part 3

146 23 17
                                    

~one week later~

یک هفته از زمانی که تهیونگ غیب شده میگذره؛ تو این یه هفته نه جواب تماسام و داده نه پیامام و به خوانوادش که زنگ زدم گفتن هیچ خبری ازش ندارن

پس تصمیم گرفتم به پلیس خبر بدم؛ ژاکتم و برداشتم و سوار ماشین شدم در هین راه دوباره به تهیونگ زنگ زدم ولی بازم اون صدای لعنتی تکراری.

رسیدم و از ماشین پیاده شدم یه نفس عمیق کشیدم یه لحظه با خودم فکر کردم"اگه واقعا اتفاقی برای تهیونگ افتاده باشه چی؟"

"نه" اگه فقط یه شوخی باشه چی؟

دلداری دادن الکی به خودم و تموم کردم و به سمت اداره ی پلیس قدم برداشتم

~third person pov~

با یه خوشحالی و جذبه ی خاصی تو راه رو های اداره راه میرفت و حواس بقیه رو به خودش پرت میکرد بی توجه به اونها به راهش ادامه داد و سمت اتاق مورد نظرش رفت

" ببینین کی اینجاس" و خنده ی قلبی تحویل دو فرد جلوش داد"جانگ هوسوک برای بار هزارم میگم چیزی به اسم در زدن وجود داره" نامجون با پکریت تمام گفت

هوسوک ابرویی بالا انداخت"حالا اینارو ول کنین... داشتین رو کی تحقیق میکردین؟ "

"جی هوپ" سومین پسر گفت و سرش و بالا گرفت و به اون دو نگاه کرد "هنوزم دنبالشین؟" هوسوک در حالی که سعی میکرد اروم باشه اخمی رو صورتش نشست"اره نه فقط اون بلکه دنبال دابل بانی هم هستیم"نامجون در حالی که روی مبل نشست گفت.

"شما الان یک ساله که دنبال اونایین دیگه چه ارزشی داره وقتی نمیتونین پیداشون کنین؟" هوسوک گفت و به دیوار تکیه داد و لحظه ایی بعد لیوان مشروب خالی که مطعلق به فرد سوم بود به دیوار کوبیده شد"اون دوتا لعنتی دوتا از بزرگترین باندای مافیان و تو انتظار داری بشینیم یجا و کاری نکنیم؟ "

یونگی همونطور که به هوسوک زل زده بود دنبال یه جواب از طرف اون بود و لحظه ایی که هوسوک خواست جوابی بده در اتاق به صدا درومد

~Jin~

رفتم داخل به خانومی که دم در بود نگاه کردم"سلام چطوری میتونم کمکتون کنم؟"

"من دنبال کاراگاه مین میگردم" سرش و تکون داد "اخر راه رو سمت چپ اولین در" سری تکون دادم و به سمت جایی که گفت رفتم دلیلی که کاراگاه مین رو انتخواب کردم اینه که میگن اون بهترین کاراگاه کره ست؛ رفتم سمت در و در زدم

با شنیدن صدای یه نفر که گفت "بیا داخل" در و باز کردم و رفتم داخل سرم و بالا گرفتم"سلام کیم سوکجین هستم" مردی و دیدم که رفت پشت میز نشست"چه کمکی میتونم بهتون بکنم؟ "

بی توجه به دو فرد دیگه ایی که داشتن من رو نگاه میکردن جلو رفتم "کیم تهیونگ گم شده!" لحظه ایی سکوت همه جارو فرا گرفت"کیم تهیونگ همون ایدل خیلی مشهور؟ و شما... شما همون کیم سوکجین معروف هستید؟! " برگشتم سمت کسی که با هیجان اینو گفت قد بلندی داشت خنده ایی کردم"اره خودمم"

نامجون که انگار داشت خواب میدید سعی کرد جلوی خودش و بگیره تا حرکت اضافه ایی نکنه چون به هر حال اون کراشش و دیده بود!

