نمیخوام هیونگم باشی

1.1K 235 9
                                    

تو اتاق جیمین باهم روی تخت نشسته بودن .. هردو اصلا نمیدونستن به همدیگه نگاه کنن .. خجالت میکشیدن

اخه کی فکرش رو میکرد که دو دوست صمیمی با تصمیم مادر و پدرشون سر یه سوءتفاهم ازدواج کنن ؟
خیلی مسخرس ولی برای خانوادشون نه .. اونا امروزی بودن و از حقوق خانواده LGBT  دفاع میکردن .. حتی مادرش آرزو داشت یه پسر خیلی خوشتیپ تو تقدیر پسرش باشه و کی از جونگکوک بهتر ؟

هردو به ناچار مجبور شده بودن تظاهر کنن که باهمن تا خانوادشون رو ناراحت نکنن .. چون اونا تموم کارای عروسی رو انجام داده بودن و تقریبا همه کره از این ازدواج خبر داشتن .. نمیشد یه دفعه گند بزنن به خوشحالیشون .. اونا پسرای عاقلی بودن و الان به تصمیم جیمین اومده بودن تا باهم صحبت کنن ولی هیچ کدوم حرفی نمیزدن

جیمین که حوصلش سر رفته بود و خستگی بهش فشار آورده بود سکوت آزاردهنده رو شکست

جیمین: جونگکوک .. میدونم سخته ولی پدرامون خیلی رو این شراکت حساب کردن و براش ذوق دارن .. مادرامون هم همینطور .. ما میتونیم بعد ازدواج مثل دو دوست رفتار کنیم درست مثل قبل .. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده فقط قراره تو یه خونه زندگی کنیم

جونگکوک برگشت سمت جیمین: من رو قضیه ازدواج خیلی حساسم جیمین .. همیشه دوست داشتم با کسی ازدواج کنم که همدیگرو دوست داشته باشیم .. من نمیخوام تظاهر کنم .. یه زندگی عادی مثل بقیه میخوام نه تظاهر واسه کار

جیمین که یکم از حرفش ناراحت شده بود .. یعنی انقدر بد بود که جونگکوک حتی با بودن همراهش به خاطر کار قبولش نداشت ..  گفت: میدونم .‌. بعد ازدواج میتونی دوست دختر داشته باشی و باهاش ازدواج کنی .. ازدواج ما فقط از رو شراکته پس من با روابطت مشکلی ندارم

جونگکوک پوفی کشید: جیمین منظورمو نفهمیدی ..
من میگم نمیخوام ازدواج ما از رو تظاهر باشه ..
همین پدر من ببینش ، وقتی با مادرم ازدواج کرد اصلا همو دوست نداشتن ولی الان چی ، الان یک لحظه هم نمیتونن از هم جدا شن .. من اعتقادم اینکه عشق خودش به وجود میاد پس اگر تلاش کنیم میتونیم همدیگرو  دوست داشته باشیم

جیمین: تو مطمئنی اینو میخوای جونگکوک .. شاید بعدا عاشق یکی دیگه شدی کسی از آینده خبر نداره
پس لازم نیست تلاش کنیم تا از هم خوشمون بیاد .. همین که مثل دو دوست باهم زندگی کنیم کافیه

جونگکوک: اگه من نخوام تظاهر کنیم چی؟ اگر بگم دوست ندارم از حالا به بعد هیونگم باشی چی؟ قبول میکنی؟

جیمین شوکه شد .. انتظار این حرف ها رو نداشت اونم از جونگکوک ..
جونگکوک به چشمهای زیبای جیمین خیره شد و بی حرف سرش رو جلو آورد .. خیلی دلش میخواست دوباره طعم اون لب ها رو بچشه .. لبش و به لب جیمین چسبوند .. با بسته شدن چشم جیمین خودش هم چشماش رو بست .. لباشو تکون داد و لب پایین جیمین رو مکید .. دستاشو دور کمر جیمین حلقه کرد و به خودش نزدیک ترش کرد .. این ها رو برای اولین بار بود که تجربه میکرد و واقعا عالی بود! .. جیمین رو آروم آروم هل داد رو تخت و حتی برای یک لحظه لبش رو ازش جدا نکرد .. حالا زبون سرکشش داخل ذهن پسرک می چرخید و طعمش رو میچشید .. اگر میگفت طعمش خوب نیست دروغ محض بود .. روی جیمین خوابید .. جیمین با درک شرایط سعی کرد جونگکوک رو کنار بکشه ولی نتونست .. جونگکوک با تموم زورش اون رو نگه داشته بود و می بوسید .. برای یک لحظه لبش رو جدا کرد تا نفسی بگیرن .. از این فرصت استفاده کرد و پاهای جیمین رو باز کرد و وسطش نشست .. جیمین خاست اعتراض کنه ولی دوباره با لبای جونگکوک ساکت شد .. جونگکوک نمیدونست داره چی کار میکنه فقط کاری رو که غریضش میگفت انجام میداد .. جیمین دستش رو روی شونه های جونگکوک گذاشته بود و میخواست هولش بده ولی با ضربه هایی اروم ولی تند تند که به باسنش خورد چشماش گرد شد
تو این شرایط در اتاق زده شد و باعث شد از هم جدا شن ولی در باز شد و رزی و لیسا ( خواهر جونگکوک )
وارد شدن و برادراشون رو تو اون وضع دیدن

