همخونه اش سخت درحال تمرین کردن برای اجرای هفته دیگه اش بود و این فرصتی بود که کسی مثل اون هم بتونه به کارای عقب افتاده اش برسه
دستکش های مخصوص کارش رو دستش کرد و همزمان پارچه سفیدی رو روی زمین انداخت، گلدونی که تازگیا خریده بود رو همراه کیسه خاک مخصوص روی پارچه گذاشت و مشغول عوض کردن خاک قدیمی شد
با ویبره رفتن موبایلش به سرعت دستکش هارو در آورد و کنار بقیه لوازمی که جلوش بود انداخت و قدم های بلندش رو سمت آشپزخونه برداشت، باید قبل از دست زدن بهش دست هاش رو میشست و این کار قطعا به قدری طول میکشید تا تماس قطع بشه
وقتی تماس برای بار دوم انجام شد تقریبا کار اون هم تموم شده بود پس ایندفعه با خیال راحت روی برقراری تماس زد و بلافاصله صدای بکهیون شنیده شد
- کیم چاکلت مگه قرار نبود بیای دانشگاه؟موبایل رو از کنار گوشش فاصله داد و سوالی بهش خیره شد هرچند قرار نبود بکهیون این حالت از چهرشو ببینه ولی هرچی فکر میکرد یادش نمیومد کی به بک قول داده بود تا به دانشگاهش بره
+مگه قرار بود بیام؟
کافی بود تا کلمات از بین لب هاش خارج شن، همخونه بی اعصابش چنان فریاد کشید که حتی اون هم میتونست قسم بخوره درحال حاضر همه چرخیدن و نگاهش میکنن
+باشه باشه میام نکش خودتو
با قطع کردن تماس موبایل رو روی کاناپه انداخت و سمت اتاقش دوید تا هرچه سریعتر حاضر بشه
پیرهن زرشکی رنگ با شلوار پارچه ای و ساده مشکیش رو تنش کرد و بعد برداشتن سوئیچ و مدارکش به سمت پارکینگ رفتطبق عادت اولین کاری که بعد سوار ماشین شدن کرد بلند کردن صدای موسیقی و همخوانی باهاش بود، تا جایی که بکهیون درس میخوند فاصله زیادی نبود و مطمئن بود قراره دوست عزیزش با دیدنش حسابی سرش غر بزنه
ماشین رو توی محوطه جلوی دانشگاه پارک کرد و بعد زدن دزدگیر وارد حیاط شد اما سوالی که پیش میومد این بود که درحال حاضر اون موجود غرغرو کجاست چون ظاهرا هیچوقت به یکجا موندن علاقه نداشت و هردفعه توی بخشی از دانشگاه پیداش میشد
نگاهش رو دور تا دور حیاط دانشگاه چرخوند تا شاید یکی از همکلاسی هاش رو پیدا و مکان دقیقی که بک توش بود رو سوال کنه اما وقتی فرد اشنایی رو ندید به ناچار قدم هاش رو سمت سالن اصلی برداشت
تایم کلاسی نبود و این باعث میشد نگران ورود غیرمجاز نباشه و مستقیم سمت کلاس دانشجو های موسیقی برهدستمال کوچیکی از جیب شلوارش بیرون اورد و روی قسمتی از در گذاشت و چندتا ضربه بهش زد و تو دلش مسئولای نظافت دانشگاه رو لعنت فرستاد
بار دیگه همون دستمال رو روی دستگیره در گذاشت و بعد باز کردنش بلافاصله توی سطل کنار در پرتش کرد
- اوه جونگینا تو اینجا چکار میکنی؟
سرش رو سمت صدایی که شنید چرخوند و با دیدن جیا لبخندی زد
+بکهیون ازم خواسته بیام، میدونی کجاست؟
دختر دسته ای از موهاش رو پشت گوش زد و روی میز خیز برداشت تا بیشتر نزدیک بشه و همین کار باعث شد ناخوداگاه قدمی به سمت عقب برداره-اره اون توی سالن تمرینه با گروه تئاتر
گروه تئاتر؟ یادش بود خبر همکاریشون رو شنیده بود هرچند از نزدیک ملاقاتی نداشت اما مشتاق دیدن اجرای تئاتر با دانشجو های موسیقی بود
+ممنون ازت
تشکر ساده ای کرد و در که حالا نیمه باز شده بود رو با کفشش به طور کامل باز کرد و خارج شد اما وقتی کمی دور شده بود چرخید و میدل فینگرش رو سمت در گرفت و فاک یو حرصی زمزمه کردبا چرخیدن تعادلش از دست رفت و صورتش به کمر فردی که وسط سالن ایستاده بود برخورد کرد و باعث شد آخ بلندی بگه و شروع به مالیدن بینی اش که حسابی درد گرفته بود بکنه
+ کمرت مگه از چی درست شده، چرا انقدر سفتی؟!
