part 2

123 19 4
                                    

part 2
-شما برید ارباب کیم ... من موچی هارو میارم
نگاهی به بینی خوش فرمش که نوکش سرخ شده بود انداختم
بینیشو اروم کشیدم و لبخند زدم
+زود بیا
قدم های آروم برمیداشتم چطور جرعت کردن در حضور من مهمون دیگه ای دعوت کنن
همون طور که رو به جلو حرکت میکردم دست روی گردنم گذاشتم و کراواتم رو تکون دادم
جسی: ارباب کیم
جیمین با موچی هاش از آشپزخونه مجلل بیرون اومدو آروم داشت میومد سمتی که بقیه ایستادن
جسی: ارباب کیم ... شما نگفته بودید نامزدتون قراره بیاد
تهیونگ ناخداگاه اخم غلیظی کرد و برگشت سمت جسی
+نامزدم؟
هیون: تهیونگ
نصف خونه برگشتن سمت تهیونگ اولین بار بود کسی جرعت داشت بجای ارباب کیم بگه تهیونگ
ابرو های تهیونگ بیشتر توی همدیگه رفت
+تهیونگ؟
پوسخند ریزی رفت
+از کی تاحالا کسی جرعت داشته به من بگه تهیونگ؟
انگشتای باریک و کشیدش رو توی جیب کتش گذاشت
+ایشون نامزد من نیست ...
جسی شوک شده عقب رفت
جسی : ببخشید آخه این دختره اینطور گفت ... به هرحال مهم نیست بفرمایید سر میز
جیمینی که از گشنگی  ی موچی گذاشته بود تو دهنش با چشای کنجکاوش عصبانیت خانوم جسی رو دنبال کرد و دوتا بشقاب پر از موچی رو گذاشت روی میز
عین خدمتکارا با پیشبند جوجه ای طرحش دستاش به هم چسبوند
-ارباب کیم گفتن که ترجیح میدن اول دسر بخورن برای همین اول موچی رزرو کردم
لبخند دندون نمایی زد
تهیونگ نشست روی میزو گوشیش رو گذاشت کنار دستش دستمال رو آورد و آروم روی لبای خوش رنگش میکشید
+شوهر بامزه ای دارید خانوم جسی
جسی نگاهشو به تهیونگ داد و سرشو انداخت پایین
جسی: هیهی بله خیلی بامزه ان ...
نگاهشو دوباره به جیمین داد
جسی: تا نیم ساعت دیگه غذات آماده نباشه خودت می‌دونی
جیمین دووید سمت آشپزخونه
هیون آروم پیش تهیونگ نشسته بود و بخاطر دوتا خطایی که مرده بود از ترس جم نمی‌خورد
ولی به خودش کمی جرئت داد و دستش گذاشت رو دست تهیونگ
هیون: ببخشید ... ارباب کیم ، یکم عصبی بودم
تهیونگ دست هیون رو گرفت و محکم فشوردش
+برام مهم نیس که تو چه حالتی بودی حتی وقتی عصبانی باشی هم حق نداری خودتو به عنوان نامزدم معرفی کنی یا منو به اسم کوچیک صدا کنی فهمیدی ؟
هیون حالت صورتشو از درد تکون تکون میداد
هیون : داره دردم میاد لطفا
تهیونگ یکم صداش بالاتر برد
+گفتم فهمیدی ؟
هیون آخ ارومی کرد
هیون : فهمیدم ... فهمیدم چشم
تهیونگ لبخند زد و صورت هیون نوازش کرد
+تکرار نشه ... وگرنه عواقب بدی همراه داره
جیمین بدو بدو اومد نشست جفت جسی
جسی لباش رو بالا پایین کرد
جسی : کجا اومدی نشستی ... ناهار چیشد ؟
جیمین که دیگه طاقتش داشت تموم میشد آب دهنش راه افتاده بود به چشمای جسی نگاه کرد
-خانمه ها سفارش دادن گفتن ۲۰ دقیقه دیگه اینجان
***
بعد از خوردن غذا خانم جسی و ارباب کیم روی قراردادشون تمرکز کرده بودن و جیمین داشت خونه رو تمیز میکرد
هیون هم توی خونه سرک میکشید
آروم آروم پله هارو بالا میومد
در رو جوری باز کرد که مثلا جیمین متوجه نشه
