WARNING : This chapter contains sexual content!! If you are uncomfortable with reading smuts then don't read! Thank you and enjoy 💦🔞💔
..❬ ➵ Baekhyun' POV ❭
بالاخره بعد از نصف روز خستگی و کوفتگیهای توی اتوبوس، الان دارم به خونه نزدیک میشم..باورم نمیشه تموم شد..
هوا تقریبا تاریک شده بود...خیلی خستهم! خیلی..حتی بزور وزنِ کولهمو به دوش میکشم..چه برسه به خودم..هر کی ندونه فکرمیکنه یه مرده ی متحرکم..
_زامبی؟
اوه گاد..این دیوونگیه! یا شایدم نیست..؟ وقتی تمام افسانه ها حقیقت دارن..شاید زامبی ها هم وجود داشته باشن؟
کامااان بوی..تو دیگه داری خیلی هزیون میگی!
قدمامو سمت در سوق دادم..حال نداشتم دنبال کلیدم بگردم یا حتی زنگِ درو بزنم...فقط، محکم کف دستمو کوبیدم به در و در بلافاصله باز شد!
بابام بود..ولی بهنظر میخواست بره بیرون..
ذوق زده رفتم تو و کولهمو انداختم روی زمین..امد سمتم و محکم بغلم کرد..پیشونیمو بوسید و گفت "دیگه نمیزارم این همه روز ازم دور شی!"
بی جون نالیدم "بابا من فقط دو روز نبودم!"
"سه روز! نمیدونی چقدر من و مادرت نگرانت شدیم.."
_بابا من خوبم! فقط...خستهم
کولهمو از روی زمین برداشت و گفت "من تا اتاقت اینو واست میارم"
خبری از مامانم نبود و همینطور-
_بابا؟..اون رفته؟ دیلـ-
"همونطور که بهت قول داده بودم، رسوندمش به فرودگاه"
لبخند زدم و گفتم "بهت اعتماد دارم..."
درو بست که برگشتم و گفتم "داشتی میرفتی جایی؟"
"آره..مثل اینکه بهم نیاز داره"
_اون-مامان الان کجاست؟
"طبق معمول، رفته خرید...میخواست با درست کردن غذای موردعلاقهت سورپرایزت کنه..ولی-ماشینش بینِ راه پنچر شده"
_آآآآه..ضدحال!
خندید..نگاهی به ساعت انداختم و با تعجب گفتم "ساعتِ نُه و نیمِ شبه و تو خونه ای؟"
"اوه بیبی..امروز به خاطر تو زود برگشتم خونه!"
دستی به سرم کشیدم و گفتم "بابا حالا که داری میری بیرون...میشه یه چیزی ازت بخوام؟"
"هر چیزی.."
_میشه-میشه منو برسونی خونهم؟ میخوام امشب خونه ی خودم بمونم..چون-
"میدونی که لازم نیست چیزی رو به من توضیح بدی عزیزم"
_پس؟
"بیا میرسونمت"
![](https://img.wattpad.com/cover/289002768-288-k402498.jpg)
YOU ARE READING
Midnight (Chanbaek Ver.)
FanfictionName : Midnight (S1) ✅ (S2) ✅ Genre : Supernatural, Fantasy, Romance, Smut, Mpreg 🔞 Couples : Chanbaek, Kaisoo, Hunhan, Hyunlix & .. Written by : 𝐂𝐞𝐜𝐢𝐥𝐢𝐨𝐧 پارک چانیول، خونآشام اصیل زاده ای که از نزدیکی به انسان ها بیزاره و تو عمارت مشهور...