با غرغر پشت سرهم میگفت و بالاخره سرش رو بلند کرد تا عامل درد گرفتنش رو ببینههویج! اولین چیزی که با دیدن اون شخص توی ذهنش نقش بست کلمه هویج بود و خودش رو برای اینطوری تشبیه کردن یک فرد سرزنش میکرد
بخاطر درد چشم هاش کمی اشکی شده بودن و این باعث میشد پشت سرهم پلک بزنه تا از بین برن
- ببخشید نمیخواستم آسیبی بهت بزنم
اوه! ناخواسته از بین لباش با شنیدن صدای شخص روبه روش دراومد و درست وقتی که فرد دستش رو دراز کرد تا بهش کمک برسونه جاخالی داد
+بهم دست نزن، یعنی لطفا دست نزنپسر مو هویجی باشه ای گفت و به انتهای سالن اشاره کرد
- من دیرم شده بعدا میبینمت
اما این جونگین بود که هنوز بینی اش رو با انگشت هاش لمس میکرد و به رفتن پسر مو هویجی خیره شده بود
چند ثانیه بعد به انتهای سالن و محل اجرا قدم برداشت و با شنیدن صدای بک نفس عمیقی کشید- شکلات سوخته
همخونه اش قرار نبود دست از دادن القابی که بخشی ازش رو شکلات تشکیل داده بود برداره و بالعکس اونارو همه جا با صدای بلند فریاد میزد
+ من ی روز تمام دانشگاهتو آتیش میزنم تا ضدعفونی بشه
اینو وقتی که پسر بهش نزدیک میشد زمزمه کرد و دستش رو به نشونه سلام توی هوا تکون داد
-فکر نمیکنی خیلی دیر کردی؟ بچه دبستانی هستی؟ خواب موندی؟ چه دلیلی برای توجیه کردن کارت داری؟وقتی بکهیون پشت سرهم کلمات رو تبدیل به جمله های سرزنش کننده میکرد تنها چیزی که جونگین بهش فکر کرد این بود که دلش برای فرزندان آینده بک میسوزه چون قرار بود بیست چهارساعت از روز برای تمام کارهاشون دلیل بیارن و اگه درست انجام ندادن چیزی رو تنبیه بشن
+فقط به کارهام میرسیدم شلوغش نکن
آروم جواب داد و از توی کیفی که همراهش آورده بود پارچه کوچیکی درآورد و روی یکی از صندلی ها پهن کرد تا بشینه و به بک اشاره کرد تا به کارهاش برسه
+نمیخوای نمایش زیباتو نشونم بدی؟امیدوار بود جمله اش حواس دوستش رو پرت کنه و خب موفق هم شد چون بکهیون سریع پشت میکروفون برگشت و با گرفتنش توی دست های ظریفش شروع به خوندن کرد، اما چیزی که تمام مدت متوجه اش نشده بود پسری با موهای نارنجی بود که از لابهلای پرده های پشت صحنه بهش خیره شده بود
...
ووت و کامنت یادتون نره
سایلنت ریدر نمیخوام.
YOU ARE READING
Zoete Geur
Fanfictionکـاپل: چانبک، سکای ژانـر: فانتزی، رمنس، سوپرنچرال __ چی میشه اگه کسی که هزاران سال عمر کرده بعد گذشت اون دوران بالاخره عاشق بشه؟ و چی میشه اگه اون عشق از هر لحاظ نادرست و غلط به نظر برسه؟! .. توجه این فیک در اصل مینی فیک هست و بیشتر از چهار یا...