بارون از هر روز دیگهای پرشدتتر میبارید.
اون بدون ترسی از سرما خوردن یا مست شدن، زیر پرشدتترین بارون سالهای اخیر، روی نیمکت یه پارک خالی رو به رو خونش نشسته بود و به زمین چشم دوخته بود؛ سیگار بین لبهاش بود و بعد از هر پُک، مقدار نه چندان کمی از بطری مارتینی توی دستش میخورد که صدای ماشینی اونو به خودش اوردصدای ترمز زدن ماشین کنار خونش باعث شد سرش رو بالا بیاره
-هی هری، نمیخواد اونارو بیاری فقط کوله خودتو بردار بیا تا بیشتر از این خیس نشدی
_باشه لیZayn pov:
صدا ازم دورتر و دورتر شد تا کلا قطع شد
تو تاریکی شب هیچی از قیافه اون دو نفر دیده نمیشد
چند دقیقه ای به اون صدا فکر کردم بعد بیخیال شدمبا قدم های کوتاه و آروم از نیمکت پارک به سمت خونه رفتم
در با صدای قیرجی باز شد و بعد از اینکه کمی ازش دور شدم بسته شدخودمو رو کاناپه ولو کردم و به این فکر کردم تا کی قراره زنده باشم؟ چرا همه آرزوی عمر جاودانه دارن درحالی که سخت ترین کار دنیا زندگی کردنه؟!
آهی کشیدم و بعد از تموم کردن بطری با همون لباس های خیس روی کاناپه خوابم برد
نیمه های شب بود که با صدایی که منشاءش راهرو بود، از خواب پریدم
بلند شدم و از چشمی در سرکی به بیرون کشیدم و با دیدن پسرای مو فرفریای که در تلاش بودن تا کارتونای دستشون رو بی سر و صدا به بالا ببرن، گوشم رو تیز کردم
-هی هز داری خرابشون میکنی، انقدر به اینور و اونور نکوبشون
از پشت در، کنار رفتم و به اتاقم برگشتم
بعد از تعویض لباسایی که هنوز نم داشتن، رو تخت دراز کشیدم و به سقف زل زدمچند دقیقهای گذشت و چشمام داشت گرم میشد که دوباره همون صدای آزار دهنده تو گوشم پیچید
بلند شدم و با قدم های محکم ولی کوتاه و عصبی به سمت در رفتم و در طول راه سعی میکردم عصبانیتمو کنترل کنم
در بدون لمسی باز شد و هنوز کامل قدم اولمو به بیرون نذاشته بودم که با کسی برخورد کردم. سرمو کمی خم کردم که با موهای فرفری قهوه ای نرمی مواجه شدم
یک قدم عقب رفت تا فاصله یک سانتیمون بیشتر شه و با دیدن صورت و چشماش که شبیه کهکشانی بود
که میشد توش غرق شد، همه چیز رو فراموش کردم و به سکوتم ادامه دادمخودم از واکنش و افکار خودم شوکه شده بودم و محو چشماش شده بودم که اون سکوت رو شکست
-----
های گایز
ببخشید این پارت کم بود... از پارتای بعد طولانی تر میشه، منتظر باشید♡
لایک و ووت وقتی از شما نمیگیره ولی برای ما خیلی ارزش داره=)
-----
CZYTASZ
Bloody teeth [Z.M]
Wampiryزین ومپایر جوانی که 60 سال از 182 سال عمرش رو توی کالیفرنیا زندگی میکرد. دور از هر ادمی که براش مهم بود. چون نقطه ضعغش، ادمای مورد علاقش بودن پس حفظ فاصله با اونا به معنی حفظ امنیتشون بود