حرکت سریع چکش به طرف سر سم و جاخالی سم و گذاشتن خنجر زیر گردن دیمن دین
سم ترسیده و تند و تند نفس میکشه و به جسم برادرش درحالی که توسط یه شیطان تسخیر شده نگاه میکنه ، اون میدونه حرفایی که اون زده حرفای دین نیست و دروغ گفته
دیمن دین چکش که به دیوار متصل شده رو ول میکنه و به سم نگاه میکنه و
دیمن دین : خب ، خودتو ببینسم با ترس نگاهش میکنه
دیمن دین : بزن ، من در اختیار توام
سم نفس عمیقی میکشه و با دلی شکسته خنجر رو پایین میاره
دیمن دین با خنده و چشمانی سیاه شده به طرفش حمله ور میشه که ، کستیل سر میرسه و مانع اون میشه
۱۲ دقیقه بعددیمن دین رو به صندلی بسته و کستیل از اتاق خارج میشه
سم با چشمانی گریان به طرف دیمن دین میره و مقابلش زانو میزنه
دیمن دین ، که ضعیف شده با نگاهی متعجب بهش نگاه میکنه و سم با هق هق شروع به حرف زدن میکنهسم : دین ، میدونم هنوز خودت هستی ، حرفایی که زدی رو فراموش میکنم ، فقط برگرد ، برگرد پیشم ، خیلییی دلم برات تنگ شده ، من، من تکیه گاهمو میخوام ، حس میکنم تنها ترین هستم ، تو که نباشی ، من ، چرا من باشم
دیمن دین با اخم کوچیکی از سر تعجب بهش نگاه میکنه ، سم دستشو پشت سر برادرش که تبدیل به شیطان شده میزاره چشمانش را میبنده و سرشو به طرف سر اون میبره و بوسه ایی کوتاه روی لبای اون میزاره این بوسه با اشک و هق هق همراهه ، چشمای سیاه دیمن دین کم کم به رنگ سبز جنگی سابق برمیگرده و متعجب به سم نگاه میکنه ، سم سرشو عقب میبره و بغض و اشکانس را پنهان میکند در این حین کستیل وارد اتاق میشه
سم : متاسفم دین این آخرین آمپوله
سم بلند میشه و آمپول آخرو همراه با بغض به دست برادرش میزنه و آمپول رو روی میز گذاشته و به سمت کستیل میره ، آمپول آخر باعث بیهوشی دیمن دین میشه
سم : چکارش میکنیم کس ؟منظورم اینه که حتی وقتی بهش خون تزریق کردم ، بازم گفت نمیخواد درمان شه ، که نمیخواد دیگه انسان باشه
کستیل : خب منظورشو میدونم ، میدونی فقط انسان ها لذت واقعی رو درک میکنند ولی ، درد رو هم عمیق حس میکنند ، این حالت آسون تره تا آدم بودنسم با ناراحتی به کس و سپس به پیکر بیهوش بسته شده ی برادرش به صندلی نگاه میکنه
دین مقداری تکون میخوره و سم بطری پر شده از آب مقدس رو باز میکنه ، دین سرشو بالا میاره و به کس و سم نگاه میکنه و در آن هنگام چشمان سیاهش مثل دین سابق میشه ، جنگل بیکران سم ،
سم اخماشو باز میکنه و به برادرش نگاه مبکنهدین : نگران به نظر میرسی رفیق
سم با اکراه به کستیل نگاه میکنه و بعد و آب مقدس رو روی صورت برادرش میریزه و وقتی میبینه ، اون واکنشی نشون نمیده ، خنده ایی از صمیم قلب روی صورتش میشینه و
YOU ARE READING
بدونحسرت|No Regrets
Fanfiction📌وضعیت: پایان یافته.⌛🖤 دینخودشنبود...🥀 ووت و کامنت فراموش نشه 💔