part 4

138 16 11
                                    

~jungkook pov~

اروم چشمام و باز کردم و به دور و برم نگاه کردم نگاهم افتاد روی فرد کنارم لبخندی روی لبم نشست دیشب بخاطر یه مأموریت مجبور شدم برم و وقتی برگشتم سعی کردم بخوابم ولی نتونستم و بخاطر همین اومدم پیش تهیونگ خوابیدم

خب بزار از اول همه چیز و مرور کنم اولش با یه ویدئو شروع شد وقتی که برای اولین بار تهیونگ و دیدم و ازش خوشم اومد بخاطر جذابیتش و وقتی دزدیدمش و اوردمش اینجا نه تنها جذاب بود بلکه خیلیم جنتلمن و مهربون و همه چی تمامم هست و فاک من... عاشق شدم!

اولش خیلی در این باره فکر کردم که واقعا عاشقشم یا یه حوس زود گذره ولی اون هر روز کاری میکرد که باعث میشد من بیشتر و بیشتر عاشقش بشم و الان دیگه نمیتونم ازش دست بکشم اگه بخوامم نمیتونم

یعنی ممکنه یه روز اونم عاشق من بشه؟ ولی... یه مشکلی هست اون من و نمیشناسه و نمیدونه من کیم اگه یه روز بفهمه چی؟ چه اتفاقی میوفته؟ تنهام میزاره؟ حتی با فکر کردن بهش قلبم درد گرفت درسته من دیگه نمیتونم از این به بعد بدون اون زندگی کنم دیگه نه

به ساعت نگاه کردم اوه! ساعت 12 بود! اخرین باری که تا این ساعت خوابیدم و یادم نمیاد.... شاید چون تهیونگ اینجا بود نه؟

بهش نگاه کردم و تصمیم گرفتم بیدارش کنم اروم خودم و نزدیکتر کردم دستم و گذاشتم رو صورتش و اروم نوازشش کردم "تهیونگ؟" وقتی حالتی توی صورتش ندیدم دوباره صداش کردم"تهیونگی نمیخواد بیدار بشه؟ " لبام و جلو دادم و بهش نگاه کردم ولی بازم اتفاقی نیوفتاد پوفی کشیدم و به اطرافم نگاه کردم با چیزی که دیدم خنده ی شیطانی کردم و سمت پا تختی رفتم

لیوان ابی که روش بود و برداشتم و رفتم بالای سر تهیونگ "تهیونگی هنوزم نمیخواد بیدار بشه؟" وقتی تکون خورد با امید واری بهش نگاه کردم ولی بعد با دیدن اینکه دوباره خوابید اخم کردم و لیوان اب و برعکس کردم

~taehung pov~

با احساس برخورد جسم سردی سریع بلند شدم و گیج دور و برم نگاه کردم سرم و بالا گرفتم و جونگ کوک و دیدم"الان دقیقا فازت چیه؟ " پوکر بهش نگاه کردم که یهو دوباره لیوان و جلو اورد و باقی مونده ی اب و روم ریخت

"هییی داری چیکار میکنی" اخم کردم "تقصیر خودته خواستی وقتی صدات کردم. بیدار شی" سرش و مغرورانه بالا گرفت چشمی چرخوندم و با فکری نیشخند زدم دستش و کشیدم و انداختمش رو تخت و بغلش کردم که جیغی کشید"ولممم کننن عوضیی خیسس شدمم" وقتی دید من قرار نیست بلند شم دست از تقلا کردن برداشت

اروم سرم و بالا اوردم که دیدم رو شو برگردونده"کوکی؟ " جوابی نداد "کوکی نمیخواد من و ببینه؟" بازم جوابی نداد خودم و بالا تر کشیدم سرم و نزدیک گوشش کردم"با من قهری؟ " گفتم و لرزش بدنش و احساس کردم نیش خندی زدم "ولی تو من و خیس کردی بیبی" متوجه ی ضربات قلبش شدم و خنده ایی کردم " پس خودت خواستی"

aestheticWhere stories live. Discover now