همه ی خیابان شلوغ و سراسر از آدم بود سم و دین بالای سر مقتول ایستاده بودند و در حالی که مقتول را نگاه میکرند درباره ی اینکه شاید این یک پرونده نیست با یکدیگر بحث میکردند که ناگهان همسر مقتول از میان جمع جلو آمد و
گفت : سلام رزیتا هستم همسر جان یعنی همسره همین فردی کشته شده من دیدم کی اونو کشت
دین : چه کسی ؟
رزیتا : همسر سابقش با یه چاقو همسرم رو کشت!
سم : دیدی گفتم دین این یه پرونده معمولیه!!!
دین : همسر سابقش اون کجا زندگی میکنه ؟
سم: بیخیال دین
رزیتا : اون مرده!
دین : کی این اتفاق افتاده ؟
رزیتا : قبل از این که من و جان ازدواج اون مرده بود!
دین : پس یک مرده همسر تو کشت! میبینی سم! ببخشید خانم میشه چند دقیقه من و همکارم رو تنها بزارید ؟دین گوشه ی آستین سم را گرفت و چند قدیمی از روزیتا فاصله گرفتند
دین : فکر میکنی با یک زامبی طرفیم ؟
سم : شاید دین اما شاید هم یه تغیرشکل دهنده هس....سم حرف اش را تمام نکرده بود که روزیتا شروع فریاد زدن کرد و پشت سر هم نام جان را صدا میزد ناگهان ساکت شد و با سرعت به سمت سم حرکت کرد
دین : چیزی شده خانم ؟
سم : خانم!روزیتا به سمت سم رفت و لب های سم را بوسید و شروع به فرار کردن کرد ، سم متعجب به دین نگاه میکرد که دین شروع به دنبال کردن روزیتا کرد سم هم همانند دین به دنبال روزیتا دوید
۵ دقیقه ایی بود که دنبال روزیتا میدویدند که ناگهان پاشنه کفش روزیتا شکست و روی زمین افتاد و این باعث شد که سم و دین به اوبرسند
دین به محض رسیدن تفگش را درآورد و روی سر روزیتا گذاشت ودین : تو کی هستی ؟
روزیتا : من همسر...
دین : اینو خودمون میدونیم چرا اینکارو کردی ؟
سم : دین آروم باش!
دین : ببینم تو همسرتو کشی ؟روزیتا با چشمانی ناراحت و گرد شده به دین نگاه کرد و با صدایی لرزان
گفت : نه من اونو نکشتم من
دین : داری یه چیزی رو مخفی میکنی ؟
روزیتا : اون منو دوست نداشت اون عاشق همسر سابقش بود منو حرصی کرده بود همش از اون حرف میزد یک سال به زور تحمل کردم چون عاشقش بودم اما اون هنوز عاشق همسر سابقش بود ، عصبانی بودم با یکی از دوستام صحبت کردم اون منو با نفرین بوسه سیاه آشنا کرد این نفرین باعث میشه که....
دین : میدونم
روزیتا : دوستم میدونست که بدون اون نمیتونم زندگی کنم گفت با این کار هم من می میرم هم جان ، وقتی همسر سابقش رو دیدم فهمیدم اون تنها خواستشه پس برام دیگه ارزش نداشت پس نمیخواستم بگیرم دوست گفته بود که این نفرین با بوسه انتقال پیدا میکنه.....
دین : پس تصمیم گرفتی با بوسیدن برادر من مرگ رو از خودت دور کنی
روزیتا : برادرت ؟؟؟
سم : دین آروم باس داری از عصبانیت میلرزی!
دین : دوستت کجاست ؟
YOU ARE READING
تنهاخواستهی|سمـی💜 Sammy's|only wish
Fanfiction📌وضعیت: پایان یافته.⌛🖤 داستانیازسوپرنچرال💜 راستشایندومینفیکیهکهتویزندگیمازاینکاپلنوشتم💔 به یاد گذشته ووت و کامنت فراموش نشه 💜 وانشات