How He Met Your Father pt.1

129 28 14
                                    


"... و زمانی که نور مهتاب بر تن برهنۀ دریاچه نقره ای می‌تابد گل‌های بابونه و دانه‌های قهوۀ پخش شده روی زمین فرشتگان اطراف خانۀ مرا فرا می‌‌گرفتند و به التماس میفتادند، می‌گفتند مرا به آن جایگاه برسان! مرا بپرست! اما نمی‌دانستند زندگی در فقدان خورشید برای من جهنم بود."

قلم رو روی زمین گذاشت و بعد از بلند شدن از پشت میز پوسیده‌ش نفسش رو بیرون داد و نگاهش رو به جاسیگاری پر شده از خاکسترش دوخت.

- مون شتون.. نگاه کن من رو به چه روزی انداختی.. می‌شه سالم برگردی؟ التماست میکنم..

بالاخره دست از حرف زدن با خودش برداشت و با قدمای آهسته ای سمت در آپارتمانش رفت. مونترال توی این وقت سال قطعا قرار بود جای جالبی برای گشتن باشه.. درخت‌های کریسمس، صدای اجراهای جینگل بلز و بقیه موزیک های این تایم،خیابون‌های مزین شده‌ و امثال این چیز‌ها. ولی برای کیم جونگین،نه.

برای اون روز دیگه ای از روزهایی بود که باید از تنها نقطه روشن زندگیش دور می‌موند. اوه سهون، بیست و شش ساله،مطرود از جامعه و اکس عزیز جونگین که توی ذهنش جا خوش کرده بود و خیال بیرون اومدن نداشت.

سوم دسامبر، دو هزار و هجده. پنج سال گذشته بود و جونگین هنوز با غمش کنار نیومده بود.

مونترال برای جونگین تبدیل به جهنم شده بود، دلش تورنتو رو میخواست. خیابون‌هایی که همه رو با سهون زیر پا گذاشته بود، آپارتمان کوچیک و تک‌خوابشون،اوکَد یو درحالی که پروژه‌های اساتید رو تا پنج صبح اشتراکی انجام می‌دادن و به هم کمک می‌کردن. جونگین توی اون سال‌ها گیر کرده بود. مونترال و لندن فقط غم بودن.. آشناییشون توی خیابون‌های نقاشی شدۀ لندن،به هم زدنشون توی خیابون های پر از برف مونترال.

این دل جونگین رو می‌شکست که سهون حتی یه دلیل منطقی هم برای ترک کردنش نداشت.. جوری که انگار فقط خسته شده بود از جونگینی که تعادل روحی نداشت.

بذار برات بیشتر توضیح بدم، جونگین توی خونه جالبی بزرگ نشده. بخش شرقی کنتاکی،آمریکا.. محیطی که از توی ون ها صدای آه و ناله هر آدمی از درد در میاد و اکثر مردم مشکلاتی دارن.

پدرش تنها پناهگاهش بود؛ لحظه ای تصور زندگی بدون پدرش براش زندگی رو زهر می‌کرد. مادرش زن قابل‌پیش‌بینی ای نبود،جونگین هرگز باهاش کنار نمی‌اومد. هر زمان که از کنار اون زن عبور می‌کردی باید سپر دفاعیت رو آماده می‌کردی تا بهت صدمه نزنه، توهمات مادر جونگین بهش ارث رسیده بودن.

کیم جونگین،بیست و هفت ساله. دانشجوی معماری، متولد مونترال،کبک،اصالتا دورگه کره‌ای،ژاپنی. پدر اهل روستاهای کره جنوبی و مادر اهل توکیوی ژاپن. درگیر شیزوفرنی و اختلال شخصیت مرزی،بایپولار خفیف و طیفی از اوتیسم که اختلال پردازش حسی نامیده میشه. بخشی از نوجوونی و کودکیش رو توی بیمارستان های اعصاب و روان و بقیه ش رو درحال تحصیل و آسیب دیدن گذروند. درسش نسبتا قوی بود و همیشه نمره های خوبی میوورد، و بخاطر همین بورسیه دانشگاه اوکَد یو در تورنتو رو دریافت کرد و از مادرش جدا شد.

La BelleWhere stories live. Discover now