لطفا قبل از خوندن ووت بدید و نظراتتون رو باهام به اشتراک بذارید.
فرمانده: این ماموریت خیلی مهمیه میخوام مثل همیشه به بهترین نحو ممکن انجامش بدی فهمیدی؟
_ نگران نباشید بهتون قول میدم کارشون رو برای همیشه تموم میکنم
احترام گذاشت و قصد رفتن کرد که دوباه توسط فرمانده صدا زده شد.
_ بله فرمانده؟
فرمانده: افسر شیائو هم قراره برگرده و توی این ماموریت همراه شماس
ییبو بدون مکث گفت:
_ متوجه شدم فرمانده موردی نیست
بعد از احترام دوباره از اتاق بیرون رفت و وارد اتاقش شد. چند لحظه بعد در اتاق به صدا در اومد و جکسون وارد اتاق شد.
جک: چیشد ؟
_ ماموریت کار خودمونه
جک: پس گروهو جمع میکنم
_ انجامش بده
جک: خوبی ییبو؟
_ چطور مگه؟
جک: توی فکری انگار...برگشته نه؟
ییبو فقط سری تکون داد
جک: حالا میخوای چیکار کنی؟
_ مگه کاری قراره بکنم؟ مثل همیشه ماموریتو تموم میکنم
جک: ولی نگران ب نظر میرسی
_ کاری نمیتونم بکنم، نمیتونم جلوشو بگیرم
جک: البته که نمیتونی اونم وقتی اونطوری باهاش بهم زدی
_ میشه تو دیگه نمک روی زخمم نشی؟
جکسون شونه هاشو بالا انداخت و از اتاق بیرون رفت تا گروه آلفا رو برای ماموریت جمع کنه. به محض بیرون اومدن از اتاق با کسی روبه رو شد که سه ماه بود هیچ خبری ازش نداشت.
جک: ژان
ژان سرش رو بالا آورد و یکی از اون لبخند های خاصش رو به جکسون زد.
+ جک
جکسون با لبخند جلو رفت و دوست و همکار قدیمیشو به آغوش کشید.
جک: کجا بودی پسر؟ میدونی چقدر همه آلفا تیم دلتنگت بود؟
+ جز آلفاش؟
با پوزخند این حرفو زد که باعث شد جکسون از دست کارهای اون دوتا چشم هاشو با حرص توی حدقه بچرخونه و نفسش رو بیرون بده.
+ خیلی خب از این اداها در نیار آلفا تو اتاقشه؟ باید ورودمو گزارش بدم
جک: آره بعد بیاید اتاق تیم
ژان سری تکون داد و از کنار جکسون گذشت. ضربه ای به در زد و بعد از شنیدن اجازه وارد اتاق شد. سه ماه برای این لحظه تلاش کرده بود تا خودش رو محکم نگه داره و حالا حتی با بوی عطرش هم مقاومتش از هم پاشیده بود.
YOU ARE READING
What's the reason
Short Story˓▾ 𝐅ICTION: What's the Reason ˓▾ 𝐆ENRE: Action - Romance - Smut ˓▾ 𝐀UTHOR: ꜱʜɪᴀ + فکر کردی نمیفهمم داری نادیدم میگیری؟ _ میفهمی توی چه موقعیتی هستیم؟ باید برای یک ماموریت مهم اماده شیم. من وقت ندارم + تا اون دلیل لعنت شده ای که به خاطرش باهام...