه.
روز انتخاب شرکت کنندگان، جام آتش اسم سه نفر رو از سه مدرسه به بیرون پرت میکند و این نشانه این است که اون سه تا برای مسابقه انتخاب شدهاند، ولی ناگهان اسم هری هم از جام بیرون میاد و یه ماجرای عجیب رو براش رقم میزنه!همه بچه ها باهاش دشمنی پیدا کردن و دیگه براشون هری پاتر سابق وجود نداره ، حتی رون هم با عصبانیت پیش هری اومد و به چشم های هری خیره شده بود،
_"رون تو که میدونی من اسمم رو ننداختم و واقعاً خودم هم نمیدونم چه اتفاقی داره میوفته"
_"هری بیخیال اسم تو که خودش بال در نمیاره تو این کارو کردی فقط الان داری دروغ میگی"
_"اما رون من..."
رون هری رو تنها گذاشت و بی تفاوت از این که هری الان به یک فردی نیاز داره اونو رها کرد ،هری تصمیم گرفت پیش هرماینی بره و براش تعریف کنه که واقعاً کار اون نیست اما مطمئن بود که هرماینی بهش ایمان قلبی داره و نیازی نبود که هری بهش ثابت کنه.
خبر بدبختی هری پاتر بهترین خبر برای بچههای اسلیترینی بود ، پنسی با حالت غمگینی در اتاق دراکو رو زد
_"درا؟ میشه بیام داخل؟"
_"بیا داخل پنسی"
_"فقط خواستم بگم که پاتر اسمش دراومده ولی میگه کار خودش نیست."
_"شنیدم خبرشو و به نظرم داره راست میگه"
_"تو از کجا میدونی دراکو؟"
_"این بچه دروغ گفتن بلد نیست"
_"برعکس تو "
_"آه پنسی..."
_"دراکو یه پیشنهاد دارم..... شنیدم رون دیگه باهاش بهم زده چون فکر میکنه هری الکی میگه رابطش با هرماینی سنگین شده ، نظرت چیه کمکش کنیم؟"
_"باورم نمیشه پنسی پارکینسون داره این حرفو میزنه!!!"
_"چون احتمال مرگ پاتر خیلی زیاده ولی..."
_"ولی ما به مرگش راضی نیستیم"
_"درسته!"
_"بریم سراغش؟"
_"الان؟مطمئنی دراکو؟"
_"الان بهترین وقته ، همه بهش پشت کردن!"
![](https://img.wattpad.com/cover/297797851-288-k790603.jpg)
YOU ARE READING
Dark love [drarry] [Persian]
Fanfictionاین اولین باری بود که دراکو از هری دفاع میکرد حتی خودشم نمیدونست داره چیکار میکنه در حال اپ