تعجب کردن ولی بدون حرف
سریع دوباره در و بستن و با قدم های بلند از اونجا دور شدن .. جیمین اخمی کرد و جونگکوک رو پس زد

جیمین: تو واقعا یه حشری ای .. الان اون دو تا پیش خودشون چی فکر میکنن با دیدن ما تو اون شرایط .. خدا بگم چی کارت کنه

جونگکوک نخودی خندید: مگه افکارشون غلطه اگر یه ذره دیرتر رسیده بودن میخواستم اولین سکسمو باهات داشته باشم

جیمین چشمش از پررویی جونگکوک گرد شد .. کوسنی رو به سمت جونگکوک پرت کرد ولی بهش نخورد چون جا خالی داد

جیمین: خیلی بی شعوری .. اصلا کی گفته من باید باتم باشم ؟

جونگکوک نزدیک اومد که جیمین رو تخت عقب تر رفت: چون من تاپ به دنیا اومدم بیبی

جیمین: ولی من از تو بزرگترم

جونگکوک: من از تو قد بلندترم

جیمین: اصلا کی خاست سکس کنه که داریم در مورد تاپ و باتم بودن بحث میکنیم

خاست بلند شه که جونگکوک روش خیمه زد و همه صورتش رو بوسه بارون کرد : ولی من طاقت نمیارم جیمین .. الان که مزت رفته زیر زبونم عمرا از خیر سکس بگذرم

جیمین: مگه اینکه من مرده باشم تا تو بخوای منو بکنی

جونگکوک: نگران اونش نباش یه کاری میکنم برای داشتن من التماس کنی جیمین

جیمین ،جونگکوک رو کنار زد: اون روز و تو خواب ببینی
.
.
.
.

هردو باهم وارد هال شدن .. جیمین سرفه ی مصنوعی ای کرد و لبخند زد

جیمین: اممم میگم چرا انقدر یهویی مراسم ازدواج رو ترتیب دادین .. اخه من ک جونگکوک کلی برنامه داشتیم تا اول بهتون بگیم بعد تاییدتون و آشنایی کامل باهم ازدواج کنیم .. یه ذره زود نبود

خانم جعون: اصلا پسرم .. مثل اینکه یادت رفته ما چندین ساله به خاطر قرارداد شرکت ها باهم رفت و آمد داریم و کامل شما رو می شناسیم.. ناگفته نماند که مادرتم تاریخچه فامیلی ما رو حفظه پس گفتیم چرا صبر کنیم؟

جونگکوک برای طبیعی بودن و البته به خاطر دل خودش دستشو گذاشت پشت کمر جیمین و عملا جیمین رو از پشت بغل کرد

جونگکوک: من هی به جیمین میگفتم نگران چیزی نباشه اخه می‌ترسید شما ما رو طرد کنید .. دیدی عزیزم چیزی نشد؟

جیمین تو دلش به جونگکوک که خیلی تو نقش رفته بود هم افرین گفت هم فحش داد

لبخندی زد: اره راست میگی

آقای جعون لبخندی زد: پس عالیه .. فردا صبح اول وقت شرکت ها ادغام میشن .. باید جشن بزرگی بگیریم و همه سهامداران رو دعوت کنیم .. هر کدوم از خانواده نوه و وارث دارن پس خیالتون راحت باشه ما شما رو مجبور به بچه دار شدن و ازدواج اجباری نمی‌کنیم

آقای پارک:  اره درست جانگسوک درست میگه .. بعد ادغام بچه ها میتونن ریاست رو به عهده بگیرن و ما دلی از ازا در بیاریم

آقای جعون دستشو گذاشت روی شانه جیانگ: حق با تو عه .. بلاخره میتونیم باز نشسته بشیم و وقت بیشتری برای نوه هامون بزاریم

خانم جعون و پارک سرشون رو به خاطر تنبل بودن همسراشون تکون دادن .. این وسط لیسا و رزی با چشم های شیطون سر اینکه کدومشون میشه خواهر زن شرط میبستن
جونگکوک و جیمین هم با بهت از این تصمیم گیری ها و یکم تاسف به خانوادشون نگاه میکردن .. کی فکرشو میکرد خودش و جونگکوک که همش درحال کرم ریزی روی هم بودن بخوان ازدواج کنن
.
.
.
.

عشق خودش به وجود میاد حيث تعيش القصص. اكتشف الآن