Part2

232 79 3
                                    

دسته ای از برگه های خط خورده رو روی زمین پرت کرد و کلافه شروع کرد به تکون دادن پاهاش
+لعنت بهت چرا نمیذاری تمرکز کنم؟
صداش رو به قدری بالا برده بود تا مخاطبش که مشغول شستن کف آشپزخونه بود بشنوه

از روی صندلی بلند شد و همونطور که با عصبانیت از اتاقش خارج میشد دستش رو برای تهدید کردن دوستش به سمت بالا گرفت و به سمت جایی که مطمئن بود پیداش میکنه قدم برداشت
+جونگ نمیخوای اون صداتـ

دقیقا لحظه ای که میخواست برای بلند آواز خوندن دوستش شکایت کنه اونو وسط آشپزخونه درحالی که دست هاش بخاطر کفی بودن دیده نمیشدن و دستمال سری که تا روی بینی اش اومده دید و لعنت بهش، جونگین دقیقا شکل یک بچه دوساله وسواسی بود

بیخیال دعوا کردنش شده بود، فاصله بینشون رو از بین برد و پارچه ای که روی چشم های قهوه ای دوستش رو پوشونده بود بالا داد
حالا میتونست به تمیز کاریش ادامه بده و کاش حداقل این عادت مزخرفش که همزمان با تمیزکاری کردن آواز میخوند رو کنار میذاشت
نه اینکه صدای بدی داشته باشه ولی به قدری بلند میخوند که باعث میشد نتونه تمرکز بکنه

-دوباره باید تمیز کنمش
با دراومدن صدای فرد مقابلش متوجه وضعیتشون شد و به پاهاش که روی سرامیک های آشپزخونه بود بدون اینکه دمپایی یا پاپوشی بپوشه زل زد
+خودم تمیز میکنم آروم باش
قبل اینکه صدای فریاد جونگ رو بشنوه دستاش رو به نشونه تسلیم بالا گرفت و سطل آب و دستمال روی زمین رو برداشت و مشغول تمیز کردن خرابکاریش شد

بعد اینکه از تمیزی سطح سرامیک ها مطمئن شد به سمت اتاقش رفت و درو پشت سرش بست
خداروشکر میکرد لازم نبود اتاقش رو روزی ده بار بشوره یا لوازمی که روی زمین ریخته بود رو جمع کنه
همونطور که به سمت تختش میرفت و جسم خسته اش رو روی تشک آبی رنگ و نرمش مینداخت نگاهی به ساعت روی میز کرد

پتوشو دور خودش پیچید و پلک هاش رو به هم فشرد تا خوابش بگیره
فردا هیچ جوره نمیخواست از کلاسش عقب بمونه هرچند به لطف عادتای جونگین تا الان نتونسته بود ترانه جدیدی بنویسه و مطمئن بود استاد هاش بخاطرش سرزنش میکننش

......

خمیازه ای کشید و مشت نسبتا محکمی روی بالشت کوبید و با بالا بردن دستش قوسی به کمرش داد تا از گرفتگیش کم بشه
به حالت نشسته روی تخت دراومد و نگاه خواب آلودش رو به برگه های روی زمین داد
+هی شکلات سوخته بیداری؟
دسته ای از برگه هایی که به نظرش مهم بودن رو داخل کیفش انداخت و در اتاقش رو باز کرد تا صداش بیرون بره

شلوار و تی شرتش رو با لباسای رسمی ای که همیشه موقع رفتن به دانشگاهش میپوشید عوض کرد و بعد تا کردنشون توی کمد گذاشتشون
پوشیدن پیرهن و شلوارپارچه ای مشکی یکی از عادت هاش شده بود و خودش دوستش داشت

بعد برداشتن کیفش دوباره صداش رو بالا برد و اسم دوستش رو به زبون آورد تا بلکه جوابی بگیره ولی وقتی جوابی نشنید باعث شد به سمت اتاقش بره
با دیدن جای خالی فهمید خرسی که باهاش زندگی میکنه برخلاف همیشه زود رفته
بیخیال خوردن صبحونه شد و فقط از خونه خارج شد
ترجیح میداد زود برسه تا اینکه  دیرش بشه

با پا گذاشتن تو محوطه دانشگاه متوجه ازدحام عده ای از همکلاسی هاش جلوی ورودی شد و اخم کمرنگی بین ابروهاش شکل گرفت
چند نفری رو کنار زد تا از جمعیت رد بشه و خودش رو به ابتدای جمع برسونه
- اوپااا
صدای جیا باعث شد سرش رو سمتش بچرخونه و کنجکاو نگاهش کنه
+چخبره اینجا؟
-نشنیدی؟ قراره با افراد تئاتر همکاری کنیم و امروز قراره اونارو هم اینجا ملاقات کنیم
دختر مو کوتاه اما ریز اندام کنارش کلمات رو به سرعت میگفت و سعی میکرد کامل توضیح بده
همکاری با تئاتر؟ چیز خوبی بود اما ترجیح میداد قبلش آهنگ جدیدی برای ارائه داشت تا بتونه مثل همیشه یکی از بخش های اصلی اجرا رو به خودش اختصاص بده

رشته افکارش با قرار گرفتن دست جیا روی شونه اش پاره شد و منتظر برای شنیدن حرفش زل زد بهش
- شنیدم کلی پسر جذاب توی تئاترشون کار میکنه اسم یکیشون هیونوو هست عاا یکی دیگه هم بود چیز بود اسمش اومم.. آها سهون
حرفای اون جالب نبود، هیچوقت به زیبایی کسی دقت نکرده بود هیچ دختر یا حتی پسری به نظرش زیبا و خاص نبودن و درک نمیکرد جیا چطوری داشت از جذابیت کسایی که حتی ندیده بودشون حرف میزد
سرش رو به معنی فهمیدن تکون داد و از بین جمعیت رد شد تا به قسمت خلوت حیاط دانشگاه بره و همزمان موبایلش رو از جیب کیفش بیرون اورد و شماره جونگین رو گرفت
باید بهش خبر همکاری جدیدشون رو میداد

___
اینم از پارت جدید
تجربه فیک نوشتن ندارم و اولین کاریه که دارم پیش میبرمش
امیدوارم اگه ایرادی میبینید بگید تا برطرف کنم و کنار هم ازش لذت ببریم
ووت/کامنت و فالو فراموش نشه♡

Zoete GeurWhere stories live. Discover now