part 1

486 54 10
                                    

Third person's pov :

بیون بزرگ از پله های خونه ی لوکس و بزرگش بالا رفت......

_بک جونم.....(صدایی نشنید)
_بک عزیزم.......نوه‌ی گلم(صدایی نیومد)

به پشت در اتاق بک رسید و کنار خدمتکار بک وایساد.....

_نتونستی بیدارش کنی ؟

×ن...نه قربان خودتون میدونید که خواب ارباب جوان خیلی سنگینه بخاطر این که کل شب رو بیدار بودن(خدمتکار بتا جواب داد)

_خیله خب تو میتونی بری خودم بیدارش میکنم....

در اتاق رو باز کرد و وارد اتاق شد بکهیون تبلت به دست به خواب رفته بود روی تختش . با خودش گفت مو های طلایی و چشم های آبی ، اون مثل دخترم خیلی زیباست ولی از تو هپروت اومد بیرون سریع پتو رو از روی بک کشید.......

همون موقع بکهیون از خواب بیدار شد.......

_زود باش بک بیدار ش- ......خاک بر سرمممممم من هیچی ندیدم و سریع با چشم های بسته از اتاق خارج شد و در رو بست ولی بعد برگشت گفت....

_زود لباس...ی...يعنی نه شلوارت رو بپوش بیا پایین کارت دارم.....

بک هنوز خواب بود متوجه وضعیت خودت نبود بعد که به خودش اومد صورت داشت از قرمز به بنفش تبدیل میشد اون شبا عادت داشت بدون شلوارو لباس بخوابه ولی خب الان خدا رو شکر میکرد که دیشب تیشرت اور سایزش رو در نیاورده بود اما خب پدربزرگش یکم از بک کوچولو رو دیده بود و عررررر بک داشت از خجالت آب میشد.......
الان دیگه هرچی خواب بود از سرش پریده بود سریع باکسر و شلوارکی که فقط باکسرش رو میپوشوند پوشید و رفت پایین.....
شاید بپرسيد که چرا اون رونای تو پرو و سفیدش رو میندازه بیرون و تو خونه البته خونه که نه عمارت بیون میچرخه خب الان بهتون میگم بخاطر اینه همه ی خدمتکارای داخل خونه بتاهای زن هستن و آلفا های بادیگارد بیرون خنه مستقر هستن ولی قبلنا تو خونه بودن از وقتی که بک وارد عمارت شد اونا رو از داخل عمارت پرت کردن بیرون.....

+صبحتون بخیر هارابوجی*

_صبح بخیرو درد ساعت 12 ظهره ، مگه بهت نگفتم که اسمم رو صدا بزن آخه من وقتی اینطوری صدام میکنی فکر میکنم 80 سالمه و راستی تو چرا بدون شورت میخوابییییی.......ولی بگم من که چیزی ندیدم

و بعد بک رو کشید سمت خودش لپ های نرمش رو کشید....

+آخ باشه باشه غلط کردم هرچی شما بگین ولی شما کا الان 81 سالتونه و هزار ماشالا از منم سالم ترین..‌‌..

_ پسره ی پرو.....

و بعد لپ های نرم بک رو ول کرد ، بک هم سریع پرید رو صندلی و نشست روش ولی خب با اون صدایی که از صندلی اومد خودش فکر کرد یه تیکه از صندلی کنده شد و تو هلو های خوشکلش گیر کرد.....

صبحانه البته الان دیگه ظهرانه بود رو آوردن و بک شروع کرد به خودن و پدربزرگش هم قهوه ی عزیزش رو میل کرد چون اون از ساعت 6 صبح بیدار بود دقیقا زمانی که بک خوابیده بود..‌‌.

ظهرانه خوردن بک تموم شد و خدمتکار میز رو جمع کردن......

_بکهیون من یه تصمیم مهم گرفتم....

خیلی سخت میشد که پدربزرگش باهاش جدی شه ولی الان کاملا جدی بود.

_بک از نظر من تو دیگه باید از این خونه بری.....

بکهیون یه لحظه از چیزی که شنیده بود مطمئن نبود.

+چ...چی ا..اما چرا ؟

_خب راستش از اونجایی که تو 18 سالته و جفت نداری ما یه رسم داریم که از قدیم در خاندان بیون ها بود و اون اینه که شخصی که جفت نداره و 18 سالشه باید تنهایی زندگی کنه.....مامان خودتم 18 سالش بود با اون عو-

+بابابزرگ نمیخواد اسم اون کثافت رو بیارید ولی ، ولی من باید کجا برم نمیشه اون رسم رو لغو کنید؟.....
با ناامیدی پرسید...

_ نه عزیزم نمیشه اماااا بابابزرگ جونت همه چی رو برات درست میکنه برات خونه خیلی گوگولی و ناز تو یه آپارتمان گرفتم که بری و توش زندگی کنی تو یکی از بهترین جا های کره ولی بعد....(یه دستمال از رو میز برداشت الکی کشیدوشه چشمش) بعد از این که من مردم و تمام ارث بیون بهت رسید برگرد اینجا و زندگی کن.....

+عه وا خاک بر سرم زبونتو رو گاز بگیرین.....

و بعد پدربزرگش رو بغل کرد.....

_نوه گلم حداقل باید تا فردا وسیله هات رو جمع کنی....

×قربان آقای یانگ از شرکت PX اومدن که قرار داد ببندن.....

_باشه بهشتون بگون الان میام......

×چشم

_خب عزیزم من دیگه باید برم آخ راستی یادم رفت تا یه هفته دارم میرم تایلند برای دیدن یه دوست قدیمی به جین هو گفتم که راهنماییت کنه و اون میبرت به خونه گوگولیت.....

و بعد سریع جیم شد......

بیون بزرگ همینطور که داشت میرفت قرار داد ببنده تو دلش گفت چه رسم باحالی اگه واقعا جواب بده واقعیش میکنم ولی آخه چرا اون چیزی که گفتم رو باور کرد الهی من بمیرم براش به دخترم رفته.....

___________

خب گلای نویسنده این پارت هم تموم شد ولی زیاد کمدی نبود نمیدونم شاید کمدی رو از تو ژانرا حذف کنم ولی خب شایدم بعدش کمدی شد هنوز معلوم نیست راستی هارابجی به معنی بابابزرگ خودمونه 😁

ووت و کامنت يادتون نره 😉

راستی من هنوز ادیتش نکردم اگه غلط املایی دیدین به بزرگی خودتون ببخشید 😔⚘

ℳ𝔂 𝓻𝓸𝓸𝓶𝓶𝓪𝓽𝒆 𝓲𝓼 𝓪 𝓱𝓸𝓽 𝓭𝓪𝓭𝓭𝔂Where stories live. Discover now