پارت سوم

509 65 28
                                    

پنسی مدام به دراکو نگاه میکرد حین راه رفتن به سمت اتاقشون با چشماش التماس میکرد که دراکو چیزی بهش بگه ولی دراکو در کمال خونسردی نگاهشو ازش میگرفت‌‌ ، این رفتارش برای پنسی که چندین سال میشناختش یکم عجیب بود ولی سعی میکرد خودش رو قانع کنه که دراکو فقط ذهنش درگیر مسابقه و اینجور چیزاست.

وقتی وارد شدن دراکو سکوتش رو شکست،
_"هی پنسی چرا انقدر نگاه میکنی؟"

_"منتظرم تعریف کنی دراکو"

_"چیزی برا گفتن ندارم!"

چند دقیقه بعد دراکو از روی مبل گرم و نرم اسلیترینی بلند شد و رفت بیرون ، بالاخره دلش نمیخواست بعد از این همه مدت دوستی بهش دروغ تحویل بده!
توی اتاق ها اسلیترینی‌ها برعکس گریفیندوری‌ها مکالمه های روزمره صورت میگرفت ،
کرپ: "هی گویل بریم دور بخوریم؟"

_"به دراکو هم بگیم باهامون بیاد"

_"نه اون که هیچوقت به ما احترام نمیذاره"

_"نه بابا خیلی بهم احترام میذاره مثلا تا حرف میزنم میگه تو گوه نخور... خدایی یبار نشده بگه بخور"

_"اصن نمیخواد بیا بجاش درس بخونیم!"

_"اوکی حله"
[این پاراگراف پیشنهاد دوستم بود دلم نیومد نذارمش (: ]

این هفته توی هاگوارتز قراره مسابقات دوره‌ای سه جادوگر بین سه مدرسه هاگوارتز، بوباتون و دارمسترانگ، انجام میشه شرکت در مسابقه شرط سنی ۱۷ سال دارد پس هری نمیتونه شرکت کنه، هر کسی هم که قصد شرکت داره، باید اسم خود و مدرسه‌اش رو روی کاغذی بنویسه و تو جام آتش بندازه.
روز انتخاب شرکت کنندگان، جام آتش اسم سه نفر رو از سه مدرسه به بیرون پرت می‌کند و این نشانه این است که اون سه تا برای مسابقه انتخاب شده‌اند، ولی ناگهان اسم هری هم از جام بیرون میاد و یه ماجرای عجیب رو براش رقم میزنه!

همه بچه ها باهاش دشمنی پیدا کردن و دیگه براشون هری پاتر سابق وجود نداره ، حتی رون هم با عصبانیت پیش هری اومد و به چشم های هری خیره شده بود،

_"رون تو که میدونی من اسمم رو ننداختم و واقعاً خودم هم نمیدونم چه اتفاقی داره میوفته"

_"هری بی‌خیال اسم تو که خودش بال در نمیاره تو این کارو کردی فقط الان داری دروغ میگی"

_"اما رون من..."

رون هری رو تنها گذاشت و بی تفاوت از این که هری الان به یک فردی نیاز داره اونو رها کرد ،هری تصمیم گرفت پیش هرماینی بره و براش تعریف کنه که واقعاً کار اون نیست اما مطمئن بود که هرماینی بهش ایمان قلبی داره و نیازی نبود که هری بهش ثابت کنه.
خبر بدبختی هری پاتر بهترین خبر برای بچه‌های اسلیترینی بود ، پنسی با حالت غمگینی در اتاق دراکو رو زد
_"درا؟ میشه بیام داخل؟"
_"بیا داخل پنسی"
_"فقط خواستم بگم که پاتر اسمش دراومده ولی میگه کار خودش نیست."
_"شنیدم خبرشو و به نظرم داره راست میگه"
_"تو از کجا میدونی دراکو؟"
_"این بچه دروغ گفتن بلد نیست"
_"برعکس تو "
_"آه پنسی..."
_"دراکو یه پیشنهاد دارم..... شنیدم رون دیگه باهاش بهم زده چون فکر میکنه هری الکی میگه رابطش با هرماینی سنگین شده ، نظرت چیه کمکش کنیم؟"
_"باورم نمیشه پنسی پارکینسون داره این حرفو میزنه!!!"
_"چون احتمال مرگ پاتر خیلی زیاده ولی..."
_"ولی ما به مرگش راضی نیستیم"
_"درسته!"
_"بریم سراغش؟"
_"الان؟مطمئنی دراکو؟"
_"الان بهترین وقته ، همه بهش پشت کردن!"

Dark love [drarry] [Persian]Where stories live. Discover now