چشماش رو که باز کرد، متوجه فضای جدیدی که توش به خواب رفته بود شد اما با نوری که به صورتش خورد سرش تیر کشید و دوباره چشماش رو بست. دستش سنگینی میکرد، اما سرش به قدری درد داشت که جلوی باز شدن چشماش رو میگرفت. بی توجه به اینکه اونی که کنارش خابیده کیه، کنارش زد و از جا بلند شد.
درد از شقیقههاش شروع میشد و حالا حس میکردم تمام مغزش رو گرفته، سرش رو بین دستاش گرفت و زیرلب با خودش غر میزد.
"همیشه انقدر کندی؟"
"سریعتر فاکر"
"فقط بخواب، فاک به خشک کردن موها و هرکوفت دیگهای"
صدای اون پسر و جملاتش به صورت نامفهوم و قاطی تو سرش میپیچید و جهیون گیج از اتفاقی که دیشب افتاده بود اهی کشید. کمی چشماش رو ماساژ داد و با زحمت بازشون کرد.
تخت کمی تکون خورد و جهیون به سمت پسر که حالا به شکم خوابیده بود و بالشت جهیون تو بغل گرفته بود چرخید. چشماش با دیدن عضلات پسری که خوابیده بود گرد شد. دیشب انقدر مست بود که حتی متوجهاش هم نشده بود. باورش نمیشد اون پسری که بهنظر میومد کیوتترین موجود دنیاست، حالا توی خواب انقدر سکسی بهنظر میرسه.
- اه یکی اون پردهی کوفتی رو بکشه
تو خواب غر زد و باعث شدجهیون بخنده. از جا بلند شد و پردهی پنجرهی بزگ اتاق رو کشید، خودش هم به هرحال میونهی خوبی با نور نداشت و از تاریک بودن اتاق لذت میبرد.
به پیرهنش که وسط اتاق افتاده بود چنگ زد و بیتوجه به چروک بودنش تنش کشید و مقابل اینه ایستاد.
کبودی بزرگی روی گردنش مشخص بود و رد چنگی روی سینهاش افتاده بود، اما خب این اولین باری بود که جهیون نه تنها با دیدنشون عصبی نبود بلکه تا حدودی با فکر به لحظهای که شکل گرفته بودن لبخند رو لبش میومد.
دیشب وقتی دوش گرفته بودن انقدر خسته و گیج بود که کبودی روی گردنش رو ندیده بود اما الان با دیدنشون حس خوبی توی وجودش پیچیده بود و دوست داشت بیشتر از یبار یا حتی یه شب تجربشون کنه.
لباسای پخش شدهی روی زمین رو دونهدونه برداشت و لباسهای پسر کوچیکتر رو مرتب روی مبل گذاشت. قبل بیرون رفتنش از اتاق گوشی پسر از جیبش کت مشکی رنگش بیرون اورد. برعکس انتظار رمز نداشت و جهیون تونست به راحتی بازش کنه. شمارش رو وارد کرد و بعد از برداشتن آیدی و شمارهی پسر گوشی رو توی جیبش برگردوند و از اتاق بیرون رفت.
هزینهی اتاق رو پرداخت کرد و از یکی از کارکنای هتل خواست تا قبل از خارج شدن پارتنرش برای یه صبحونهی کامل به اتاقش ببرن.
با گرفتن شماره دویونگی که از صبح ۱۰ بار یا حتی بیشتر با گوشی خاموشش تماس گرفته بود، از هتل بیرون رفتن و به سمت تاکسی که مقابل هتل ایستاده بود رفت.
- سعی کن پالتو اینجا نزاری... چون حدس بزن چی شده؟ تو اخراجی
- سعی کن پا حرفت بمونی.... چون حدس بزن چی شده؟ به تخمم نیست
قبل از شنیدن جوابی تماس رو قطع کرد و سوار تاکسی زرد رنگ شد. آدرس مورد نظرش رو داد و سعی کرد تا رسیدن به خونه چشماش رو ببنده تا دردی که توی سرش داشت با نوری که بهش میخورد شدیدتر نشه.
گوشیش دوباره شروع به زنگ خورد کرده بود و جهیون حتی بدون دیدنش هم میدونست دویونگ دوباره سعی داره باهاش حرف بزنه. اما الان دیگه اهمیتی نداشت که دویونگ قراره تا کی به زنگ زدنهاش ادامه بده. چون جهیون با کمال میل این مرخصی یه روزه رو پذیرفته بود و امروز به هیچ عنوان قصد فکر کردن به هیچی رو نداشت.
YOU ARE READING
Baisemain | AU
Fanfiction🦋𝐅𝐢𝐜 Baisemain 🦋𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞 Chatstory, Smut, Fluff 🦋𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞 Nomin ,Jaewoo ,Dotae 🦋𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫 Sunlayower (XBACK) + فک میکردم تو فقط میخوای دوست باشیم - فکر نکنم بتونیم "فقط دوست" باشیم! قلبمو بگیر همش مال توئه [بزماین: بوسه روی دست]