"متاسفم ولی من نمی..."

"ما حتما کمکتون میکنیم" نامجون با ذوق وسط حرف یونگی پرید و یونگی جوری بهش نگاه کرد که میشد وادفاک رو توش تشخیص داد

"واقعا؟" جین در حالی که خوشحال بود از اینکه معروفیت بدردش خورده بود نیشخندی زد که فقط خودش متوجه اش شد"اره"نامجون گفت و سمت یونگی چرخید"مگه نه؟ " و به یونگی یه نگاه ملتمسانه انداخت

یونگی پوفی کشید و به گفتن یه اره بسنده کرد"خب از فردا شروع میکنیم"
نامجون در حالی که داشت تو دلش از خدا تشکر میکرد گفت و جین بعد تشکر کردن از اونجا رفت

~taehung pov~

با احساس جسم سنگینی روی خودم اروم چشمام و باز کردم و یه کپه ی قهوه ایی از مو رو جلوی صورتم دیدم خنده ی ارومی کردم دستم و روشون کشیدم
الان یک هفته ایی میشه که اینجام و هر روز تمام وقتم و جونگ کوک میگذرونم و خب... خوش میگذره!

راستش اولش فکر میکردم مثل فیلم های جنایی قراره دزدیده بشم بعد اون یارو که دزدیدم خیلی رو مخ و سرد و بعد ازش متنفر بشم بعد عاشقش بشم این وسطا بهم تجاوزم بکنه و اخرش به خوبی و خوشی زندگی کنیم ولی... اصلا فکر نمیکردم اگه بیام اینجا قراره خیلی خوش بگذره

ولی هنوز یه مشکل هست؛ من دلم برای جین هیونگ و شغلم تنگ شده و نمیتونم از اینجا هم فرار کنم درسته که بعضی وقتا با جونگ کوک میریم بیرون و فکر کنم بخاطر اینه که اینجا افسردگی نگریم اینو جونگ کوک بهم گفته پس تا اینجا فهمیدم ادمی که ما رو اورده اینجا حداقل ادم با شعوریه ولی من هنوز ندیدمش و حتی نمیدونم چرا من و دزدیده مگه من چیکار کردم یا چرا خواننده های دیگه رو ندزدیده؟ از من چی میخواد؟ اون کیه؟ اینا سوالایی که مودام از خودم میپرسم و جوابی براشون ندارم.

ولی از یه طرف دیگه جونگ کوک اون پسر عجیب و بانی طور نمیدونم چرا ولی از روز اولی که دیدمش چیزی داشت که باعث شد بهش جذب شم نمیدونم این چه احساسیه که بهش دارم ولی خب داخل این یه هفته فهمیدم که اون کیوته؛ هاته؛ جذابه؛ خوشگله؛ مثل خرگوش؛ خیلی قشنگ نقاشی میکشه و ورزش میکنه ولی بین خودمون باشه بدنش خیلی خوبه لعنتی و اخر از همه خودش! حس خوبی که بهم میده و اخلاقش یا.. یا همه چیزش.

وقتی که فهمیدم با فکر کردن به جایی قرار نیست برسم از افکارم خارج شدم و به جونگ کوک که چشماش بسته بود نگاه کردم یعنی چی باعث شده که بیاد اینجا؟ کابوس دیده؟ تصمیم گرفتم بعد که بیدار شد ازش بپرسم برای همین دوباره سرم رو روی بالشت درست و کردم و تصمیم گرفتم بخوابم













♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆♡☆

سلامممممم

خب با درسا و مدرسه چیکار میکنین؟

من که امروز امتحان قران و گند زدم ولی دتس ا گیون من نباید مدرسه رو جدی بگیری و براش حرص بخوری چون در اینده که بزرگ شدی میگی خاک تو سرم بخاطر این حرص خوردم😐🖐🏻

به هر حال ووت و کامنت نشه فراموش چون ووت و کامنتاتون بهم انرژی میده

L♡U

aestheticWhere stories live. Discover now