اوه خدای من این انسان بود یا فرشته؟ قیافه به این معصومی چطور ممکنه مال ی انسان معمولی باشه
جیمین خیلی مظلوم طور زیر چشمی بهش نگاه میکرد
هیون نزدیک نزدیک تر میشد
جیمین دیگ داشت میترسید اون واقعا از دخترا وحشت داشت
هیون دستش گذاشت روی شونه جیمین
جیمین حیح تقریبا بلندی گفت عقب رفت
هیون : آروم باش ...خودتو نزن به مظلوم بودن اگه ارباب کیم بفهمه دردسر میشه
جیمین چسبید به اینه پشت سرش که تازه تمیزش کرده بود
-چ.چی ...چیو بفهمه ، مگه من چیکار کردم
هیون : الان میفهمی
پوسخند صدا دارش باعث شد جیمین بیشتر بترسه
هرقدم که هیون نزدیک تر میشد جیمین سعی میکرد خودشو دور تر کنه
-چ..چیکار می‌کنی ؟
جیمین موفق شد به شونه هیون ضربه بزنه و اونو از خودش دور کنه
همین باعث شد گلدونی که کنار هیون بود بیوفته زمین و بشکنه
هیون از روی عصبانیت لباس جیمین و گرفت و اونو به سمت دیوار پرت کرد
جیمین از روی درد آخ طولانی کشید
هیون : چقد بی جونی ... اصلا بهت نمیاد
هیون اومد جلوتر
هیون : جرئت کردی منو هول بدی
بغض گلوی جیمین رو چنگ میزد
-میشه لطفا بزار
ی من برم 
هیون خنده هیستریک ارومی کرد
هیون : کجا به این زودی ؟ هنوز شروع نکردیم نگو که میخای بزاری من همینطوری برم؟
(taehyung POV )
با صدای شکستن شیشه ای که اومد
سرمو بالا بردم
+صدای چی بود ؟
سرمو چرخوندم تا شاید هیون رو ببینم
تهیونگ تو دلش : آخ هیون برو دعا کن کار تو نباشه
جسی : امم احتمالا جیمین بود از دست این پسره دست پا چلفتی نمیدونم باید سرم رو کجا بکوبم
برگشتم جسی رو نگاه کردم
+الان متوجه میشیم
از سر جام پاشدم ی دست به کت طوسی رنگم زدم
دستم و به سمت راه پله دراز کردم
+بفرمایید
بلند شد و دامنش رو داد پایین
جسی : ب.بله از اینطرف لطفا
***
هیون لبای جیمین و گرفت و محکم فشار داد
هیون : به همچین پسری نمیاد انقدر مظلوم باشه
تهیونگ هر لحظه با قدم های بلندش به جیمین نزدیک تر میشد
همین قدم ها سرنوشت دوتا انسان رو به هم نزدیک تر میکرد
جیمین که اشکاش سر گرفته بود از ترس فقط به چشمای هیون زل زده بود
تهیونگ یک قدم دیگ نزدیک شد
که هیون انگشت اشارش رو روی لبای جیمین گذاشت
هیون : هیسسسس....
شروع کرد به پاره کردن آستین های لباسش
تهیونگ در باز کرد و با جسی و چنتا از بادیگارداش اومد تو
هیون توی چشم به هم زدن جای خودش و جیمین رو باهم عوض کرد
و شروع کرد گریه کردن با جیغ
هیون : ارباب کیم لطفا کمکم کنید ... خواهش میکنم
تهیونگ چشماش رو روی اتفاق اون اتاق چرخوند
قیافه جیمین بیشتر به قربانی ها میومد
+چه خبره اینجا ؟
هیون جیمین رو هول داد روی تخت و رفت دست های تهیونگ رو ملتمسانه گرفت
هیون : ا..ارباب کیم ... این پسره که ادای مظلوم هارو در میاره میخاست به من ددست بزنه
تهیونگ چشماش رو روی جیمین قفل کرد که آرنجش رو که کبود شده بود گرفته بود و بغضی که تو چشماش بود نمیزاشت اون کبودی رو ببینه و معلومه که این داره کلافش می‌کنه اما جیمین نمی‌خواست یا شایدم نمیتونست عصبانیتش رو نشون بده
تهیونگ برگشت و با اخمی که معمولا کم پیش میاد کسی شاهدش باشه به هیون نگاه کرد
