part➪1

42 6 6
                                    

آروم روی شنا قدم برمیداشت و بوی دریا رو نفس میکشید..
خیلی وقت بود که پا روی این شنای خیس و تشنه نذاشته بود..
شاید به دلیل مشغله ی زیاد؟!
یا شایدم بخاطر کشته شدن دوست دخترش...

لبخند تلخی زد و به راهش ادامه داد.هر چی فکر میکرد نمیفهمید که چرا یه آدم باید برای جلسش با روانشناس کنار دریا رو انتخاب کنه.
اونقدر غرق افکارش بود که متوجه نشد چند دقیقه اس به اون پسر که روی صخره نشسته بود خیرس.

نفس سردش و رها کرد و با لبخند بالاخره سر صحبت و وا کرد.

_سلام
_...
پسر بدون هیچ حرفی و حتی نشون دادن کوچک ترین علائم حیاتی دوباره به روبروش خیره شد.

از همین اول معلوم بود قراره سخت باشه و این نگرانش میکرد..خیلی وقت بود که با افرادی که مشکل سادیسم داشتن جلسه نداشت و میترسید بعد اینهمه مدت توی کارش با این پسر که از همین "ب" بسم الله باهاش لج بود،شکست بخوره.

لبخندی برای رهایی خودش از افکارش زد و بعد در آوردن پالتو ی بلند کرم رنگش کنار اون پسر نشست.

_‌خب..نمیخوای احیانا بهم یه نگاهی بندازی؟
_تو یه مزاحمی..فقط همین.
از لحن پسر کنارش ناراحت بود؟خب نه..یجورایی نه.
انقدر باهاش اینطوری برخورد شده بود که اگر یه روز یه نفر بهش نمیپرید روزش روز نمیشد.
سعی کرد این دفعه از در سلامتی و این چیزا وارد بشه؛آخه اکثر اوقات جواب میداد.

_‌میگم،با این شلوار اسلش و این هودیه مشکی..راحتی؟
آخه من اصلا نمیتونم هودی بپوشم..آزار دهندس.سختت نیست؟
_به تو ربطی داره؟
کوتاه،مختصر و مفید..
نمیدونست دیگه باید چیکار کنه پس فقط با کلافگی که زیادم معلوم نبود بزرگترین سوال ذهنش و پرسید.

_‌جلسه کنار دریا؟چرا؟میخوای از سرما سگ لرز بزنم تا دیگه منو نبینی؟
_حدس اشتباه..
تعجب کرده بود...اما شدیدا خوشحال بود.

_‌آوردمت اینجا،چون میدونستم که اینجا برات چقدر خاطره انگیزه.
انگار تازه فهمید چه خبره..این پسره رسما روانیه..ولی لحن بی حسش بیشترین چیزی بود که ذهنش و درگیر کرد..مگه چی کشیده بود که اینطوری بی حس و کرخت شده بود؟

لبخند مسخره ای زد و سعی کرد ذهن خودشو از قصد پسر دور کنه.

_خب..دوس داری از چی حرف بزنیم؟
_...زندگی.
با بادی که وزید کلاه هودیه پسر کنارش از روی سرش برداشته شد و این یعنی کم شدن اکسیژن برای روانشناس داغدار..
نمیتونست این حجم از شباهت و هضم کنه.
مطمئن بود اگر چهره ی این پسر و توی یه اپلیکیشن تغییر جنسیت قرار میداد،چهره ی دوست دخترش پدیدار میشد.

نفس لرزونش و رها کرد و سرش و انداخت پایین.شاید بهترین راه برای به یاد نیاوردن اون خاطرات تلخ و شیرین،بستن چشماش روی شباهتا با اون خاطرات بود.
حدودا ده دقیقه فقط صدای امواج آروم دریا بود که به گوش میرسید،تا اینکه بالاخره پسر مشکی پوش بغلش تصمیم به حرف زدن گرفت.

_‌زندگی بی رحمه..
_میتونم بپرسم چرا این فکر و میکنی؟
_...زندگی مثل روند ساخت یه شکلات تلخه..اولش فقط یه دونه ی بزرگ روی یه درخته که هیچ مزه ای نمیده..وارد یه بخش جدید میشه و با یه سری تغییرات تبدیل به شکلات معمولی میشه که ما دوس داریم و میخوریم...اما تا زمانی که اسانس تلخ بهش اضافه نشه.
نفس عمیقی کشید و ادامه داد.
_‌تازه این اولشه..چون داغه و مایع،فکر میکنی مزش خوبه..اما وقتی که سرد و سفت بشه..حالت ازش بهم میخوره.به هوای اینکه مزش چطوره گازش میزنی و دندونات میشکنه و مردم همیشه بهت ترحم میکنن..
_‌و..؟
_و چی؟
_خب اگه دندوناش شکسته پس..نمیخواد کاری کنه؟
_فک کردی واقعا یه نفر پیدا میشه که اونو اونجوری قبول کنه؟
_خب..اون باید مشکل خودشو حل کنه مگه نه؟
_اگرم یه نفر قبولش کنه...هزاران بار تو طول باهم بودنشون بهش ترحم میکنه.
_منظورت اینه که به جای حل مشکل اصلی،دنبال یه همراه عاطفی باشه؟
با حرفی که زد پسر کنارش بالاخره رخصت داد و بهش نگاه کرد.
_‌خب؟
با روشن شدن کور سوی امیدی تو دلش شروع کرد.
_‌خب اگه من بودم اول میرفتم پیش یه دندون‌پزشک.اون میتونه از یه طریقی بهم کمک کنه تا حتی از قبل شکستن دندونامم بهتر بشم.متوجهی؟
_الان یه چیز و بگو...این کدوم بخش زندگیه؟
_"مستقل بودن"تو میتونی بدون یه شریک احساسی بازم تو زندگیت سر بلند و موفق باشی.نمیگم داشتن شریک احساسی خوب نیست..نه!اما تو میتونی تا زمانی که شریک احساسی "درستی" رو انتخاب کنی مستقل باشی.مستقل موفق.موفق بودن عین یه اسانس شیرین میمونه که حالت و خوب میکنه.درسته؟

با تایید گرفتن از پسر کنارش خیالش راحت شد.بالاخره تاثیرش و گذاشته بود و این براش امیدوار کننده بود.

_‌خب خب..چند دفعه دیگه میخوای همو ببینیم؟
_صفر.
_فک کردم نظرت عوض شده..راجب من.
_همتون عین همین..چه تو چه یکی دیگه.
دوباره ناامیدی خودشو نشون داد.نگاهشو به دریا دوخت.میتونست قسم بخوره دریا تو طلوع آفتاب قشنگترین اثر هنریه..اثر هنری که هیچوقت تکرار نمیشه..

_________________

سلام و عرض ادب.. آمایا صحبت میکنه از اولین نوشته هاش.
این اولین کاریه که داخل واتپد در حال پابلیش شدنه و امیدوار برای اینکه بتونه نظرتونو جلب کنه تا قلم این نویسنده رو بخونید و لذت ببرید.. اگر به نوشته های بیشتر و همچنین آشنایی بیشتر با قلم من علاقه دارید میتونید از چنل تلگرام بخونیدشون..یه فضای کوچیک و دنج برای نوشته های ریشه...

امیدوارم از این فیک نهایت لذت رو ببرید و مشتاق فیک های بعدی از سمت این نویسنده باشید.

🐋🌱

...Where stories live. Discover now