taste of blood 1

92 22 0
                                    

توی دنیای زیرین کسی نبود که با بهترین دزد و قاتل ، آشنا نباشه. کمتر کسی میخواست وقتی اون عصبی میشه رو ببینه. چهرش شبیه کسایی میشد که ممکنه همین الان از شدت خنده بمیرن اما، در عرض ثانیه ای اون چهره خندون جاش رو به خشم غیر قابل کنترلی میداد.

بعد از اون تنها چیزی که اطراف دیده میشد خون بود. بوی خون رو دوست داشت. براش مثل یک جور آرامبخش میموند. با حس بوی خون آروم میگرفت. دست خودش نبود که آرامشش توی بوی خون بود. مقصر نبود که قتل تنها راه رسیدن به خون افراد بود.

قتل بهش قدرت میداد. بی رحم بودن براش یک امتیاز بود. دوست داشت این امتیاز رو نگه داره. هیچکس توی دنیای زیرین رغیبش نبود. از قاچاق اسلحه گرفته تا اعضای بدن، کاری نبود که از کی جوکر برنیاد.

کی جوکر لقبی بود که اعضای دنیای زیرین بهش داده بودند. اون واقعا عاشق این لقب بود.

همه چی براش فراهم بود. حتی پلیس هم جرعت نداشت بهش نزدیک بشه. چون انقدر ارتباطات قوی داشت که میتونست اداره ی کل پلیس رو در عرض سه دقیقه با خاک یکی کنه.

به طور کلی هیچکس جرعت نداشت با شاهزاده ی جرم و جنایت کره در بیفته.

دنیای زیرین روی انگشتای کی جوکر میچرخید. هر کسی هم که اعتراض میکرد، فرداش جسدش رو از توی جوب پیدا میکردند. در حالی که در اثر کشیدن زیاد مواد مخدر، اوردوز کرده بود.

یکی دیگه از خصوصیات اصلیش این بود که کی جوکر معشوقه های زیادی داشت. برای هر کدومشون ارزش بالایی قائل بود. معشوقه هایی که پایه دیوونگی هاش بودند.

این خلاصه ای از زندگی شاهزاده جرم و جنایت کره بود. البته تا قبل از اون روز...

روزی مثل همه ی روز های عادی دیگه که روزنامه دستش گرفته بود و اخبار ها رو از روش میخوند، به چیز جالبی رسید.

یه قتل که کار خودش نبود. هیچ جوره نمیتونست به خودش بقبولونه که کسی جز خودش دست به قتل بزنه. اون هم بدون اجازه ی شخص خودش.

تحمل این مورد واقعا سخت بود. ادامه خبر رو خوند و رسما دیوونه شد. کی تونسته بود همچین کاری بکنه؟ تلوزیون رو روشن کرد تا ببینه توی اخبار درمورد این قتل چی میگن. گوینده خبر با روشن شدن اسکرین روی صفحه تلوزیون اومد.

( ... مردی که مین جی هیوک نام داشت صبح روز پنج شنبه از خانه خارج شد و دیگر برنگشت. بررسی ها حاکی از آن است که وی در عصر همان روز به قتل رسیده. طبق نظر کارشناسان بدن مین جی هیوک خالی از خون و بخش عظیمی از بدنش سوخته بود...)

جام کریستال رو سمت تلوزیون پرت کرد. صفحه ی تلوزیون با صدای بدی شکست و خاموش شد. فریاد بلندی کشید و شروع کرد به خندیدن. دست خودش نبود، وقتی عصبی بود تنها کاری که ازش برمیومد همین خنده های بلند بود.

به سمت تلوزیون انگشتش رو تکون میداد و میخندید.

" تویی که جرعت کردی توی منطقه ای که  من توش حکومت میکنم آدم بکشی، حتما جرعت رو به رو شدن با من رو داری. به زودی میام سراغت. منتظرم باش.

Taste Of Blood Where stories live. Discover now