+گفتم اینجا چه گوهی میخوردین؟
هیون فهمید که حرفاش باور نمیکنه شروع کرد به التماس کردن
هیون : ا.ارباب کیم ... خواهش میکنم ... من ککه گفتم
تهیونگ خم شد و محکم بازوی هیون رو کشید
+من تو رو آدم میکنم
هیون که شوک شده بود با چشمای باز و اشکای ریخته رو گونه هاش به دست تهیونگ چنگ میزد
هیون : ارباب کیم التماس میکنم ... تروخدااااا
تهیونگ نیم نگاهی به جیمین انداخت
+بعدا به دیدنتون میام ...
نگاهش رو به جسی داد
+خانم پارک
جسی تعظیم ۱۸۰ درجه ای کرد
جسی : ب.ببله منتظرتون میمونیم خیلی معذرت میخام
تهیونگ رفت بیرون و در و محکم بست جوری که باد تندی به موهای جسی وارد شد
جسی : خدا به کسی که عشق ایندشه رحم کنه
جیمین که شوک بود به جسی نگاه کرد
جسی موهاش رو عقب داد و برگشت جیمین نگاه کرد
جسی : آخ یعنی تو انقد احمقی گذاشتی ی دختر دورت بزنه ... انقد هم که مظلومی حتی اون جن جلادصفت هم دلش به حالت سوخت زود کارت رو تموم کن
برگشت سمت در و رفت بیرون
***
تهیونگ دست و پای هیون رو بسته بود و هیون با اینک تمام ارایشش خراب شده بود و ریمل پخش شده زیر چشمش و روی گونه هاش وحشتناک ترش میکرد بازم تمام توانش رو برای گریه و التماس گذاشته بود
تهیونگ که دیگه کلافه شده بود دستش رو دور فک خیس هیون چفت کرد
+دیگه داری بدجوری عصابم رو خورد میکنی ... می‌دونی که اگه به نقطه آخرم برسه اتفاقات خوبی نمیوفته ؟
هیون که تمام دستاش زخمی بود بازم جون برای زجه زدن داشت
هیون : من که گفتم کاری نکردم نمیدونم چرا انقد ازم عصبانی شدید ارباب
تهیونگ پوسخند خونسردی زد
+حتما من جلسه ی قرارداد پولساز رو خراب کردم؟ می‌دونی با این دروغات داری خودتو به تاریخ فروشت نزدیک تر میکنی ؟
ماشین با گذشت ۳۰ دقیقه به عمارت بزرگ کیم رسید
راننده : ارباب جوان کیم ... رسیدیم
بادیگاردای تهیونگ دستای هیون رو گرفته بودن و تهیونگ مشغول درست کردن کتش بود
باهم وارد عمارت شدن
تمام خدمتکارا برگشتن و صداشون رو به جیغ و داد ورودی دادن
معمولا این صدا ها از زیرزمین میومد نه در ورودی
تهیونگ ادامه راه رو خودش بازو هیون رو گرفته بود
حتی از راه دور هم غرش صدای بم و کلفت تهیونگ کاملا مشخص بود
+جو سه مین
سه مین دست پاچه رفت جلو و با تمام توان داد زد
سه مین : ب.بله ارباب
تهیونگ که همینطور پله هارو پشت سر هم رد میکرد
از زیر دندوناش غرید
+بیا بالا
سه مین همینطور عصبی و مضطرب اطراف رو نگاه میکرد
*برو دیگه
سه مین هرچقدر که قدرت داشت توی پاهاش گذاشت و پشت سرشون دوید
سه مین که لبخند خوشحالی داشت با دیدن صحنه جلوش خشکش زد
تهیونگ یقه سه مین رو توی مشتش گرفت
+ی ظرف آب یخ آماده کن ... فورا
سه مین که لبخندش کامل از بین رفته بود صاف تو صورت تهیونگ زل زده بود
سه مین : مممنو ببخشید ا.ارباب و ولی چرا ؟
تهیونگ عقب رفت و با مشت محکمش تو صورت هیون ضربه زد...
کل خونه تو سکوت فرو رفت
و صدای وحشت سه مین بود که سکوت و شکست
تهیونگ با چشمای پر از خون برگشت سمت سه مین
+حالا فهمیدی چرا ؟ از جلو چشمام گمشو
درو محکم تو صورت سه مین کوبید

