•°𝐘𝐨𝐮 𝐚𝐫𝐞 𝐦𝐢𝐧𝐞•°

170 9 1
                                    

𝐘𝐨𝐮 𝐚𝐫𝐞 𝐦𝐢𝐧𝐞𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

𝐘𝐨𝐮 𝐚𝐫𝐞 𝐦𝐢𝐧𝐞
𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤

با بیشترین سرعتی که داشت از کوچه پس کوچه های سئول رد میشد اصلا نمیدونست این ارازل و اوباش دوباره از کجا پیداشون شده بود به نفس نفس افتاده بود دیگه نمیتونست بدوئه پاهاش دیگه نمیتونستن وزنشو نگه دارن
با پیچیدن دردی توی ناحیه ی پهلوش پاهاش سست شد و روی زمین خاکی افتاد دستش رو به پهلوش رسوند و با حس کردن ماده ی خیس و گرمی روی دستش شوکه شد نمیتونست وقت تلف کنه پس از روی زمین بلند شد و با سرعتی که تحلیل رفته بود شروع به دویدن کرد با رسیدن به سر کوچه چشماش سیاهی رفت و با ضعف روی زمین خیس و سرد افتاد و سیاهی مهمون چشماش شد
.
.
.
.
با باز کردن چشماش نور سفید لامپ ها به چشماش بر خورد کرد و با تنگ شدن مردمک های چشمش چشماش رو با فشار روی هم گذاشت با تکون خوردن بدنش پهلوش تیر کشید و صدای آخش در اومد بعد از دقایقی که به نور عادت کرد چشمهاش رو باز کرد فضایی که داخلش قرار داشت رو تحلیل کرد دیوار های سفید رنگ اتاق ، تخت سفید رنگی که روش قرار داشت ، و لباس های سیاه سفید خال خالیی که تنش بود فضای اتاق مانند اتاق های زایشگاه بود انگار که فضای اتاق مال ادم های دیوونه و روانی بود
با تکون دادن بدنش در اتاق باز شد و پسری با روپوش سفید داخل اتاق شد
تهیونگ با دقت به صورت پسر نگاه کرد و فقط یه کلمه به ذهنش رسید فرشته
اون مرده بود و الان توی بهشت بود درسته و این فرشته ی زیبا اومده بود تا بهش خوش آمد بگه
با صدای لطیف پسر از افکار رویاییش بیرون اومد و با تعجب به پسر موخرمایی خیره شد چهرش رو از نگاه گذروند و چشمهاش روی پلا کارتی که روی روپوش سفید پسرک وصل شده بود خیره موند و زیره لب اسم روی پلا کارت رو خوند _ جئون جانگ کوک ، رزیدنت جراح بخش عمومی
تهیونگ با دردی که روی پیشونیش حس کرد به خودش اومد و تو چشمای مشکی پسرک مو خرمایی خیره شد
پسرک خرمایی با جلب توجه بیمار به خودش لبخندی زد و گفت _ خب اسم بیمار کیم تهیونگ که بر اثر تیر خوردگی الان رو تخت بیمارستان دراز کشیدی لباستو بده بالا تا پانسمانتو عوض کنم
در ادامه حرفش به سرمی که آویزون بود نگاه کرد و گفت _ سرمتم که تموم شده
تهیونگ از این همه عجول بودن پسر دهنش باز مونده بود با ضعیف ترین صدای ممکن لب زد _ ب .. ببخشید
جونگ کوک با شنیدن صدای ضعیف بیمار به طرفش برگشت و با گفتن بله ای بهش خیره شد
تهیونگ _ من چطوری اومدم اینجا ، شما اسم منو از کجا میدونین ؟
جونگ کوک لبخندی زد و گفت _ خوشبختانه من دیشب کنار خیابون پیدات کردم و اوردمت و گرنه الان از شدت خونریزیه زیاد مرده بودی دکتر تونست تیری که تو ناحیه ی بین شکم و پهلوت بود رو دربیاره فقط باید هر روز دوبار پانسمانش عوض بشه تا عفونت نکنه و اسمت رو کارت شناساییت که همراهت بود دیدیم
و اینکه خوشبختانه تا دو هفته ی دیگه میتونی مرخص شی البته اگه تقویت کنی خودتو
حالا لباست رو بده بالا تا پانسمانت رو عوض کنم
و به طرف میزی که وسایل پانسمان روش بود رفت و میز رو کشید طرف خودش و با بالا دادن لباس تهیونگ مشغول پانسمان جای زخم شد بعد از تمون شدن کارش لباس رو پایین داد و لبخندی زد و گفت _ تموم شد
تهیونگ محو خنده ی اون پسر بود چقدر قشنگ لبخند میزد معلوم بود خدا برای صورت و لبخند این پسر وقت بیشتری گذاشته و روش بیشترین تمرکز رو کرده
*******************
روز ها میگذشتن و هر روز تهیونگ اون پسر دوست داشتنی رو که مشغول عوض کردن پانسمانش میشد رو میدید دقیقا از روز سوم متوجه ی صدای آرامشبخش اون پسر شده بود صداش انگار درمانی بود بر تمام درد هاش
صداش به لطیفی گلبرگ و به نرمی پر واقعا نمیدونست صدای اون پسر رو چطور توصیف کنه
یک هفته از بستری شدنش داخل بیمارستان میگذشت و تهیونگ هر روز متوجه ی کشش بیشتری نسبت به اون پسر میشد با خودش اگه یه روز اون پسر به دیدنش نیاد قطعا با نگرانی کل دنیا رو میگرده تا دوباره محو نگاهاو اون صدا و اون صورت بشه و دقیقا این اتفاق روزی افتاد که قطرات بارون به سرعت روی زمین فرود می اومدند و مانند سنگی به سر مردم های کوچه و خیابون برخورد میکردند اون روز تهیونگ نگاهش رو به در سفید رنگ اتاقش داده بود ولی خبری از اون پسر مو خرمایی نبود هر از گاهی پرستار فقط برای چک کردن وضعیتش میومد و اون رو با غمی که داخل سینس به وجود اومده بود تنها میزاشت
شب شده بود آسمون حالا با ستاره ها و ماه درخشان پرشده بود و تهیونگ هنوز منتظر اون پسرک مو خرمایی بود
فکر و خیال ذهنش رو در بر گرفته بود یک لحظه از فکر اون پسرک مو خرمایی بیرون نمیومد
با نا امیدی چشماش رو بست و سرش رو پایین انداخت و با فکر اون پسرک به دنیای خواب کشیده شد
_________________________________

𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤 𝐒𝐭𝐨𝐫𝐲Where stories live. Discover now