سردرد بدی رو حس میکنه. انگار چیزی توی مغز و چشم هاش سنگین شده. صداها میپیچیدن و بدنش کرخته. سینه اش سنگین شده و سخت نفس میکشید. اون احساس فشار طبیعی نبود و زمانی که چشم باز کرد تو یه اتاق نیمه تاریک بود.
پوست برهنه اش به خوبی طرح های زبر و برجسته روی فرش زیرش رو حس میکرد. بکهیون...اون اونجا بود اما نه به شکلیکه یول توقع داشت. روی شکمش نشسته بود و نگاهش اغواگر به نظر میرسید. یول ناخواسته با دیدن رون های برهنه و پرش حس کرد بدنش گرم شده. این حس بدی به چان میداد. انگار از هیچ چیز خبر نداره و خیلی وقته که تحت نظر گرفته شده. میخواد بلند شه اما سنگینی هیون روی تنش و گیر افتادن بازوهاش زیر بدنش باعث میشد تعادل نداشته باشه. همه چیز تو یه مه غلیظ بود و مغز چانیول نمیتونست به درستی پردازش کنه. سفتی طناب دور دست ها و بدنش باعث شد به خودش بیاد.
به اندازه یه پلک زدن فاصله داشت. مه کنار رفت. بکهیون اونجا بود. کفش های پاشنه بلند مشکی پوشیده بود. بالا تنه برهنه اش پوششی نداشت و اون لباس زیر مشکی کوتاهش نمیتونست به خوبی باسنش رو از چشم های گیج یول مخفی نگه داره. با اون میکاپ و رژ سیاه مثل همیشه زیبا به نظر میرسید. میدونست وقت هایی که ارایش میکنه رو دوست داره و این چیز عجیبی برای یول نبود اما توی اون لحظه حس خوبی بهش نمیداد.
_چانیول؟ بلاخره بیدار شدی. اه تو واقعا بدمستی.
پسر سعی میکرد نگاهش رو از رون های پر بک بگیره اما زیاد موفق نبود در صورتی که بک پای دیگه اش رو روی اینکی انداخت و باعث شد چان فشار بیشتری رو روی بدنش حس کنه. کلافه و عصبی با گوش هایی که سرخ شده بود سعی کرد بدن نیمه برهنه هیون رو نگاه نکنه و جدی باشه:
_از روی من بلند شو. معلومه چت شده؟
درحالی گفت که کمی صداش ارتعاش داشت. بکهیون فکش رو گرفت و به ارومی گونه اش رو بوسید. از موندن جای ماتیک سیاه روی پوستش خوشش میامد. از دیدن چهره ی سرگردون و اخمالود چانیول هم.
_ فکر کنم باید یه چیزهایی رو برات مشخص کنم. از اونجایی که پسر عزیزم هنوز بلد نیست درست رفتار کنه...تو مست امدی خونه. این موقع شب بدون اینکه به من یا مامانت خبر بدی.
هیون میخواست اروم باشه. و موفق بود. اون کنترل داشت اما اصلا از کار چانیول خوشش نیامده بود. یول یادش امد و بابت این کار احمقانه به خودش فحش داد. اون موهاش رو رنگ کرده بود چون حس میکرد بک این رو دوست داره. شاید نباید الکلی که صاحب کارش بهش داده بود رو قبول میکرد و توی مستی تصمیم میگرفت. این خجالت زده اش کرد. هیون خوشش نیامده بود؟ اون بخاطر بک اینکار رو کرده بود و توقع نداشت اینجوری باهاش برخورد بشه:
"من نزدیک سی سالمه. خودم میتونم تصمیم بگیرم موهام رو رنگ کنم یا نه. جوری وانمود نکن انگار من سگتم."
YOU ARE READING
Hight Heels
Fanfictionادم ها شبیه چیزهایی میشن که دوستشون دارن. و یول گاهی بوی شیرینی های مامان رو میداد. بوی سیگار بابا. روی لباسش چند تار سفید از موش خونگیش دیده میشد و رد ماتیک بکهیون، که بعضی وقت ها یادش میرفت از روی پوستش پاک کنه. کامل شده چانبک فلاف، رمنس، فول اسمات