***

-دیگ از خستگی دارم میمیرم ... اَه
با یاد آوردن صحنه های امروز بدنم مور مور شد
با کف دستم آروم به پیشونیم ضربه زدم
-اخ جیمین تو دیگه چه مردی هستی ؟ تو از زنا هم میترسی ؟ تو اصلا مردی
یاد نگاه های ترسناک ارباب کیم افتادم
اون واقعا نگاه های جذابی داشت با اینک همه بهش میگفتن ترسناک ولی ...
( فلش بک )

دستشو دراز کرد.
+پاشو
من خیلی ترسیده بودم ودسپاچه شده بود م
ولی با دیدن قیافه مهربونشفهمیدم قصدش فقط کمکه
درسته من دستمو گذاشتم توی دستای کیم تهیونگ ...
+خب ... چیمی
-چیمی؟
چشماشو رو هم فشار داد
+چیمی ... این خیلی حرکت زشتیه ک وسط حرف بزرگ ترت بپری، هوم؟
سرمو پایین انداختم چرا انقد دوست داره سلطه گری داشته باشه؟
-ببخشید
+خیله خب ناهار ک خراب شده میخای واسه دسر چی بپزی؟
-اممم.. موچی
کمی خندید خندوندنش کار سختی نبود اما اون زیادی مقاوم بود و زیاد نمیخندید
+بلدی درست کنی؟
-معلومه که بلدم تا حالا چند بار هم
دقیقا همین لحظه بود که من اولین بوسه زندگیم رو تجربه کردم
اون بوسه کوتاه و عمیقی رو روی لبای من شروع کرد ولی اثرش روی زندگیم نمایان شد
(پایان فلش بک)
با دادی که خانوم جسی زد به خودم اومدم
جسی : پسره خر مگه من با تو نیستم
جیمین دستپاچه بلند شد و سرشو انداخت پایین
-ببخشید خانم نشنیدم
جسی انگشت اشارش رو به سر جیمین زد
لباش تکون داد و لحن صداش رو کلفت کرد
جسی : مگه کری ؟ نکنه باید ببرمت دکتر شنوایی؟
-معذرت میخام دیگه تکرار نمیشه
جسی دستش رو روی پیرهن جیمین تکون داد
جسی : زود برو آشغالا رو بنداز بعدش شام رو درست کن که خیلی گشنمه
موهاش رو عقب داد و سرخود راه میرف
جسی : آه امروز واقعا خسته کننده بود ... خدا می‌دونه چقد اذیت شدم وایییی
جیمین سرش رو آورد بالا و با خستگی رفت سمت آشپزخونه
-خیلی خستمه واقعا ...بس کن جیمین تو مرد قوی هستی یادت رفته مامان چی میگفت ؟؟؟؟
بزور آشغالا رو در آوردم رفتم سمت در که بندازمشون بیرون
سرم و به چپ و راست تکون دادم
با ندیدن سطل زباله
دست به کمر شدم
لبامو رو غنچه کردم
-هوففف ... پس کجاست ؟
حداقل چنتا کوچه رو گشتم تا بلاخره چنتا کوچه اونور تر ی سطل زباله پیدا کردم
ولی چرا اینجا آنقدر خلوت بود
قدم های آروم ورداشتم من تاحالا انقدر هم از ویلا دور نشده بودم
باید زود برگردم
سرم و با استرس انداختم پایین
حس کردم ینفر پشت سرمه
کم کم داشتم عرق سرد میریختم
با صدای چوب خشک زیر پای یک نفر با وحشت برگشتم
ولی کسی نبود ...
-جیمین انقدر ترسو نباش لطفا ... فقط ادامه بده
دوباره شروع کردم آروم آروم قدم ورداشتن
دیگ ترسم ریخته بود که
با حس چیزی که به سرم خورد بی حرکت روی زمین افتادم
لعنتی ...

امم بابت تاخیر سوری :)))🤍

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Feb 27, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝐓𝐡𝐞 𝐥𝐨𝐯𝐞 𝐨𝐟 𝐭𝐡𝐞 𝐋𝐨𝐫𝐝Where stories live. Discover now